eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ماه مبارک رمضان، از بهترین لحظات زندگی مشترک من و هادی بود. من هنوز هم شوخی‌ها و خنده‌های سحرهای مشترکمان را به خاطر دارم☺️.  هادی هر روز یک جزء قرائت می‌کرد و انس او با قرآن در ماه مبارک رمضان بسیار رشک برانگیز بود.👌 با اینکه توصیه هادی به فرزندانمان این بود که نماز را اول وقت بخوانند، آن وقتی که بچه‌هایمان کوچک بودند، دست آن‌ها را می‌گرفت و برای نماز به مسجد می‌برد.❤️ به روایت: همسر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ها نان می گرفت و بين دوست و همسايه ها پخش می كرد. عاشق مسافرت بود. هر جا مي رفت براي همه سوغاتی می گرفت،ولی از زمانی كه تصميم به رفتن گرفت،خيلي عوض شده بود،انگار نورانی شده بود. ديگر با كسي كاري نداشت.تو خودش بود.مرتب مي گفت فقط زودتر به سوريه بروم🕊 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 حسنے هستم و از حشر چه باکے دارم؟ که سر و کار [ غلامان حسن ] با زهراست #یاحسن_بن_علے 💚 #استوری #
💔 زیارت نامه مجتبی علیه السلام ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﺭَﺳُﻮﻝِ ﺭَﺏِّ ﺍﻟْﻌَﺎﻟَﻤِﻴﻦَ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﺃَﻣِﻴﺮِ ﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨِﻴﻦَ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔَ ﺍﻟﺰَّﻫْﺮَﺍﺀِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺣَﺒِﻴﺐَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺻِﻔْﻮَﺓَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺃَﻣِﻴﻦَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺣُﺠَّﺔَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻧُﻮﺭَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺻِﺮَﺍﻁَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺑَﻴَﺎﻥَ ﺣُﻜْﻢِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻧَﺎﺻِﺮَ ﺩِﻳﻦِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﺴَّﻴِّﺪُ ﺍﻟﺰَّﻛِﻲُّ ، ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﺒَﺮُّ ﺍﻟْﻮَﻓِﻲُّ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻘَﺎﺋِﻢُ ﺍﻟْﺄَﻣِﻴﻦُ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻌَﺎﻟِﻢُ ﺑِﺎﻟﺘَّﺄْﻭِﻳﻞِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻬَﺎﺩِﻱ ﺍﻟْﻤَﻬْﺪِﻱُّ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﻄَّﺎﻫِﺮُ ﺍﻟﺰَّﻛِﻲُّ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲُّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲُّ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﺤَﻖُّ ﺍﻟْﺤَﻘِﻴﻖ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪُ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖُ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺃَﺑَﺎ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﺍﻟْﺤَﺴَﻦَ ﺑْﻦَ ﻋَﻠِﻲٍّ ﻭَ ﺭَﺣْﻤَﺔُ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻭَ ﺑَﺮَﻛَﺎﺗُﻪُ. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 من زاده ی رمضانم و شهید مرا مقتداست.☝️ من شیر مادر را به عشق نوشیده ام. وای بر من و ما که خفته باشیم و دشمن، ننگ صلح را به ما تحمیل کند. ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #سردار_بی_مرز خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) #قسمت_سوم #فرمانده گردان بود و مجروح.از سینه تاشکم ج
💔 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) قسمت چهارم جنوب ایران🇮🇷 دهه شصت های نبرد. عملیات کار سخت شده بود و به دلیل نرسیدن رزمندگان به بعضی از اهداف، وضعیت مساعد نبود! صدام‌ با کمک آمریکا و...تجهیزات زیادی ریخته بود و... فرمانده کل سپاه در جمع فرماندهان قرار گاه کربلا وضعیت جبهه ها را بررسی می کرد، اما...آخر کار گفت: "چراغ ها را خاموش میکنیم ، هر کدام از شما نمیتواند بماند، برود." اولین فرمانده ای که برای لبیک به امام وتجدید عهدش با خدا شروع به صحبت کرد؛ بود. جوان بیست وچندساله میدان. 👈اولین ها پربرکت ترین ها هستند. اولین کسی که ایمان اورد به رسول خدا... علی بن ابی طالب! اولین زن عرصه اسلام... خدیجه! اولین علمدار بی دست وسر... ابوالفضل العباس! اولین ها، پرهمت ترین ها هستند، مستحکمند درانجام کارشان، بهترین تصمیم را در بهترین زمان میگیرند. اندیشمندانه پا در راه می گذارند و صبورانه تا آخر می مانند. من دنبال اولینِ زندگی ام هستم‌. اولین عهدی که با امامم ببندم بر ترک گناه و عزم و اراده ای که راهیم کند تا...کربلا... تا ! ... 📚حاج قاسم ... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_پانزدهم در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپاره‌های #داعش نبود
✍️ در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود. دیگر گریه‌های یوسف هم بی‌رمق شده و به‌نظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمت‌شان دویدم. زن‌عمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه می‌رفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زن‌عمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید. چشمان حلیه بسته و نفس‌های یوسف به شماره افتاده بود و من نمی‌دانستم چه کنم. زن‌عمو میان گریه (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد و با بی‌قراری یوسف را تکان می‌داد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بی‌هوش بود که نفس من برنمی‌گشت. زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب می‌ترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه‌های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش می‌کردم تا چشمانش را باز کند. صدای عمو می‌لرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری می‌داد :«نترس! یه مشت بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو شد و ناله زن‌عمو را به بلند کرد. در میان سرسام مسلسل‌ها و طوفان توپخانه‌ای که بی‌امان شهر را می‌کوبید، آوای مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه‌مان را با خاک و خمپاره افطار کردیم. نمی‌دانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت. هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بی‌تاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران می‌بارد و زیر لب به فدای یوسف می‌رود. عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج دور باشیم، اما آتش‌بازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپاره‌ها اضافه شد و تن‌مان را بیشتر می‌لرزاند. در این دو هفته هرازگاهی صدای انفجاری را می‌شنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بی‌وقفه تمام شهر را می‌کوبیدند. بعد از یک روز آن‌هم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم. همین امروز زن‌عمو با آخرین ذخیره‌های آرد، نان پخته و افطار و سحری‌مان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی می‌کرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود. زن‌عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمی‌دانستم آبی برای دارد یا امشب هم با لب خشک سپری می‌کند. اصلاً با این باران آتشی که از سمت بر سر شهر می‌پاشید، در خاکریزها چه‌خبر بود و می‌ترسیدم امشب با گلویش روزه را افطار کند! از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس می‌کردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد. آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت هم‌صحبتی‌ام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت. حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زن‌ها هر یک گوشه‌ای کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کردیم. در تاریکی خانه‌ای که از خاک پر شده بود، تعداد راکت‌ها و خمپاره‌هایی که شهر را می‌لرزاند از دست‌مان رفته و نمی‌دانستیم بعدی در کوچه است یا روی سر ما! عمو با صدای بلند سوره‌های کوتاه را می‌خواند، زن‌عمو با هر انفجار (روحی‌فداه) را صدا می‌زد و به‌جای نغمه مناجات ، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک کردیم. آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده‌های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده‌های شیشه پوشیده شده بود. چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون‌های دود از شهر بالا می‌رفت. تا ظهر هر لحظه هوا گرم‌تر می‌شد و تنور داغ‌تر و ما نه وسیله‌ای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش. آتش داعشی‌ها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! می‌دانستم سدّ شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمی‌دانستم داغ عباس و ندیدن حیدر سخت‌تر است یا مصیبت ... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_دوم در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همانج
✍️ هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد ... 💞 @aah3noghte💞
✍ شبی در پیش است که؛ قرار است درهای آسمان را باز کنند ... و مَحرم‌مان کنند به حریمِ بارگاهی که "لا یمسّهُ الّا المطهّرون " آنجا حکمرانی می‌کند! قرار است درها را باز کنند و ... و همه‌ی ما ته‌مانده‌ها و جامانده‌ها و پَلاسیده‌های زمین را، یکجا تطهیر کنند و ... به حریمِ هم‌نشینی‌ِشان راه دهند! 🌟 الهَــــنا ؛ با این سر و وضعِ یک لا قَبا ؛ مایه‌ی آبروریزی‌ات در این ضیافت نیستیم؟ این لحظه‌های آخر، منتی می‌گذاری، دَستی به سر و رویمان بکشی؟ خجالت، می‌کُشد ما را .... 🌜 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 دعای روز پنجم ماه مبارک 🤲 خدایا در این روز مرا از آمرزش جویان درگاهت قرار ده و قرار ده مرا در این روز از بندگان شایسته و فرمانبردارت و در این روز مرا از دوستان نزدیکت قرار ده به حق مهربانی ات، ای مهربان ترین مهربانان . 👈 دریافت صوت: Meysammotiee.ir/files/other/doa/Doa-05Ramazan.mp3 💕 @aah3noghte💕
💔 دعای روز هفتم ماه مبارک 🤲 ای خدا مرا در این روز بر روزه و اقامه نماز یاری کن و از لغزشها و گناهان دور ساز و ذکر دائم نصیبم فرما به حق توفیق بخشی خود ای رهنمای گمراهان عالم . 👈 دریافت صوت: Meysammotiee.ir/files/other/doa/Doa-07Ramazan.mp3 💕 @aah3noghte💕
💔 دعای روز هشتم ماه مبارک 🤲 ای خدا در این روز مرا ترحم به یتیمان و اطعام به گرسنگان و آشکار کردن سلام و مصاحبت نیکان نصیب فرما، به حق انعامت ای پناه آرزومندان عالم. 👈 دریافت صوت: Meysammotiee.ir/files/other/doa/Doa-08Ramazan.mp3 💕 @aah3noghte💕
💔 دعای روز نهم ماه مبارک 🤲 ای خدا مرا نصیبی از رحمت واسعه خود عطا فرما و به ادله روشن خود هدایت فرما و پیشانیم را بگیر و به سمت تمام خوشنودی هایت سوقم بده به حق دوستی و محبتت ای آرزوی مشتاقان . 👈 دریافت صوت: Meysammotiee.ir/files/other/doa/Doa-09Ramazan.mp3 💕 @aah3noghte💕
💔 دعای روز دهم ماه مبارک 🤲 خدایا مرا در این ماه از توکل کنندگان، و از رستگاران نزد خود، و از مقربان درگاهت قرار بده، به احسانت ای هدف جویندگان . 👈 دریافت صوت: Meysammotiee.ir/files/other/doa/Doa-10Ramazan.mp3 💕 @aah3noghte💕
💔 یکی از مسئولین مستقیمش میگفت: بود، رفته بودم بادینده (منطقه ای کویری در اطراف ) که را آنجا دیدم. مهمانانی از خلیج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هوای آنها را آموزش میداد. نقطه ای که محمودرضا در آنجا آموزش میداد در ١١٠ کیلومتری کویر بود. هوا شاید ٤٥ درجه بود آنروز ولی روزه اش را نشکسته بود در حالیکه نیروهایش هیچکدام روزه نبودند و آب می خوردند. میگفت :من چون مربی هستم و در آموزشی و کثیر السفر هستم نمی توانم ام را بخورم. حقا مزد محمودرضا کمتر از نبود." راوی:دکتر احمدرضا بیضائی ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ڪہ در روز شهادت مولا (ع) و با فرماندهے بہ نام (ع) در ماه درعملیات بہ رسید. ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥 | مناجـات با خدا 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی 💠 شبای اشک و مناجات اومده 🔰 با زیر نویس عربی 🌙 ویژه ماه مبارک ١۴٠٠ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 هیچ تعریفی تو را زین بِه نمیدانم که شد؛ در تو پیدا گوهر پاک امیرالمؤمنین👌... #جناب_صائب السَّلا
💔 شده و شور و شعف دارم من سائلِ کوی تو ام، کاسه به کف دارم من آمده و ذکرِ «علـی» می‌گیرم در دلم حسرتِ ایوانِ نجف دارم من :)🤍 السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي ابن ابى طالِب عليه السلام. السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا سلام اللّه عَليها. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یکی از مسئولین مستقیمش می‌گفت: بود، رفته بودم بادینده (منطقه ای کویری در اطراف ) که را آنجا دیدم. مهمانانی از خلیج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هوای آنها را آموزش میداد. نقطه ای که محمودرضا در آنجا آموزش میداد در ١١٠ کیلومتری کویر بود. هوا شاید ٤٥ درجه بود آنروز ولی روزه اش را نشکسته بود در حالیکه نیروهایش هیچکدام روزه نبودند و آب می خوردند. می‌گفت :من چون مربی هستم و در آموزشی و کثیر السفر هستم نمی توانم ام را بخورم. حقا مزد محمودرضا کمتر از نبود." راوی:دکتر احمدرضا بیضائی ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اسمش طیب بود از آن گنده لات ها... روی شکمش عکس رضاخان را خالکوبی کرده بود بخاطر ارادتی که به او داشت اما دم مسیحایی امام خمینی، زندگی اش را تغییر داد... 🕊 دو سال کشید، به خاطر درگیری با ماموران شهربانی ... سال ۱۳۱۶ بود که با کفالت آزاد شد. سال ۱۳۲۳ دوباره پنج سال حبس برایش بریدند با اعمال شاقّھ ... و تبعیدش کردند بندرعباس! این بار به اتهام قتل و درگیری در زندان ... چهار سال حبس دیگر در سال های بعد!!! اما بعد از آزادی، جزء مقربان دربار پهلوی شد!!! روز به دنیا آمدن ولیعهـد، چهارراه مولوی را تا جلوی بیمارستان، آذین بست و با سینی اسفند در دست، با خوش و بش مےکرد ... در کودتای ۲۸ مرداد، تلاش زیادی برای برگرداندن شاه کرد و ملقب به از طرف شاه شد! بیشتر تفریحش، حضور در کاباره و خوردن نجسی بود اما 👈 را همیشه مےخواند و 👈سه ماه و و ماه لب به نجاست نمےزد. 👈 داشت و تا مےتوانست به بقیه کمک مےکرد و گره از کار مردم باز مےکرد 👈ارادت عجیبی به ع داشت و 👈تا مےتوانست برای اربابش، خرج مےکرد و دهه اول دسته عزاداری راه مےانداخت که بزرگترین دسته عزاداری تهران بود و مثل آن که هنوز است نیامده... دسته عزادارےاش که راه مےافتاد ابتدا و انتهایش پیدا نبود... روز پای برهنه مےدوید و خدمت مےکرد. از ۲۰ سالگی هم هر سال با مشقت زیاد به مےرفت... آری! اسمش بود سلطان موز ایران و تنها وارد کننده موز. طیب حاج رضایی در سال ۱۲۹۰ در تهران به دنیا آمد. اهل دعوا بود و همیشه در جیبش اما ... بود. تو یک درگیری بود که با چاقو زدنش و به خاطر خونریزی داخلی، پزشکان از او قطع امید کرده بودند اما ... یک روز از جایش بلند شد و بدون هیچ مشکلی از بیمارستان شد!!! بعدها به همسرش گفته بود: "در عالم خواب، سیدی آمد و گفت طیب بلند شو تکیه ات را آماده کن! محرم نزدیک است"!!!😇 بعد از زندان دیگر دعوا نکرد و به خرید و فروش میوه در میدان میوه و تره بار مشغول شد...🍉 آن روزها کسی جرات نداشت با شاه مملکت غذا بخورد ولی... طیب با شاه همسفره مےشد😌 اما... از سال ۱۳۴۰ بود که برخوردش با رژیم تغییر کرد. مےگفت: "مولایم امام حسین ع را در خواب دیدم که گفت: طیب! بسه دیگه"!!! همان روزها، مردانه توبه کرد... محرم سال ۱۳۴۲ عکس را روی علامت ها نصب کرد و همین شد بهانه دستگیر شدنش... مےگفتند غائله ۱۵ خرداد را طیب به پا کرده است ...🙄 دستگیرش کردند و گفتند باید بگویی از (امام) خمینی پول گرفته ام..☹️ گفت: "من به اولاد امام حسین ع تهمت نمےزنم"!!!😐 گفتند مےکُشیمت!!! گفت: "هر کاری مےخواهید بکنید"... روز ۱۱ آبان بود که توسط ساواک تیرباران شد و به شهادت رسید... نماینده امام در یکی از نهادها به فرزند طیب گفته بود: "بیست سال بعد از شهادت طیب، او را در خواب دیدم که در حرم سیدالشهدا و در کنار مولایش ایستاده، با چهره ای زیبا و جوان و کت و شلواری زیبا"... به او گفتم: "طیب خان! اینجا چه مےکنی"؟؟ گفت: "از روزی که شهید شدم، ارباب مرا به حرم خودش آورده"... ۳نقطه ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
شهید شو 🌷
💔 مناجات شهدا ای خدا! تو را به حق زیبایےات قسم مےدهم که مرا گر چه در خودم نمےبینم، اما تنها را
💔 مناجات شهدا ... این سحر ڪاش هم‌نوا شویم با مولی الموحدین آقا جانمان امیرالمومنین و دعای ایشان برای شهادت را از خدا بخواهیم... و به اجابت برسد ای کاش این دعا در حقمان🥀 نَسئل الله منازل الشهدا و مُعایشهَ السُعداء و مُرافقَه الانبیاء از پروردگار جایگاه شهدا زندگی نیک بختان و همنشینی پیامبران را خواهانیم 💞 @shahiidsho💞
💔 بیش از ۱۴ هزار رزمنده در دوران دفاع مقدس در ماه مبارک رمضان به شهادت رسیده اند؛ عملیات رمضان، در تیر ماه ۱۳۶۱ مصادف با ۲۱ رمضان مقارن با شهادت مولای متقیان علی(ع) آغاز شد و تعدادی از شهدای روزه دار در این عملیات به شهادت رسیدند. این عملیات در منطقه عمومی شلمچه در جنوب بصره به وقوع پیوست. در این عملیات، رزمندگان اسلام تا رودخانه دجله پیشروی کردند و از آب دجله وضو ساختند. در آن روزهای گرم مرداد ماه تعدادی از رزمندگان با زبان روزه در عملیات شرکت کردند. گرمای طاقت فرسا و مقاومت در مقابل پاتک دشمن و نبود خاکریز مناسب روزگار سختی را برای لشکریان رقم می زد. اسلحه و آرپی‌جی‌ها بر اثر تابش خورشید و شلیک پی در پی چنان داغ شده بودند که از روی لباس هایی که از تن درآورده و به عنوان دستگیره از آن استفاده می کردند قابل تحمل نبود و رزمندگان برای دور ماندن از آسیب شلیک گلوله های مستقیم تانک، خود را به زمین داغ منطقه می چسباندند و به راستی چه سخت بود صحنه های شهادت دوستان و همسنگران با زبان روزه... راوی: حبیب الله ابوالفضلی از روایان جنگ و جهاد 💞 @shahiidsho💞
💔 توی منطقه عملیاتی رمضان محاصره شده بودیم ۱۵ نفری می شدیم تشنگی فشار آورده بود همه بی حال و خسته خوابمون برد ‌وقتی بیدار شدیم ، شهید فایده گفت: بچه ها من خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو دیدم حضرت با دست خودشون به من آب دادند و قمقمه ی شهیدی رو پر از آب کردند ... سریع رفتم سراغ قمقمه ی یکی از بچه ها که شهید شده بود دست زدیم ، پر از آب خنک بود انگار همین الان توش یخ انداخته بودند همه ی بچه ها از اون آب سیراب شدند از اون آب شیرین و گوارا... ✨از مهریه ی حضرت زهرا سلام الله علیها... راوی: غلامعلی ابراهیمی 📚 افلاکیان، صفحه ۲۸۴ 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 ارتباط عجیب یک شهید با ماه مبارک رمضان نام: رمضان متولد: رمضان شهادت: رمضان ولادتش مصادف شد با اول رمضان و شهادت او نیز اول رمضان (۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۵) در فاو عراق و بر اثر اصابت گلوله پاسدار رسمی بود و دیده بان توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء (ص) مداح و حافظ قرآن در سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و صاحب یک فرزند دختر شد. مزارش در بهشت زهرای تهران: قطعه ۵۳ - ردیف ۱۴۶ - شماره ۵ قرار دارد روزمان را متبرک می کنیم به یاد او و دسته گلی از صلوات به نیابت از او و تمامی شهدای صدر اسلام تاکنون، هدیه می دهیم محضر حضرت علی و فاطمه زهرا سلام الله علیهما 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 💞 @shahiidsho💞 "کپی آزاد، بدون تغییر در عکس"