💔
#سحرهای ماه مبارک رمضان، از بهترین لحظات زندگی مشترک من و هادی بود.
من هنوز هم شوخیها و خندههای سحرهای مشترکمان را به خاطر دارم☺️.
هادی هر روز یک جزء قرائت میکرد و انس او با قرآن در ماه مبارک رمضان بسیار رشک برانگیز بود.👌
با اینکه توصیه هادی به فرزندانمان این بود که نماز را اول وقت بخوانند، آن وقتی که بچههایمان کوچک بودند، دست آنها را میگرفت و برای نماز به مسجد میبرد.❤️
به روایت: همسر #شهید_هادی_کجباف
#شهید_مدافع_حرم
#رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#ماه_رمضان ها نان می گرفت و بين دوست و همسايه ها پخش می كرد.
عاشق مسافرت بود. هر جا مي رفت براي همه سوغاتی می گرفت،ولی از زمانی كه تصميم به رفتن گرفت،خيلي عوض شده بود،انگار نورانی شده بود. ديگر با كسي كاري نداشت.تو خودش بود.مرتب مي گفت فقط زودتر به سوريه بروم🕊
#شهید_مجید_قربانخانی
#داداش_مجید
#رمضان
#ماه_رمضان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 حسنے هستم و از حشر چه باکے دارم؟ که سر و کار [ غلامان حسن ] با زهراست #یاحسن_بن_علے 💚 #استوری #
💔
زیارت نامه #امام_حسن مجتبی علیه السلام
ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﺭَﺳُﻮﻝِ ﺭَﺏِّ ﺍﻟْﻌَﺎﻟَﻤِﻴﻦَ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﺃَﻣِﻴﺮِ ﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨِﻴﻦَ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔَ ﺍﻟﺰَّﻫْﺮَﺍﺀِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺣَﺒِﻴﺐَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺻِﻔْﻮَﺓَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺃَﻣِﻴﻦَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺣُﺠَّﺔَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻧُﻮﺭَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺻِﺮَﺍﻁَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺑَﻴَﺎﻥَ ﺣُﻜْﻢِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻧَﺎﺻِﺮَ ﺩِﻳﻦِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﺴَّﻴِّﺪُ ﺍﻟﺰَّﻛِﻲُّ ، ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﺒَﺮُّ ﺍﻟْﻮَﻓِﻲُّ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻘَﺎﺋِﻢُ ﺍﻟْﺄَﻣِﻴﻦُ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻌَﺎﻟِﻢُ ﺑِﺎﻟﺘَّﺄْﻭِﻳﻞِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻬَﺎﺩِﻱ ﺍﻟْﻤَﻬْﺪِﻱُّ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﻄَّﺎﻫِﺮُ ﺍﻟﺰَّﻛِﻲُّ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲُّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲُّ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﺤَﻖُّ ﺍﻟْﺤَﻘِﻴﻖ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪُ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖُ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺃَﺑَﺎ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﺍﻟْﺤَﺴَﻦَ ﺑْﻦَ ﻋَﻠِﻲٍّ ﻭَ ﺭَﺣْﻤَﺔُ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻭَ ﺑَﺮَﻛَﺎﺗُﻪُ.
#امام_حسن
#ماه_رمضان
#رمضان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
من زاده ی رمضانم و شهید #رمضان مرا مقتداست.☝️
من شیر مادر را به عشق #عاشورا نوشیده ام.
وای بر من و ما که خفته باشیم
و دشمن، ننگ صلح را به ما تحمیل کند.
#شهید_علی_بدرآبادی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#رمضان
رفت تا سـٰال دگر
زنده بمانیم یا نہ
ترسِ من ڪرب و بلایےست
که امضا نشود ...💔
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #سردار_بی_مرز خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) #قسمت_سوم #فرمانده گردان بود و مجروح.از سینه تاشکم ج
💔
#سردار_بی_مرز
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)
قسمت چهارم
جنوب ایران🇮🇷
دهه شصت
#جبهه های نبرد.
عملیات #رمضان
کار سخت شده بود و به دلیل نرسیدن رزمندگان به بعضی از اهداف، وضعیت مساعد نبود!
صدام با کمک آمریکا و...تجهیزات زیادی ریخته بود و...
فرمانده کل سپاه در جمع فرماندهان قرار گاه کربلا وضعیت جبهه ها را بررسی می کرد، اما...آخر کار گفت:
"چراغ ها را خاموش میکنیم ، هر کدام از شما نمیتواند بماند، برود."
اولین فرمانده ای که برای لبیک به امام وتجدید عهدش با خدا شروع به صحبت کرد؛ #قاسم_سلیمانی بود. جوان بیست وچندساله میدان.
👈اولین ها پربرکت ترین ها هستند.
اولین کسی که ایمان اورد به رسول خدا... علی بن ابی طالب!
اولین زن عرصه اسلام... خدیجه!
اولین علمدار بی دست وسر... ابوالفضل العباس!
اولین ها، پرهمت ترین ها هستند،
مستحکمند درانجام کارشان،
بهترین تصمیم را در بهترین زمان میگیرند.
اندیشمندانه پا در راه می گذارند و صبورانه تا آخر می مانند.
من دنبال اولینِ زندگی ام هستم.
اولین عهدی که با امامم ببندم بر ترک گناه و عزم و اراده ای که راهیم کند تا...کربلا... تا #شهادت!
#ادامہ_دارد...
📚حاج قاسم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست...
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_پانزدهم در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش نبود
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_شانزدهم
در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_دوم در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همانج
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_سوم
هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
#وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
✍ شبی در پیش است که؛
قرار است درهای آسمان را باز کنند ...
و مَحرممان کنند به حریمِ بارگاهی که "لا یمسّهُ الّا المطهّرون " آنجا حکمرانی میکند!
قرار است درها را باز کنند و ...
و همهی ما تهماندهها و جاماندهها و پَلاسیدههای زمین را، یکجا تطهیر کنند و ...
به حریمِ همنشینیِشان راه دهند!
🌟 الهَــــنا ؛
با این سر و وضعِ یک لا قَبا ؛ مایهی آبروریزیات در این ضیافت نیستیم؟
این لحظههای آخر، منتی میگذاری، دَستی به سر و رویمان بکشی؟
خجالت، میکُشد ما را ....
#رمضان 🌜
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
دعای روز پنجم ماه مبارک #رمضان
🤲 خدایا در این روز مرا از آمرزش جویان درگاهت قرار ده و قرار ده مرا در این روز از بندگان شایسته و فرمانبردارت و در این روز مرا از دوستان نزدیکت قرار ده به حق مهربانی ات، ای مهربان ترین مهربانان .
👈 دریافت صوت:
Meysammotiee.ir/files/other/doa/Doa-05Ramazan.mp3
💕 @aah3noghte💕
💔
دعای روز هفتم ماه مبارک #رمضان
🤲 ای خدا مرا در این روز بر روزه و اقامه نماز یاری کن و از لغزشها و گناهان دور ساز و ذکر دائم نصیبم فرما به حق توفیق بخشی خود ای رهنمای گمراهان عالم .
👈 دریافت صوت:
Meysammotiee.ir/files/other/doa/Doa-07Ramazan.mp3
💕 @aah3noghte💕
💔
دعای روز هشتم ماه مبارک #رمضان
🤲 ای خدا در این روز مرا ترحم به یتیمان و اطعام به گرسنگان و آشکار کردن سلام و مصاحبت نیکان نصیب فرما، به حق انعامت ای پناه آرزومندان عالم.
👈 دریافت صوت:
Meysammotiee.ir/files/other/doa/Doa-08Ramazan.mp3
💕 @aah3noghte💕
💔
دعای روز نهم ماه مبارک #رمضان
🤲 ای خدا مرا نصیبی از رحمت واسعه خود عطا فرما و به ادله روشن خود هدایت فرما و پیشانیم را بگیر و به سمت تمام خوشنودی هایت سوقم بده به حق دوستی و محبتت ای آرزوی مشتاقان .
👈 دریافت صوت:
Meysammotiee.ir/files/other/doa/Doa-09Ramazan.mp3
💕 @aah3noghte💕
💔
دعای روز دهم ماه مبارک #رمضان
🤲 خدایا مرا در این ماه از توکل کنندگان، و از رستگاران نزد خود، و از مقربان درگاهت قرار بده، به احسانت ای هدف جویندگان .
👈 دریافت صوت:
Meysammotiee.ir/files/other/doa/Doa-10Ramazan.mp3
💕 @aah3noghte💕
💔
یکی از مسئولین مستقیمش میگفت: #ماه_رمضان بود، رفته بودم بادینده (منطقه ای کویری در اطراف #ورامین) که #محمودرضا را آنجا دیدم. مهمانانی از #حاشیه خلیج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هوای #گرم آنها را آموزش میداد.
نقطه ای که محمودرضا در آنجا آموزش میداد در #عمق ١١٠ کیلومتری کویر بود.
#گرمای هوا شاید ٤٥ درجه بود آنروز ولی روزه اش را نشکسته بود در حالیکه نیروهایش هیچکدام روزه نبودند و آب می خوردند.
#محمودرضا میگفت :من چون مربی هستم و در #مأموریت آموزشی و کثیر السفر هستم نمی توانم #روزه ام را بخورم. حقا مزد محمودرضا کمتر از #شهادت نبود."
راوی:دکتر احمدرضا بیضائی
#شهید_محمودرضا_بیضائی
#رمضان
#مسافر
#شهادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#شهیدے ڪہ در روز شهادت مولا #امیر_المؤمنین (ع)
و با فرماندهے #گردانی بہ نام #علے_بن_ابیطالب(ع)
در ماه #رمضان
درعملیات #رمضان
بہ #شهادت رسید.
#شهید_حسن_حسن_پور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎥 #نماهنگ | مناجـات با خدا
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
💠 شبای اشک و مناجات اومده
🔰 با زیر نویس عربی
🌙 ویژه ماه مبارک #رمضان١۴٠٠
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 هیچ تعریفی تو را زین بِه نمیدانم که شد؛ در تو پیدا گوهر پاک امیرالمؤمنین👌... #جناب_صائب السَّلا
💔
#سحر_اول شده و شور و شعف دارم من
سائلِ کوی تو ام، کاسه به کف دارم من
#رمضان آمده و ذکرِ «علـی» میگیرم
در دلم حسرتِ ایوانِ نجف دارم من :)🤍
#سحر
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي ابن ابى طالِب عليه السلام.
السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا سلام اللّه عَليها.
#مولاعلیجانم
#یکشنبه_های_علوی_زهرایی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
از ورودیِ حرَم تا ته بین الحرمین
#رمضان،
#روضه و
#افطار بنام تو
#حسین
#یارب_شهرالرمضان
#عجل_فی_فرج_مولانا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
یکی از مسئولین مستقیمش میگفت:
#ماه_رمضان بود، رفته بودم بادینده (منطقه ای کویری در اطراف #ورامین) که #محمودرضا را آنجا دیدم. مهمانانی از #حاشیه خلیج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هوای #گرم آنها را آموزش میداد.
نقطه ای که محمودرضا در آنجا آموزش میداد در #عمق ١١٠ کیلومتری کویر بود.
#گرمای هوا شاید ٤٥ درجه بود آنروز ولی روزه اش را نشکسته بود در حالیکه نیروهایش هیچکدام روزه نبودند و آب می خوردند.
#محمودرضا میگفت :من چون مربی هستم و در #مأموریت آموزشی و کثیر السفر هستم نمی توانم #روزه ام را بخورم. حقا مزد محمودرضا کمتر از #شهادت نبود."
راوی:دکتر احمدرضا بیضائی
#شهید_محمودرضا_بیضائی
#رمضان
#مسافر
#شهادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
اسمش طیب بود
از آن گنده لات ها...
روی شکمش عکس رضاخان را خالکوبی کرده بود
بخاطر ارادتی که به او داشت اما
دم مسیحایی امام خمینی،
زندگی اش را تغییر داد...
🕊
دو سال #حبس_انفرادی کشید، به خاطر درگیری با ماموران شهربانی ... سال ۱۳۱۶ بود که با کفالت آزاد شد.
سال ۱۳۲۳ دوباره پنج سال حبس برایش بریدند با اعمال شاقّھ ... و تبعیدش کردند بندرعباس!
این بار به اتهام قتل و درگیری در زندان ...
چهار سال حبس دیگر در سال های بعد!!!
اما بعد از آزادی، جزء مقربان دربار پهلوی شد!!! روز به دنیا آمدن ولیعهـد، چهارراه مولوی را تا جلوی بیمارستان، آذین بست و با سینی اسفند در دست، با #شاه خوش و بش مےکرد ...
در کودتای ۲۸ مرداد، تلاش زیادی برای برگرداندن شاه کرد و ملقب به #تاج_بخش از طرف شاه شد!
بیشتر تفریحش، حضور در کاباره و خوردن نجسی بود اما
👈#نمازش را همیشه مےخواند و
👈سه ماه #محرم و #صفر و ماه #رمضان لب به نجاست نمےزد.
👈#دست_خیر داشت و تا مےتوانست به بقیه کمک مےکرد و گره از کار مردم باز مےکرد
👈ارادت عجیبی به #امام_حسین ع داشت و
👈تا مےتوانست برای اربابش، خرج مےکرد و دهه اول دسته عزاداری راه مےانداخت که بزرگترین دسته عزاداری تهران بود و مثل آن #هنوز که هنوز است نیامده...
دسته عزادارےاش که راه مےافتاد ابتدا و انتهایش پیدا نبود... روز #عاشورا پای برهنه مےدوید و خدمت مےکرد.
از ۲۰ سالگی هم هر سال با مشقت زیاد به #کربلا مےرفت...
آری!
اسمش #طیب بود
#طیب_حاج_رضایی سلطان موز ایران و تنها وارد کننده موز.
طیب حاج رضایی در سال ۱۲۹۰ در تهران به دنیا آمد. اهل دعوا بود و همیشه #تیزی در جیبش اما ... #لوطی بود.
تو یک درگیری بود که با چاقو زدنش و به خاطر خونریزی داخلی، پزشکان از او قطع امید کرده بودند اما ...
یک روز از جایش بلند شد و بدون هیچ مشکلی از بیمارستان #مرخص شد!!!
بعدها به همسرش گفته بود:
"در عالم خواب، سیدی آمد و گفت طیب بلند شو تکیه ات را آماده کن! محرم نزدیک است"!!!😇
بعد از زندان دیگر دعوا نکرد و به خرید و فروش میوه در میدان میوه و تره بار مشغول شد...🍉
آن روزها کسی جرات نداشت با شاه مملکت غذا بخورد ولی... طیب با شاه همسفره مےشد😌 اما...
از سال ۱۳۴۰ بود که برخوردش با رژیم تغییر کرد.
مےگفت:
"مولایم امام حسین ع را در خواب دیدم که گفت: طیب! بسه دیگه"!!!
همان روزها، مردانه توبه کرد...
محرم سال ۱۳۴۲ عکس #امام_خمینی را روی علامت ها نصب کرد و همین شد بهانه دستگیر شدنش...
مےگفتند غائله ۱۵ خرداد را طیب به پا کرده است ...🙄
دستگیرش کردند و گفتند باید بگویی از (امام) خمینی پول گرفته ام..☹️
گفت:
"من به اولاد امام حسین ع تهمت نمےزنم"!!!😐
گفتند مےکُشیمت!!!
گفت:
"هر کاری مےخواهید بکنید"...
روز ۱۱ آبان بود که توسط ساواک تیرباران شد و به شهادت رسید...
نماینده امام در یکی از نهادها به فرزند طیب گفته بود:
"بیست سال بعد از شهادت طیب، او را در خواب دیدم که در حرم سیدالشهدا و در کنار مولایش ایستاده، با چهره ای زیبا و جوان و کت و شلواری زیبا"...
به او گفتم:
"طیب خان! اینجا چه مےکنی"؟؟
گفت: "از روزی که شهید شدم، ارباب مرا به حرم خودش آورده"...
#لبیک_یا_خامنه_ای
#اختصاصی_کانال_آھ_۳نقطه
#انتشار_داستان_بدون_ذکر_لینک_کانال_ممنوع
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که "زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از شهادت نیست"
شهید شو 🌷
💔 مناجات شهدا ای خدا! تو را به حق زیبایےات قسم مےدهم که مرا گر چه در خودم نمےبینم، اما تنها را
💔
مناجات شهدا ...
این سحر ڪاش همنوا شویم با مولی الموحدین
آقا جانمان امیرالمومنین
و دعای ایشان برای شهادت را از خدا بخواهیم...
و به اجابت برسد ای کاش این دعا در حقمان🥀
نَسئل الله منازل الشهدا
و مُعایشهَ السُعداء
و مُرافقَه الانبیاء
از پروردگار جایگاه شهدا
زندگی نیک بختان
و همنشینی پیامبران را خواهانیم
#ماه_رمضان
#رمضان
💞 @shahiidsho💞
💔
بیش از ۱۴ هزار رزمنده در دوران دفاع مقدس در ماه مبارک رمضان به شهادت رسیده اند؛ عملیات رمضان، در تیر ماه ۱۳۶۱ مصادف با ۲۱ رمضان مقارن با شهادت مولای متقیان علی(ع) آغاز شد و تعدادی از شهدای روزه دار در این عملیات به شهادت رسیدند.
این عملیات در منطقه عمومی شلمچه در جنوب بصره به وقوع پیوست. در این عملیات، رزمندگان اسلام تا رودخانه دجله پیشروی کردند و از آب دجله وضو ساختند.
در آن روزهای گرم مرداد ماه تعدادی از رزمندگان با زبان روزه در عملیات شرکت کردند. گرمای طاقت فرسا و مقاومت در مقابل پاتک دشمن و نبود خاکریز مناسب روزگار سختی را برای لشکریان رقم می زد.
اسلحه و آرپیجیها بر اثر تابش خورشید و شلیک پی در پی چنان داغ شده بودند که از روی لباس هایی که از تن درآورده و به عنوان دستگیره از آن استفاده می کردند قابل تحمل نبود و رزمندگان برای دور ماندن از آسیب شلیک گلوله های مستقیم تانک، خود را به زمین داغ منطقه می چسباندند و به راستی چه سخت بود صحنه های شهادت دوستان و همسنگران با زبان روزه...
راوی: حبیب الله ابوالفضلی از روایان جنگ و جهاد
#ماه_رمضان
#رمضان
💞 @shahiidsho💞
💔
توی منطقه عملیاتی رمضان محاصره شده بودیم
۱۵ نفری می شدیم
تشنگی فشار آورده بود
همه بی حال و خسته خوابمون برد
وقتی بیدار شدیم ، شهید فایده گفت: بچه ها من خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو دیدم
حضرت با دست خودشون به من آب دادند و قمقمه ی شهیدی رو پر از آب کردند ...
سریع رفتم سراغ قمقمه ی یکی از بچه ها که شهید شده بود
دست زدیم ، پر از آب خنک بود
انگار همین الان توش یخ انداخته بودند
همه ی بچه ها از اون آب سیراب شدند
از اون آب شیرین و گوارا...
✨از مهریه ی حضرت زهرا سلام الله علیها...
#شهید_محمدحسن_فایده
راوی: غلامعلی ابراهیمی
📚 افلاکیان، صفحه ۲۸۴
#رمضان
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔
ارتباط عجیب یک شهید با ماه مبارک رمضان
نام: رمضان
متولد: رمضان
شهادت: رمضان
ولادتش مصادف شد با اول رمضان و شهادت او نیز اول رمضان (۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۵) در فاو عراق و بر اثر اصابت گلوله
پاسدار رسمی بود و دیده بان توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء (ص)
مداح و حافظ قرآن
در سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و صاحب یک فرزند دختر شد.
مزارش در بهشت زهرای تهران: قطعه ۵۳ - ردیف ۱۴۶ - شماره ۵ قرار دارد
روزمان را متبرک می کنیم به یاد او و
دسته گلی از صلوات به نیابت از او و تمامی شهدای صدر اسلام تاکنون، هدیه می دهیم محضر حضرت علی و فاطمه زهرا سلام الله علیهما
🌸الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم🌸
#شهید_رمضان_علینقی_زاده
#ماه_رمضان
#رمضان
💞 @shahiidsho💞
"کپی آزاد، بدون تغییر در عکس"