eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥 | ۱۳ به در ♨️ حق الناس شهید حججی 🔰 مجموعه کلیپ‌های برش‌هایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (۲۶۴) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِا
✨﷽✨ (۲۶۵) وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ و مَثل كسانى كه اموال خود را در طلب رضاى خداوند واستوارى روح خود انفاق مى‌كنند، همچون مَثل باغى است كه در نقطه‌اى بلند باشد (واز هواى آزاد بحدّ كافى بهره بگيرد) وباران‌هاى درشت به آن برسد وميوه‌ى خود را دو چندان بدهد. واگر باران درشتى نبارد، باران‌هاى ريز و شبنم (ببارد تا هميشه اين باغ شاداب و پر طراوت باشد.) و خداوند به آنچه انجام مى‌دهيد، بيناست. 🔊 پیام ها - اگر هدف، تحصيل رضاى خداوند ورشد و كمال روحى باشد، كارها بارور مى‌شود. «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ ... فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ» - اخلاص، ساده بدست نمى‌آيد، بايد به سراغ آن رفت. «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ» - كارهاى خالص، همچون مزرعه‌اى در نقطه‌اى مرتفع است كه از خرابى سيل محفوظ است. «بِرَبْوَةٍ أَصابَها» - اگر هدف خدا باشد، از جلوه‌ها و جمال‌ها هم محروم نمى‌شويم. مخلصين در جامعه محبوب‌تر از رياكارانند. «جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ» انفاق خالص، همانند مزرعه‌ى در دامنه كوه وزمين مرتفع است، كه همه مردم آنرا مى‌بينند واز آن لذّت مى‌برند. - مهم‌تر از امكانات، بهره‌گيرى از امكانات است. بارانِ ريز يا درشت مهم نيست، مهم آن است كه زمين بتواند آن را جذب كند. «فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 از‌بین‌اون‌ھمه گناهی که کردم؛ کدوم و‌میبخشی؟!💔 ﴿ان‌الله یغفر‌ الذنوب‌ جمیعا﴾ همشوتو‌فقط‌بیا(: ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم ابواحمد! هرچی زور زدیم تهران بیایم معراج شهدا و برای آخرین بار ببی
💔 یادمه از شهدای دفاع مقدس یه روایت هایی می‌شنیدم که با عقل ناقص خودم و با حساب دو دوتا چهارتای دنیا خیلی جور در نمیامد !!! مثلاً اینکه شهید اومده و زیر کارنامه دخترش رو با خودکار قرمز امضا کرده و دل دختر رو که خیلی گرفته بوده باز کرده و... از این قبیل اتفاقات به وفور پیدا میشه و هست که چه تاثیراتی توی زندگی دنیایی ما چه مادی و چه معنوی میذارند !!!... عکس دوتا شهید رو می بینیم که برا دفاع از حرم عمه سادات جبهه سوریه رفتند و جونشون رو توی طبق اخلاص فدای ناموس خدا و اهل بیت کردند ... یادش بخیر جواد که شهید شد چند روز بعد ی پیام برام اومد که دلم رو سوزوند، به این مضمون که: فاطمه دختر کوچولوی شهید توی کوچه باهم بازی هاش بازی میکرده که میخوره زمین و حسابی دردش میگیره و شروع به گریه و ... هم بازیش میره مادرش رو صدا کنه و تا بیاد می بینند که دختر آروم شده !! فاطمه میگه مامان همین که خوردم زمین دیدم بابا جواد اومد و از روی زمین بلندم کرد و تا الانی که شما اومدید اینجا بود و گفت: فاطمه دخترم همیشه بابا جواد مراقبت هست و هیچ وقت تنها نمیشی و.... ادامه دارد... ✍به روایتِ ... 💞 @aah3noghte💞 ؛ تا اتمام قسمت ها کپی نکنید!🌸 به رسم امانت از عکس هایی استفاده میشه که خود شهید عبدالله زاده استفاده کردند👌
💔 عبدالعظیم در یکی از روزهای زیبای اردیبهشت ۱۳۴۹ در شهر نقنه از توابع شهرستان بروجنِ چهارمحال بختیاری به دنیا آمد. فقط ۱۲سال داشت و دانش آموز اول راهنمایی بود که با شروع جنگ، سنگر مدرسه را رها کرد و علیرغم مخالفت های خانواده و مسئولام به خاطر سن کمش، خود را به جبهه ها رساند. در اولین حضورش وارد گردان تخریب شد و با تلاش و خدمات زیاد مورد توجه فرماندهان قرار گرفت. در همان مرحله اول از ناحیه دست مجروح شد و در بیمارستانی در تهران بستری شد. پس از بهبودی نسبی با وجود مخالفت دوباره خانواده و مسئولان برای آخرین بار عازم جبهه های غرب شد. در عملیات والفجر۴ در حالی که پیشاپیش رزمندگان در حال بازگشایی محور عملیاتی و خنثی کردن مین ها بود به شدت مجروح شد و به اسارت نیروهای عراقی درآمد. او را در بیمارستان الرشید بستری کردند اما با توجه به شدت جراحات وارده و شکنجه های نیروهای بعثی در هفتم آذر ۱۳۶۲ در همان بیمارستان غریبانه به شهادت رسید. پیکر عبدالعظیم را در همان مکان دفن کردند و بیست سال بعد پیکر او وارد ایران شد و در مراسمی باشکوه، تشییع و در زادگاهش به خاک سپرده شد. ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_پنجاه_و_نه جراحت گلو و تار های صوت
✨ انتشار برای اولین بار✨

  


جراحت گلو و تار های صوتی
راوی: مادرشهید


.... طبق معمول بچه ها زیر لب ذکر می گفتند و ایه ی وجعلنا... را زمزمه می کردند.

تاریکی محض بود؛ به گونه ای که حتی فاصله ی یک متری خودمان را هم نمی دیدم. منطقه تقریبا سنگلاخ و کوهستانی بود و حرکت در این شرایط کار ساده ای نبود. با نزدیک شدن به دشمن شرایط حساس تر هم می شد.


من کفش ورزشی پایم کرده بودم که کمی گشاد بود. موقع راه رفتن، سنگریزه ها از کنار پا به داخل کفش می ریخت و اذیتم می کرد و نمی گذاشت به دقت قدم بردارم.

به اولین کمین دشمن نزدیک شده بودیم. ستون در تاریکی محض و در نهایت سکوت پیش می رفت.


حرکت حساس تر و آهسته تر شد. چند سنگریزه زیر پایم تکان خورد و سر و صدایی ایجاد کرد. محمدحسین ستون را نگه داشت. او می دانست سر و صدا به خاطر کفش های من است. 


سرش را برگرداند و آهسته گفت :«عباس! مواظب باش سنگریزه ها زیر پایت صدا نکند! عراقی ها همین حال بالای سرمان هستند.» گفتم :«چشم! بیشتر مراقبت می کنم.» حرکت آهسته تر شده بود ، تجهیزات را محکم گرفته بودیم که یک وقت تکان نخورند و سر و صدا ایجاد نکنند.


آهسته از پایین اولین کمین عراقی ها گذاشتیم و وارد شیاری شدیم. دیگر در دل دشمن بودیم، کوچک ترین اشتباه می توانست غیر قابل جبران باشد. 


دو سنگر کمین عراقی ها دو طرف شیار بالای سرمان بود. 
همچنان با احتیاط تمام جلو می رفتیم. محمدحسین کنار بوته ی بزرگی توقف کرد و ستون پشت سرش، ایستاد. سرش را به طرف ما برگرداند و خیلی آهسته گفت:« مواظب باشید! عراقی ها وسط این بوته یک مین منور کار گذاشته اند.»


محمدحسین آن مین را در شب های قبل شناسایی کرده بود. به آرامی و با دقت بسیار از بوته گذشتیم. دیگر نزدیک میدان مین رسیده بودیم. سمت راست و به فاصله ی بیست متر، سر پیچِ شیار دیگر، چند عراقی مشغول گفتگو بودند. ما فقط صدای خنده و قهقهه شان را می شنیدیم.


ستون همان جا نشست. محمدحسین تخریب چی را داخل میدان مین فرستاد و گفت :«برو ببین وضع از چه قرار است و تا کجا می توانیم پیش برویم .»

چهار طرفمان سنگر کمین عراقی بود، یعنی کاملا تو دل دشمن بودیم. تخریب چی جلو رفت و وارد میدان مین شد.

من دوربین دید در شب را برداشتم و او را نگاه کردم. داخل میدان فقط چند رشته سیم خاردار وجود داشت. هیچ مینی به چشم نمی خورد. تخریب چی بعد از چند دقیقه برگشت. 

محمدحسین گفت :«چه خبر؟»
تخریب چی جواب داد:« توی میدان، هیچ مینی نیست، فقط سیم خاردار کشیده اند.»

محمدحسین گفت :«خودم هم باید ببینم.» و بلند شد و همراه تخریب چی جلو رفت. هنوز یکی، دو دقیقه از رفتن آن ها نگذشته بود که ناگهان صدای انفجار شدیدی به همراه شعله ی بزرگی به هوا بلند شد. 
برای لحظاتی همگی سر جایمان میخکوب شدیم. نفس ها توی سینه هایمان حبس شده بود. نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده است. صدای ناله ی تخریب چی را شنیدیم و صدای محمدحسین را که مرتب سرفه می کرد....


... 
...



💞 @aah3noghte💞


 
شهید شو 🌷
💔 جواد این طوری بود. حالتی داشت که حواسش به همه جا بود. بیخیال چیزی نمی شد. انگار هر اتفاقی می افتا
💔 ڪنار تو همان مفزع الملهوفین است پناهگاه دلسوخته ها همان جایی ڪه خدا زیاد است.... همان جایی ڪه بخاطر تو بهشت است.... دلتنگم رفیق...💔 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 اهل بخور و بخواب هم بودند... ... 💞 @aah3noghte💞