شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت112 بشیر با
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت113 میدانم پهپاد دشمن است و دارد مواضع ما را شناسایی میکند. اینجایی که هستیم، یکی از حساسترین مناطق سوریه و حتی جنوب غرب آسیا ست؛ سهراهی عراق، سوریه و تقریباً اردن. با توجه به آنچه از شناسایی فهمیدهایم، میدانیم دشمن برنامهای برایمان دارد. باید زودتر خودم را به حاج احمد برسانم. دوباره پوتین میپوشم. پاهایم با پوتین غریبی میکنند. از جا بلند میشوم و با چشم دنبال موتور بشیر میگردم. موتور دوتا چادر آنسوتر دراز به دراز افتاده روی زمین و جوانی از فاطمیون با دستان سیاه و روغنی دارد با موتور کشتی میگیرد. میایستم بالای سرش و میگویم: - این چِش شده؟ جوان سرش را بالا میگیرد و صورتش زیر نور آفتاب جمع میشود. دستش را سایهبان چشمانش میکند و میگوید: - این خیلی اوضاعش خرابه. به نیمساعت نرسیده میذارتت توی راه! - درست بشو نیست؟ - نه، حداقل فعلا نه. نفسم را بیرون میدهم؛ با این حساب باید به فکر طیالارض باشم چون وسیله نقلیه دیگری ندارم! دست به کمر میزنم و اطراف را نگاه میکنم. سیاوش از یکی از چادرها بیرون میآید و چشمش به من میافتد. احتمالاً درماندگی را از قیافهام میخواند که میآید جلو: - چیزی شده داش حیدر؟ مشکلی هست؟ ناخودآگاه از دهانم میپرد که: - ماشین داری؟ چند لحظه نگاهم میکند؛ بعد هم نگاهی به این سو و آن سو میاندازد. از حالت دستانش که آنها را با فاصله از بدنش نگه داشته خندهام میگیرد؛ همیشه همینطوری ست؛ لوطی و داش مشتی. میگوید: - آره دارم. یعنی آقا حامد رفته مرخصی ماشینش رو سپرده به من. امیدوار میشوم: - من باید یه سر برم عقب پیش حاج احمد، میتونی منو برسونی؟ - آره داداش چرا نشه؟ بپر بالا! دیگر رسماً بال درمیآورم. میخندم: - دمت گرم! سوار میشویم. دوباره چشمم میافتد به کلمه مادر که روی گردن سیاوش خالکوبی شده. سوالی که خیلی وقت است قلقلکم میدهد را بالاخره میپرسم: - سیاوش، تو چی شد اومدی سوریه؟ نه میگذارد نه برمیدارد، سریع میگوید: - خودت چی شد اومدی؟ چه سوال سختی! بعضی چیزها هست که دلیلش را میدانی؛ اما توضیحش برای بقیه سخت است. شاید هم برای من سخت است که توضیح بدهم؛ چون خیلی حرف زدن بلد نیستم. کمیل که صندلی عقب نشسته، رو به سیاوش میگوید: - این داش حیدر که میبینی، عاشقه، مجنونه، دیوونهس، خله.😃 واسه همین اومده سر به بیابون گذاشته. راست میگوید ها؛ ولی نمیدانم چطور این را برای سیاوش توضیح بدهم. میگویم: - نتونستم بشینم نگاه کنم این نامردها هر کار دلشون میخواد بکنن. داشت پاشون به ایران باز میشد. سیاوش زیر لب میگوید: - دمت گرم. بعد صدایش را کمی بالاتر میبرد: - دو سال پیش مادرم مریض شد؛ خیلی مریض. تقصیر من بود. خیلی حرصش دادم. انقدر شر بودم که همش از غصه و نگرانی برای من داشت میلرزید و حرص میخورد. انقدر حرص خورد که مریض شد، قلبش مریض شد. این دکتر، اون دکتر... خلاصه جوابش کردن. گفتن ریکس(ریسک) عملش بالاس، ممکنه زیر تیغ عمل بمیره. آه میکشد. یاد مادر خودم میافتم. نگرانش میشوم. میگوید: - نمیدونم چقدر قبول داری، ولی ماها هرچقدر هم ادعامون بشه، آخرش بچهننهایم. آخرش محتاج ننهمونیم، آخه مثل پاوربانک میمونن، باید هربار بری شارژت کنن. سرم را تکان میدهم. راست میگوید؛ مادر مثل پاوربانک است. وقتهایی که درب و داغانم، فقط کافی ست مادرم را ببینم، نگاهش کنم، دستش را ببوسم. ادامه میدهد: - من دیدم دارم دستیدستی بدبخت میشم، دیدم نمیتونم بدون مادرم زندگی کنم. میبینی که، شاهرگ گردنمه! نباشه منم نیستم! و دستش را میگذارد روی خالکوبی گردنش. میگوید: - ننه ما خیلی مومنه. همش حسرت میخورد که چرا من آدم نشدم. گفتم بذار یه نذر و نیازی چیزی بکنم، بلکه حالش بهتر بشه. محرم بود. محرما همیشه میرفتم زیر علم رو میگرفتم و زنجیر میزدم، ولی توی مجلس نمیرفتم. اون شب بعد مدتها رفتم تو. گفتم حسین، تو مادر ما رو خوب کن، من برات جبران میکنم. نمیدونم چطوری، ولی جبران میکنم. بغض گلویم را گرفته؛ اما خجالت میکشم گریه کنم. میشود لطف اباعبدالله را جبران کرد اصلاً؟ برای جبرانش همه #هستیات را بدهی هم کم است. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞`
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت112 بشیر با
همسنگری ها
جابر رو شناختین؟🤔😉
💔
#شکرگزارباشیم🤲🏻
خدایا شکرت بخاطر عطر گل یاس
لبخند رفیقامون
خنده های خونوادمون 🧡☺️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#قرار_عاشقی
در سرایت نم باران زده است...
آن نه ابر است نه باران
که همه قطره اشک است
زِ هوای دل بیتاب هزاران
چو منی با دل ابری
که هوایش نه مساعد شود
هرگز به جز از گریه و آهی
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 پرسیدم: عاشقی را چگونه یاد گرفته ای؟! گفت: از آن شهیدی که دوری و جدایی از پاره تنش را به قیمتِ دف
💔
راهیست راه عشق
که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه #جان بسپارند
چاره نیست...
الکی دنبال عشقای کوچه خیابون نباشیم
عشق واقعی اونیه که ما رو به امام حسین علیه السلام برسونه
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
20.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
🎞 #کلیپ |هر چیزی به وقتش!
➕چند مثال از گفتگوهای غلط بین زن و شوهر
📼 #استاد_پناهیان
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
❣ #اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ ❣
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... فرازی از وصیت نامه #شهید_حسین_تاجیک؛ تا حالا من مرده بودم و این لحظه آغاز جهاد و #شهاد
💔
#آھ...
کنار مهرههای کمر حاج قاسم چند ترکش بود و گاهی کمردرد هم داشت. یک روز یکی از فرزند شهدا از درد کمر پیش حاج قاسم شِکوِه میکند.
حاجی به او میگوید بخواب تا ماساژت بدهم.
همین که حاج قاسم مشغول ماساژ شد، فرزند شهید هم از نامهربانی روزگار و برخورد دیگران با خودش درددل کرد و حاج قاسم اشک می ریخت.💔
باز هم می گویم: هر کسی لایق شهادت نیست
#حاج_قاسم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
🎬 زیبای «با امام زمان حرف بزن»
◾️مزار مطهر امام حسین، امام رضا و... مشخصه؛ میتونیم بریم زیارت. کجا باید بریم زیارت امام زمان؟؟
▫️ شروع کن با امام زمان حرف زدن. جواب میده...
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
❣ #اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ ❣
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 درد ما را گوشهی چشم تو درمان میکند قلب سلمان را نگاه تو مسلمان میکند #صلےاللهعلیڪیااباعب
💔
صبحِ قیامت اگر تو دلبرِ مایی
هیچ کسی با بهشت کار ندارد
خاکِ سرِ راهِ تو بهانهی خلق است
خاکِ مرا از همین بلاد نوشتند
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#ڪربلالازممدلمتنگاست
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#ما_ملت_امام_حسینیم
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ
ما را به راهِ راست راهنمایی کن.
Guide us on the straight path.
al-Fatiha,6
سوره حمد، آیه۶
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#شکرگزارباشیم🤲🏻
انسان های ناسپاسی هستیم
چون هر روز صبح که از خواب
بیدار می شویم خدا را به خاطر آنکه
دیگر به مدرسه نمی رویم شکر نمی کنیم 😂
خدایا شکرت❤