eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 🌱•^وقتی‌حاجاتت رو به‌تاخیر می‌اندازد؛ داردچیز بُـزرگتری به‌تو میدهد..! منتھا توحواست به خواسته‌ی‌ خودت‌هست ومتوجه‌نمیشوی.. تونان‌میخواهی،اوبه‌توجـٰان‌میدهد..♥ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👤•.حاج‌محمداسماعیل‌دولابی•. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ✨ میگفت ڪسی‌ که‌ از‌ خدا نترسه؛ خدا اونو از‌ همه ‌چی‌ می‌ترسونه:")🌱 👤•.استادپناهیان•. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 نگران نباش! بامدادان به دیدار تو از خوابِ ملائک خواهم گذشت... ... 💞 @aah3noghte💞
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 همه اعضای کانال ... بودیم به شرط لیاقت سلام الله علیها ... 💞 @aah3noghte💞
سفره دارد جمع میگردد_۲۰۲۲_۰۴_۳۰_۱۲_۴۴_۱۰_۴۵۰.mp3
8.99M
💔 🍃به وقت مداحی.... ‏سفره دارد جمع می گردد، گدا را عفو کن😭 باز هم خوبی کن و این مبتلا را عفو کن دیگر از این توبه ها دارم خجالت می کشم😔 یا رب این شرمنده غرق خطا را عفو کن 🎤🎧 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
41.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 📽️ مُحَرَّم 9⃣ مستند زندگی شهید مدافع حرم شهر دُرچه اصفهان ... 💞 @aah3noghte💞 بسیارتماشایی👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت217 با دستان ک
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



می‌رسیم به موتورش اما سوار نمی‌شود. می‌گوید:
- وقتی خانمم فوت کرد، دخترم یه سال و نیمش بود. خانواده خانمم من رو مقصر می‌دونستن. حضانتش رو گرفتن به اسم عدم شایستگی...😏

نیشخندی عصبی می‌زند:
- شاید که نه... قطعا با من نمی‌تونست زندگی کنه...

ناگهان ساکت می‌شود و حرفش را می‌خورد. انگار از دستش در رفته و حرف‌هایی را زده که دوست نداشته من بدانم.

سریع سوار موتور می‌شود بی‌هیچ حرفی. در ذهنم دنبال کلمه‌ای برای همدردی می‌گردم؛ اما آخرش نهایت تلاشم می‌رسد به یک کلمه:
- متاسفم!

جواب نمی‌دهد. احساس بدی دارم؛ شاید چون نمی‌دانم چطور با مسعود همدردی کنم.

مشکل ما مردها همین است. نه درد و دل کردن را می‌پذیریم، نه دلداری دادن بلد هستیم، نه غرورمان اجازه می‌دهد سرمان را روی شانه هم بگذاریم و اشک بریزیم.

فقط بلدیم درحالی که از درون می‌سوزیم و خرد شده‌ایم، ژست آدم‌های قوی و قرص و محکم به خودمان بگیریم و با بی‌تفاوتی بگوییم:
- چیزی نیست! مشکلی ندارم! خوبم!

آخرش هم هرچه غم و غصه است میان موهای سپیدِ شقیقه‌هایمان و چروک‌های دور چشممان و خط‌های پیشانی‌مان خودش را نشان می‌دهد.

- قربان... صالح...

صدای بریده‌بریده و نسبتاً بلند جواد است که از بی‌سیم می‌شنوم و ضربان قلبم را بالا می‌برد.

صدایم را بلند می‌کنم که از پشت موتور، به جواد برسد:
- صالح چی شده؟

- تصادف کرد آقا... تصادف...

- یعنی چی؟ چطوری؟

- به خدا نمی‌دونم آقا. داشت از ماشینش پیاده می‌شد یه موتوری زد بهش و در رفت.

دارد نفس‌نفس می‌زند. در دل حرص می‌خورم که همه‌چیز خراب شد. داد می‌زنم:
- خب الان کجاست؟

- دنبال آمبولانسشم آقا.

دوباره با حرص نفسم را بیرون می‌دهم:
- چشم ازش برنمی‌داری، آدرس بیمارستان رو هم می‌دی که بیام.

- چشم.

ناگاه چیزی به ذهنم می‌رسد:
- جواد! اونی که زد چی؟ دیدیش کی بود؟

- خواستم برم دنبالش ولی گمش کردم. دیدم ممکنه صالح رو گم کنم.

لب می‌گزم. انتظار بیشتری نمی‌شود داشت. جواد فقط یک نفر است و باید یکی را انتخاب می‌کرده.

حس بدی در درونم هشدار می‌دهد که این حادثه، اتفاقی نبوده؛ اما نمی‌فهمم چرا صالح را زده‌اند و از کجا فهمیده‌اند باید بزنندش.

صدتا صلوات نذر می‌کنم که زنده بماند و بتواند زبان بچرخاند تا شاید از زبان خودش چیزی بفهمیم.

مسعود از پشت فرمان، سرش را به عقب خم می‌کند:
- صالح رو زدن؟

شاخ درمی‌آورم؛ این از کجا فهمید؟

حرف‌هایی که به جواد زده بودم را مرور می‌کنم؛ بجز کلمه بیمارستان، کلمه دیگری نبود که مسعود بتواند از میان آن‌ها چنین حدسی بزند.

صدایی در گوشم تکرار می‌کند که تصادف صالح عمدی نبوده.

خودمان را که به بیمارستان می‌رسانیم، جواد با چهره برافروخته و پریشان می‌دود مقابل من و عرق از پیشانی می‌گیرد:
- آقا به خدا من حواسم بود ولی...

جواد را از مقابلم کنار می‌زنم و می‌گویم:
- الان کجاست؟

با دست به یکی از تخت‌های پرده‌دار اورژانس اشاره می‌کند:
- اوناهاش!





... 
...



💞 @aah3noghte💞
 @istadegi
قسمت اول
💔 به پایان آمد این ماه و عبادت همچنان باقیست... برای ما حرم بنویس تا کربلا کافیست... پ.ن: اگه به من بود با این همه سخاوت و کَرم و بخشش خدا و اهل بیت علیهم السلام، برای مصرع دوم مینوشتم: نجف تا کربلا کم نیست؟؟؟؟ ... 💞 @aah3noghte💞