💔
وقتی ایام #فاطمیه میرسید جواد حال و هوای خاصی پیدا میکرد ؛😔
روضه خواندن که شروع می شد صدای گریه و هق هق جواد در بین بچه های هیئت بلند تر بود ، از گریه های جواد ما هم حال پیدا میکردیم ...
جواد رو یه جمله خیلی حساس بود
وقتی روضه خوان ناله میزد
الهی بشکنه دست مغیره
میان کوچه ها بی مادرم کرد 😭😭😭
جواد دیگه تاب نداشت و به سر و صورت خود میزد ...
آخه جواد خیلی مادری بود 😔
آخرش هم نشان از مادرش زهرا(س)گرفت ...
#ما_بچههای_مادر_پهلو_شکستهایم
#شهیدجوادمحمدی
#خاطره
#فاطمیه
💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از بایگانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید شو 🌷
💔 #دلشڪستھ... انگـار فاطمیه هر سال باید منتظر یک داغ باشیم #داغی_جگـرسوز سال گذشته در همین ایام
توئیت استاد #رائفی_پور پیرامون شهادت مظلومانه #زکریا_الجابر که در مقابل چشم مادرش زنده زنده توسط یک وهابی سعودی با قطعه ای شیشه شکسته به جرم شیعه بودن ذبح شد
💕 @aah3noghte💕
💔
خیلی به #حضرت_زهـرا(س) علاقه داشت طوری ڪه هر وقت به فڪرش می افتاد و یازهرا می گفت اشڪ از چشمانش جاری میشد..
آقا ڪمیل در مصاحبه بجا مانده از خودش می گوید:
گرچه به ڪمتر از شهـادت راضی نیستم؛ ولی از خـدا می خواهم ڪه اگر شهیـد نشدم، أجـر شهیـد را به من بدهد.
▪️به خواست شهید بزرگوار مـزار ایشان مانند حضرت مادر #خـاڪی بوده و سنگ مـزار ندارد.
#یــا_زهـــــرا
#شهید_ڪمیل_صفری_تبار
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
هرچه سینه زدن های محرّم،
داغ دل کم می کنند و مردانه اند؛
سینه زدن های فاطمیّه،
رمق می گیرند و مادرانه اند!
همین که دست بالا برود،
بازو و سینه، تیر می کشد ...
#فاطمیه
#التماس_دعا
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از بایگانی
1_45461617.mp3
6.8M
💔
حضرت مادر!
سنگینی بار گناهان خسته ام کرده...
مادرانه دستم را بگیر و به دستان مهدی ات بسپار!
#روضه_مادر
#محفل_فاطمی
#آھ_مادرم
💕 @aah3noghte💕
💔
حال یاران #نوح
وقتی سال ها روی زمین خشک
و در مقابل یک اکثریت مطلق استهزاکننده، کشتی می سازند،
حال دوستان ابراهیم
وقتی دشمنان،
جدی جدی او را در آتش مهیبی می اندازند،
حال مومنان به موسی
وقتی غیبت او ده روز بیش تر طول
می کشد و مردم در مسیر پرستش گوساله سامری قرار دارند،
حال حواریون عیسی
وقتی جامعه گمان می برد او را کشته است،
حال آن عده از سپاهیان طالوت
که هنگام رسیدن به چشمه آب
و با وجود تشنگی زیاد، چیزی نمی نوشند، در حالی که
در قلت بی سابقه ای، در مسیر نبرد هولناکی هستند؛
حال آن سه نفری
که تنها، در کنار کعبه نماز می خواندند
و روی تمام زمین، کسی جز آن ها مومن نبود،
حال فاطمهٔ پیامبر،
بعد رفتن رسول خدا،
و حال علی ...
حال علی بعد از دفن فاطمه اش ...
این حال،
میراثی است که تا قیامت،
نسل به نسل، به ارث می رسد...
وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی
الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ
#چند_تکه_دلتنگی
#حال_این_شبهای_زینب...💔
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_بیست_و_یکم📝 ✨ قـــرآن انقـــلابـــی رفتم سراغ قرآن📖 یک بار دی
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_بیست_و_دوم 📝
✨ سرزمین عجایب
هواپیما به زمین نشست
واقعا برای من صحنه عجیبی بود😳 زن هایی که تا چند لحظه قبل، با لباس های باز نشسته بودن، یهو عوض شدن ... خیلی از دیدن این صحنه تعجب کردم ...
"کوین، خودت رو آماده کن ... مثل اینکه قراره به زودی چیزهای عجیب زیادی ببینی"😏
بعد از تحویل ساک و خروج از گمرک، اسم من رو از بلندگو صدا زدن📢
رفتم اطلاعات فرودگاه... چند نفر با لباس روحانی به استقبال من اومده بودن🤗
رفتار اونها با من خیلی گرم و صمیمی بود ... این رفتارشون من رو می ترسوند😨
چرا با من اینطوری برخورد می کنن؟🤔
نفر اولی، دستش رو برای دست دادن با من بلند کرد ... با تمام وجود از این کار متنفر بودم😖
به همون اندازه که یه سفید از دست دادن با ما بدش می اومد و کراهت داشت اما حالا هر کی به من می رسید می خواست باهام دست بده😑
باز دست دادن قابل تحمل تر بود ... اومد طرفم باهام مصافحه کنه😣
خدای من ... ناخودآگاه خودم رو جمع کردم و یه قدم رفتم عقب ... توی تصاویر و فیلم ها این رفتار رو دیده بودم ... ترجیح می دادم بمیرم اما یه سفید رو بغل نکنم😏
من توی استرالیا از حق موکل های سفید زیادی دفاع کرده بودم چون مظلوم واقع شده بودن ... اما حقیقت این بود که از اولین روز حضورم در دادگاه ... حس من نسبت به اونها ... به تنفر تبدیل شده بود و هرگز به صورت هیچ کدوم لبخند نزده بودم
حالا هر بار که اینها با من صحبت می کردن بهم لبخند می زدن و من گیج می شدم
من که تا اون لحظه، از هیچ چیز، حتی مرگ نترسیده بودم ... از دیدن لبخندهای اونها می ترسیدم و نمی تونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم ... رفتار محبت آمیز از یک سفید؟😰
بالاخره به قم رسیدیم
وارد محوطه که شدیم چشمم بین طلبه ها می دوید ... با دیدن اولین سیاه پوست قلبم آروم شد ... من توی اون دنیای سفید، تنها نبودم🙄
در زدیم و وارد اتاق نسبتا بزرگی شدیم ... همه عین هم لباس پوشیده بودن ... اصلا رده ها و درجه ها مشخص نبود
آقای نسبتا مسنی با دیدن من از جاش بلند شد، به طرف ما اومد و بهم سلام کرد
دستش رو برای دست دادن بلند کرد و برای مصافحه کردن اومد طرفم ..
گریه ام گرفته بود که روحانی کناری ... یواشکی با سر بهش اشاره کرد و اونم سریع، حالتش رو تغییر داد ... به خیر گذشت🙄
زیرچشمی حواسم به همه چیز بود ... غیر از اینکه من یه وکیل بودم که پایه درسیم، فلسفه و سیاست بود و همین من رو ریز بین و دقیق کرده بود ... ورود به دنیای جدید هم، این دقت رو چند برابر می کرد
با این وجود، هنوز بین حالت ها و رفتارهای اونها گیج بودم که اون آقا رو بهم معرفی کردن
رئیس اونجا بود😳 تا حالا هیچ رئیسی جلوی پای من بلند نشده بود ... کم کم گیجی من، داشت به سرگیجه تبدیل می شد😫
نشستیم روی صندلی ها و جوانی برای ما شربت آورد
یکی از آقایون همراه، کنارم و حاج آقای مقابلم ..
- حتما خسته شدید... اول پرواز، بعد هم که تا اینجا توی ماشین بودید"
پیرمرد با لبخند با من حرف می زد و من از دیدن این رفتارها کلافه شده بودم ... "روال اینه که قبل از ورود به خوابگاه، دوستان تازه وارد میان و با هم گپی می زنیم ... حالا اگر شما خسته اید، می خواید برنامه رو به فردا موکول کنیم"
سری تکان دادم
"نه این چیزها برای من خسته کننده نیست"... و توی دلم گفتم: "مگه من مثل تو یه پیرمردم؟😏 من آدمیم که با تلاش و سختی بزرگ شدم، این چیزها من رو خسته نمی کنه"
دوباره لبخند زد😊
"من پرونده شما رو خوندم... اینطور که متوجه شدم شما برای طلبه شدن مسلمان شدید"
- اشکالی داره؟
دوباره خندید😄
"نه ...اشکالی که نداره اما عموم افراد بعد از اینکه مسلمان میشن ... یه عده شون به خاطر علاقه به تبلیغ اسلام و آشنایی بیشتر، میان و طلبه میشن ... تا حالا مورد برعکس نداشتیم"
به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... خنده هاشون شدید شد، من رو عصبی می کرد و ذهنم رو بهم می ریخت 😠
- منم به خاطر طلبه بودن، مسلمان نشدم ... مسلمان شدم چون شرط پذیرش تون برای طلبه شدن، بود .
حالا اونها هم گیج شده بودن😳
حس خوبی بود، دیگه نمی خندیدن ... می شد امواج متلاطم سوال های مختلف رو توی چهره شون دید😏
- توضیح اینکه واقعا برای چی اینجام، اصلا کار راحتی نیست. من از اسلام هیچی نمی دونم ... اطلاعات من، در حد مطالعه سطحی از آیات قرآنه . حتی علی رغم مطالعات زیادی که کردم، بین فرقه ها و تفکرات گیر کردم و قادر به تشخیص درست و غلط نیستم .
من فقط یه چیز رو فهمیدم ... فقط اسلام قادر به عوض کردن تفکر تبعیض نژادیه... منم برای همین اینجام ..
سکوت عمیقی اتاق رو پر کرد ... چهره روحانی مسن به شدت جدی شده بود ... پس چرا بین این همه کشور، ایران رو انتخاب کردی؟🤔
محکم توی چشم هاش نگاه کردم
"چون باید #خمینی بشم"
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
💔
#کلام_معصوم
#امام_باقر علیہ السلام ميفرمایند:
نیڪي و صدقہ پنہاني
فقر را از بیڹ ميبرد،☝️
عمـر را زیاد و هفتاد مرگ بد و ناگوار را دفع ميڪنند.❌
💠البِرُّ و صَدَقةُ السِّرِّ یَنْفِیاڹِ الفَقرَ،
و یَزیداڹِ في العُمـرِ،
وَ یَدْفَعاڹِ عڹ سَبعیڹَ مِیتَةِ سُوءٍ💠
📚 میزاڹ الحڪمة ج ۱ ص ۵۳۳
💕 @aah3noghte💕
#نشر_این_پیام_صدقه_جاریه_است🔰
#آھ...
💔
#دلشڪستھ...
مےبینی برادر؟
مےبینی همان شد که آسِد مرتضی گفت...
دیدی دنیا و زمانہ ، ما را هم با خود بـُرد؟
از احوالاتم همین قدر بگویـمت که وسط روضه مادر، از خدا، دنیا خواستم....
به خودم که آمدم دیدم چقدر دنیازده شده ام
قبلـتر ها اگر حاجاتم بوی شهادت مےداد اکنون دنیا، روحم را آنقدر کوچک کرده که از منشا خیرِکثیر، دنیایی را خواستم که برای او و همسرش، پشیزی ارزش نداشت...
ناراحتم برادر!
این زنگ خطر است
این تازه اول راه است
و اگر تو دعایم نکنی،
اگـر تو هوایم را نداشته باشی
سوار بر کشتی غفلت، سر از ناکجاآباد در مےآورم...
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#ڪپی دلنوشته ها بدون ذکر لینک کانال مورد رضایت نیست...📛
💔
#مےآئیم_چون....
خبر📢
خبر📢
عکساتون رو از راهپیمایی ۲۲بهمن برامون بفرستین تا در کانال خودتون قرار بدیم😄
#مےآیم_چون....
کانال #آھ... (۳نقطه)
ارسال عکس📸 به آیدی زیر🙂👇
@Salar31
شهید شو 🌷
💔 جای آنها که تو را هیچ جوابی ندهند السلام است دَمَم بازدَمَم نیز سلام✋... #السلام_علیک_یا_امیرا
💔
فاطمه جان!
من از این کوچه ها که می گذرم
دلم خیلی برایت تنگ می شود ...!
هنـوز کـوچـه به کـوچـه
حکـایـت از مـردےسـت ...
که دسـتِ بستـهی او
عـاشـقـانـه میـلـرزد ...
#غربت_مولا
#آھ...
💕 @aah3noghte💕