شهید شو 🌷
💔 کربلائی شدنم دست شماست آقاجان پاس و ویزا و مسیر، بازی بینالمللیست #لبیکیاحسین علیهالسلام
💔
هم حسرت #کربلا و هم درد #فراق🥀
بیچاره دلم! چه صبر خوبی دارد!💔
#لبیکیاحسین علیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#ڪربلالازممدلمتنگاست
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#ما_ملت_امام_حسینیم
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ ٱللَّه #با_من_بخوان. #یک_حبه_ن
💔
#بسم_الله
سرانجام کسانی که عمل زشت انجام داده...
#با_من_بخوان.
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 🏴 چند تن از #شهدای کربلا را میتونید نام ببرید و میشناسید؟ 🤔 حبیب بن مظاهر.. پیرترین شهید کربلا.
💔
🏴 چند تن از #شهدای کربلا را میتونید نام ببرید و میشناسید؟ 🤔
سعد بن حارث، استاندار آذربایجان، یار امام حسین میشود..
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
تا چشم کار میکند جای تو خالےست
#سردار_قاسم_سلیمانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
📖مقید بود هر روز #زیارت_عاشورا را بخواند ، حتی اگر کار داشت و سرش شلوغ بود سلام آخر زیارت رو می خواند .
دائما می گفت ، اگر دست جوان ها رو بزاریم توی دست #امام_حسین ، همه مشکلاتشان حل می شود و امام با دیده لطف به آنان نگاه می کند....
#شهید_ابراهیم_هادی
📚 سلام بر ابراهیم
✅عکس کمتر دیده شده
#شهید_گمنام
💞 @shahiidsho💞
💔
معاویه بن وهب گوید، حضرت صادق علیه السلام فرمود:
اى معاويه به جهت ترس و وحشت زيارت قبر حضرت امام حسين عليه السّلام را ترك مكن زيرا كسى كه زيارت آن حضرت را ترك كند چنان حسرتى بخورد كه آرزو نمايد قبر آن حضرت نزد او باشد و بتواند زياد به زيارتش برود، آيا دوست دارى كه خدا تو را در زمره كسانى ببيند كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حضرات على و فاطمه و ائمه عليهم السّلام در حقشان دعاء فرموده اند.؟
#کامل_الزیارات ص 327
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت سیزدهم» پسره پوزخندی زد و گ
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت چهاردهم»
هادی هم نفس راحتی کشید و گوشیشو کلا خاموش کرد و گذاشت تو جیبش. برگشت و به نظر گفت: جمع کنین بریم!
نظر هم داشت جمع و جور میکرد که پسره به هادی گفت: من هر کاری گفتی کردم ... حساب بابامو خالی کردم ... بین دویست و خورده گدا گشنه تقسیم کردم ... حتی بهت اعتماد کردم و وقتی گفتی همه این نقشه کار خودته، باور کردم ... اما ... الان صبحونه نخوردم ... این دو نفرم نخوردند ... باهات حرف دارم ... بمون ... نیم ساعت ... هم صبحونه بخوریم ... هم چایی بزنیم ... و هم دو تا نخ سیگار بزنیم و دو کلوم حرف بزنیم.
هادی نگاه عمیقی بهش کرد و گفت: این کارایی که کردی وظیفت بوده ... هیچ منتی هم سر من نداری ... مال مردمو که بالا کشیده بودی، بهشون با یه کم سود برگردوندی ... حتی تو جیب منم نرفته ... اگه یک ریال از اموال کثیف تو و بابات تو جیبم رفته باشه، از خونِ سگ بر من حروم تر ... پس واسه من لوطی بازی درنیار ...
پسره گفت: درسته ... اصلا همش حق با تو ... ازت خوشم اومده ... به جان دخترم که عزیزتر از اون تو زندگیم ندارم، ازت خوشم اومده ... فقط میخوام باهات حرف بزنم ... قسم خوردم مَرد ... حرفامو بشنو! شاید به دلت نشست و با هم کار کردیم.
هادی فقط نگاش کرد. فقط نگاه. پسره هم فورا سواستفاده کرد و رو کرد به اون دو نفر و گفت: پاشین ده دوازده تا تخم مرغ املت کنین که ضعف کردم. چاییش با خودم. میخوام یه مهمونی بگیریم.
نظر و بچه هاش نفس راحتی کشیدند. اون دو تا کارمنده هم رفتند سراغ آشپزخونه. یکی از غول بیابونیا رفت دسشویی. دومی هم نشست رو صندلی. همون که خیلی عرق کرده بود.
نظر اومد طرف هادی. درحالی که پسره داشت کتش بیرون میاورد، نظر آروم درِ گوشِ هادی گفت: هادی خان تا عمر داریم مدیونتیم. دستت درست.
هادی اما فکرش مشغول بود. سری تکون داد و کنار پنجره رفت. بیرون رو چک کرد. خبری نبود. همه چی عادی بود. آروم به نظر گفت: چک کن ببین پارکینگ همه چی ردیفه؟
نظر داشت تماس میگرفت با آدمی که تو پارکینگ کاشته بود که پسره رفت سراغ آشپزخونه.
هادی هم قدم قدم دنبالش رفت. پسره شروع کرد شعر بافتن.
پسره: فکر نکن من از اولش اینجوری بودم. تا ده سال پیش یکی بودم مثل همینایی که دور و برت هستند. به منم میگفتن آقا! یواش یواش فهمیدم بی مایه فتیره! پول میخواد. یه آخوندی بود که میگفت آقایی خرج داره! از این حرفش خوشم میومد. راس میگفت. فهمیدم اگه نتونم خرجِ خودم و نوچه ها در بیارم، وقتِ گشنگی، همین نوچه ها منو میکنن یه لقمه چرب! میخورَنَم.
اون دو تا هم داشتند گوجه خرد میکردند و تخم مرغ میشکستند. بوی روغن داغ و نمک و آتیش، آشپزخونه رو گرفته بود. بچه های نظر هم داشتند پورتفوشون چک میکردند و خوشحاااااال. رو اَبرا بودند.
هادی روشو برگردوند و به پسره نگا انداخت. دید در چشم به هم زدنی، چایی ساز برقی روشن کرده و داره آب جوش میاره و الان دنبال چایی هندی مخصوص میگرده.
پسره قوری دستش بود و داشت این ور و اون ور نگا میکرد که به یکی از آدماش گفت: صد دفعه گفتم چایی هندی منو دست نزنین.
آدمش گفت: پایینه. کشو آخر. خودتون گذاشتین.
پسره خم شد و همینطوری که پایین بود و داشت چایی خشک میریخت تو قوری، صداش میومد و همین جور ور میزد: آره ... میگفتم ... تا اینکه با یکی آشنا شدم ... دعوتم کرد یه استکان چایی ... اتفاقا اونم چاییش هندی بود. مثل خودم با چایی کارخونه ای و ایرانی حال نمیکرد. (اومد بالا و قوری را گذاشت کنار چایی ساز برقی و ادامه داد) آره ... منم خوردم و نشستیم نیم ساعت حرف زدیم ... دید جربزه اش دارم ... دید میتونه روم حساب کنه ... دید اگه یه کم بِهَم اعتماد کنیم، میتونه خونه و زندگیش به من بسپاره و خیالش از بابت همه چی راحت باشه.
که صدای قل قل کردن آب اومد.
املت هم آماده شده بود. نون سنگک از فریزر درآوردند و گرمش کردند. پسره هم چایی بار گذاشت.
میز چیدند. پسره نشست همون جایی که هادی نشسته بود. بقیه هم سر یه میز بزرگ دیگه. همه چی تقسیم کردند. املت. نمک پاش. خیار خرد شده. فلفل سیاه. و استکان های چایی!
مشغول خوردن شدند. هادی خیلی حواسش بود. دید پسره همینطوری که داره پر حرفی میکنه، یه لقمه گنده گرفت و شروع به خوردن کرد. وقتی دید پسره داره دو لپی میخوره، هادی یه تیکه نون برداشت و یه کم املت گذاشت وسطش و خورد. دید خوشمزه است. از لقمه دوم به بعد، راحتتر زد بالا.
پسره ادامه داد: اینجوری شد که لقمه اول خوردیم ... بار دوم ما رو برد کبابی ... بار سوم رستوران ... تا یواش یواش راه پول درآوردن یادم داد.
هادی گفت: ینی راه چاپیدن جیب مردم؟ راه بدبخت کردن چارتا ضعیف بیچاره؟
ادامه دارد
...
💕 @aah3noghte💕
@Mohamadrezahadadpour
aah3noghte کانال آه... در ایتا.mp3
5.65M
💔
جزء لیست زائرای کربلا قبولم کردی یا نه؟😭
دل من قرصه آخه میدونم
کربلای ما با علمداره
سیدرضا نریمانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #قرار_عاشقی خوشا به حال هر آنکس که مبتلای رضاست تمام دار و ندار من از دعای رضاست قسم به نغمهٔ ن
💔
#قرار_عاشقی
حرمت محور منظومهی شمسیاست رضا(علیه السلام)
این حرم منشأ پیدایش این کیهان است
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞