💔
#بسم_الله
إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ
بی تردید ما از مجرمان انتقام میگیریم.
سورهمبارکهسجده/۲۲
#با_من_بخوان.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
اهلِ دلی میگفت: تو قنوت میگم خدایا این کفِ دست، اگر مو داره بِکَن!
ما هیچی نداریم؛ خودت کاسهمونو پُر کن✨
#دم_اذانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
روزیخورِ دربار تو هستیم رضا جان
امروز عزادار تو هستیم رضا جان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
@madehin - منو دریاب سید مجید بنی فاطمه .mp3
4.98M
💔
❇️ نوآهنگ| منو دریاب
🌴 منو دریاب که حالم
🔺 بدون تو آشوبه
🌴 منو دریاب یه لحظهام
❣ با تو که باشم خوبه
🎙 سید مجید بنی فاطمه
🏴 #شهادت_امام_رضا (ع) تسلیت باد
#امام_زمان (عج) #حجاب
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
🍃استاد شجاعی 🍃
در زیارت وداع میگیم؛
إجْعَلونی مِنْ همّکم / منو بذارید جزو همّ (دغدغه) تون!
چجوری ما میشیم دغدغهی امام رضا علیهالسلام؟
#شهادت_امام_رضا علیه السلام
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
Moghadam.KhodaHafez.Ay.Siahi.Gham.rashedoon.ir.mp3
5.69M
💔
خداحافظ سیاهی غم، خداحافظ مشکی ماتم
🎙کربلایی جواد مقدم
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت چهل» من کجا و پای زائری که
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت چهل و یکم»
خب برای هادی که کلا دنبال فرار بود، دادن یه سوییچ و کلی خوراکی و نذری و در دست داشتن مجوز عبور و مرور، مثلِ اینه که درِ قفسو برای پرنده باز کنی و بگی بسم الله!
هادی نگاهی به قیافه ساکت و پر ابهت حاج اصغر کرد. نه اینکه حاج اصغر چیزی بگه ها. نه. بلکه این حرکت جلوی حاج اصغر، ینی خیلی به هادی اعتماد کردند.
وقتی به خودش اومد، دید با یه پسره عراقی حدودا 23 ساله سوارِ ون شده و آدرس دقیق گرفته و یه پپسی عربی تَگَری هم واسه خودش وا کرده و دِ برو. چفیه اش باز کرد و شیشه ماشین داد پایین تا یه هوایی بخوره. تا جایی که باید میرفت، حداقل سه چهار ساعت راه داشت.
فلسفه این کارِ حاجی و اوس رحیم رو نمیدونست که چرا باید وسط این همه شلوغی کار و زائر و ... یهو یاد مردم یه جایی بیفتن و اَد دست بذارن رو هادی و بگن تو برو پیش اونا و هر کی خواست سوار کن و بیار! نمیفهمید. واسش ثقیل بود.
چون شنیده بود خیلی این مسیر امن نیست، حواسش بود که وسط راه توقف نکنه و حتی خوابش نگیره. هر چند اون پسره عراقی از اولش یا خواب بود و یا داشت با موبایلش حرف میزد و کلا کاری به کار هم نداشتند. تا اینکه با راهنمایی اون پسره و آدرس دقیقی که اوس رحیم داده بود، رسیدند به جایی که باید میرسیدند.
هادی دید وقتی رسید به درِ یکی از خونه ها، پرچم و کتیبه امام حسین اونجا نصب شده. هفت هشت نفر مرد و زن عراقی با خوشحالی هر چه تمامتر، اومدند اطراف ون و همه نذری ها رو خالی کردند و وارد خونه ای کردند که حالتِ هیئت و مرکز اجتماعشون بود. یه دو تا چایی عراقی به هادی دادند و هادی هم یه نیم ساعتی استراحت کرد.
وقتی بیدار شد، به پسره گفت بریم. پسره گفت میتونیم اینجا بخوابیم و صبح بریم. اما هادی گفت من اجازه ندارم شب جایی بمونم. اگه میخواستن شب اینجا بمونیم، باید از همونجا حاجی یا اوس رحیم بهمون میگفت.
خلاصه هادی راضی نشد. قرار شد حرکت کنند. یه شام مختصر زدند و خدافظی کردند. وقتی هادی اومد سوار ون بشه، دید حدودا ده نفر زن و مرد با مختصر وسایلی که داشتند، کنار ون ایستادند تا با ونِ هادی به مشایه برن و در پیاده روی اربعین شرکت کنند. هادی هم که از قبل اینو از اوس رحیم شنیده و اجازه شو گرفته بود، در را وا کرد و همه به زحمت سوار شدند و بسم الله گفتند و حرکت کردند.
ادامه دارد...
💕 @aah3noghte💕
@Mohamadrezahadadpour