eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 سردار #حاجی‌زاده : شنیدیم که صهیونیست‌ها از جاهایی ضربه می‌خورند... جاهایی آتش می‌گیرد🔥 یا کشتی‌
💔 آتش‌سوزی در مجتمع پالایشگاهی «حیفا»😁 شبکه ۱۱ تلویزیون از آتش‌سوزی در مجتمع پالایشگاهی «بازان» در خبر داد. آتش‌سوزی به علت نقص فنی در یک ترانسفورماتور برق به وقوع پیوسته و به کسی آسیب نرسیده است. سردار چی گفته بودن؟😁👌 .💪🏻✌️🏻 💞 @shahiidsho💞
💔 خدمت خانمهای گلی که با شعار "زن، زندگی، آزادی" دنبال خیال خام براندازی هستن عرض کنم که... از فردای روز آزادیتون، نه فقط به قانون "حجاب"، که باید به همه‌ی قوانین اسلام "نه" بگید! مثلا قانون نفقه و مهریه و ارث و اجازه‌ی شوهرتون برای گرفتن همسر دوم و ... 😊 پس توصیه میکنم حجابتون رو محکم بچسبید که با رفتنش خیلی چیزای دیگه رو هم از دست میدید!😉 با تشکر آبجی دلسوز شما م.الف😎 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 مادر شهید‌ عجمیان: صورت پسرم خونی بود؛ تاالآن ندیده بودم؛ در دادگاه دیدم پسرم را چه طور زده‌اند... 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت پنجاه و دو» پیتر گفت
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت پنجاه و سه» کماندار رو به پیتر گفت: راس میگه. قبول نمیکنن اینا! ولی اگه قبول کنن که ما عقب وایسیم و فقط پشتیبانی رسانه ای داشته باشیم خیلی عالیه! سیا بازم دهنشو وا کرد و گفت: بعله! مثل همیشه که کارای نایس با ما بوده و کارای گُه کاری هم میدادیم به مریم و توله هاش. کماندار و پیتر به هم نگاه کردند. سیا همونجوری رو مبل دراز کشید. از بس مست بود نتونست کمر راست کنه و درست بشینه. خراب شد رو مبل. قبل از اینکه چشماش ببنده گفت: حالم خوب نیست. باید یه چرت بزنم. ولی اینقدری که الان عقلم میرسه، یه جای کار میلنگه. از ما گفتن. جلسه پیتر و اون دو تا پیرمرد با چرت زدن سیا و به دستشویی رفتن کماندار تموم شد و پیتر از همیشه کلافه تر، پاشد کُتش انداخت رو دستش و رفت. 🔶 اما در این طرف ماجرا، سوزان به آلادپوش پیام داد و نوشت: پس فردا باید شما رو ببینم. آلادپوش هم که در اون تاریخ لندن بود جواب داد: بیا آپارتمانم. ساعت ده منتظرتم. سوزان که اولش تردید داشت قبول کنه که به آپارتمان آلادپوش بره یا نه، با خودش کنار اومد. پس فردا شد و سوزان با تیپ همیشگی اما استثنائا اون روز با یه دستکش پلاستیکی و یه گل قرمزِ خاص به خونه آلادپوش رفت. لحظه ای که وارد خونه شد، شاخه گلی که برای آلادپوش آماده کرده بود، بهش داد. آلادپوش هم که اون روز با یه شلوراک و زیر پیراهن آستین حلقه ای منتظر سوزان بود، با دیدن گل سرخ ذوق زده شد و چشماشو بست و یه نفس عمیق از عطر اون گل در سینه هاش جا داد. رفتند نشستند روی مبل. سوزان همین طور که دستکشش رو با احتیاط در می آورد، به آلادپوش گفت: ببین من فقط پنج دقیقه وقت دارم. یه مطلب مهم هست که باید زودتر بهت بگم و برم. آلادپوش با تعجب گفت: کجا میخوای بری؟ ناهار تدارک دیدم. پیشم بمون. سوزان یه نگاه به ساعت انداخت و زود گفت: باشه سر فرصت. ببین. طرحت حرف نداشت. همه خوششون اومد و قرار شده در جلسه نهایی و پیشِ شاهزاده به رای گذاشته بشه. فقط من از یه چیزی نگرانم. آلادپوش که مشغول مالوندن چشماش بود گفت: از چی نگرانی؟ سوزان گفت: از این که اونا همه ظرفیت های شما رو ندونند و فکر کنند تیری تو تاریکی انداختین! از این که فکر کنن چشم بسته حرف زدی و چیزی تو مُشتت نداری. آلادپوش بازم چشماشو مالوند و گفت: خب میتونیم ... بهشون بگیم ... چه ظرفیت های بزرگی داریم. اصلا وایسا ببینم ... مگه بهشون نگفتی قراره ارتش آزاد زنان باشه؟ سوزان: خب چون همینو بهشون گفتم، گفتند حرف قشنگیه اما بعیده رای بیاره. چون زیرساختش نداریم. نه ما و نه شما. مگه اینکه یه چیزی باشه و داشته باشین که ما ندونیم. خب اگه تو یه چیزِ آس داشته باشی که رو کنی و مثلا از یه ظرفیت خاص بتونی پرده برداری کنی، احتمالِ اینکه رای بیاره و با ته بیفتین تو ظرف عسل، خیلی هست و منم میتونم راحتتر مُخ اونا رو بزنم. آلادپوش که دیگه واقعا حالش بد بود و مرتب شقیقه اش میمالوند و چشماش تار میدید به سوزان گفت: چی میخوای ازم؟ وای سوزان چرا اینطوری شدم؟ حالم اصلا خوب نیست. صب تا حالا چیزیم نبود. سوزان که متوجه شد گلی که به نوعی ماده بی هوشی ضعیف شده آغشته کرده، کار خودشو داره میکنه، پاشد اومد نزدیکتر نشست و سرشو جلوتر آورد و گفت: رو کی یا بهتره بگم رو چی تو ایران یا دور و برِ ایران حساب کردین که گفتی میتونم ظرف مدت دو سال، ارتش آزاد زنان تشکیل بدم؟ آلادپوش دیگه جایی نمیدید. گردنش خم شد و سرش داشت میفتاد کنار مبل که سوزان آروم سرشو گذاشت رو مبل. فقط بیست ثانیه وقت داشت که قبل از اینکه کاملا بی هوش بشه، از حالت بی اختیاری که آلادپوش بهش دست داده بود و کنترل زبان و ذهنش دست خودش نبود، چیزی که میخواست بگیره. بخاطر همین فورا سرشو نزدیک دهان آلادپوش آورد و دوباره تا قبل از اینکه کاملا بی هوش بشه پرسید: یه اسم بگو! رو کی حساب کردی؟ آلادپوش که دیگه کنترل زبان و حواسش دست خودش نبود، دو سه تا فحش به خودش داد و حتی یه کم لباش کنار رفت و پوزخندِ بی حالی زد و در پله آخر هوشیاریش زبونش چرخید و یهو گفت: ثریا! آلادپوش اینو گفت و غش کرد. ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @shahiidsho💕
أری المطر يغسل الطُّرقَ، فأقول: يا رَب و قَلبي... وقتی می‌بینم که چگونه باران، جاده ها را می‌شوید، می‌گویم: خدایا، قلب مرا هم... 💞 @shahiidsho💞
💔 قاتلان سفیدپوش! ‌ هیولاها همیشه‌ سیاه نمی‌پوشند، گاهی پشت سفیدی پنهان می‌شوند، کمین می‌کنند و نیشتر می‌زنند، آدم‌هایی که فکر می‌کردیم قرار است ناجیان زندگی باشند اما سفیرهای مرگ شدند. ‌حمید و فرزانه قره‌حسنلو پزشکانی بودند که این روزها به اتهام قتل و شکنجه دسته جمعی در بازداشت به سرمی‌برند. ✍🏻دیروز در بین عزیزانی بودم که به قشر خاکستری معروفند ناراضی اند به خاطر گرانی ها و اوضاع معیشت ولی به تغییر نظام جمهوری اسلامی هم راضی نیستند... جوان و میانسال هستند و گوشی و نت و ... هم دارند ماهواره ندارند و اهل شبکه های اونور آبی نیستند و تقریبا منبع خبرهایشان، همین اخبار فضای مجازی است.... اینها را داشته باشید تا بگویم... طبق معمول این روزها بحث بر سر اغتشاشات شد آنها مطمئن می گفتند که مردمی که اغتشاش کرده اند ، کسانی هستند که به نان شب محتاجند و از قشر ضعیف جامعه اند... وقتی برایشان گفتم دو نفر از قاتلان پزشک بودند و ماهیانه حدود ۵۰ تا ۱۰۰ میلیون حقوق داشتند، برایشان باورنکردنی بود... خلاصه کنم خواهرم برادرم در ضعیف عمل کرده ایم باید مظلومیت ، راه و سیره و آرمانشان آن قدر در فضای مجازی و حقیقی گفته شود که قشر خاکستری هم آن قدر دستش پُر باشد که با اندک نسیمی ، اعتقاداتش متزلزل نشود 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 آن میوه ای که فاطمه سلام الله علیها ان را طلب نمود🥀 چون باب میل اوست شد این میوه تاجدار 💞 @shahiidsho💞
💔 های کانال روزتون مبارک🥀 خوشا شما که سرتون به حسابه📈 کاش همه یاد بگیریم به اعمال خودمون برسیم قبل از اینکه حساب اعمالمون رو رسیدگی کنند... و جوابگوی شویم که رسول امین فرمود: "حاسِبوا قَبلَ ان تُحاسبوا" 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 💕 شهید احمد کشوری بيست روز قبل از شهادت به تهران مراجعت كرد و همسر و دو فرزندش مريم - سه ساله - و على - سه ماهه - را با خود به ايلام برد. او به همسرش گفته بود: «دلم مى ‏خواهد اين چند روز آخر عمر كنارم باشيد.» 💍 تاریخ شهادت ۹/۱۵ 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
شهید شو 🌷
💔 در زمان مفقود بودنِ پیکر آقا جواد، مادرشون هم خیلی بےتاب بودند و گریه میکردند ولی با اون حال و ه
💔 کسانی‌ که شهید نمیشن دو دسته‌ هستن: ۱- یا هنوز لیاقت پیدا نکردن! ۲- یا لایق هستن ولی مأموریتی دارن که باید انجام بدن ..🌱 اگر دلت شهادت میخواد، بگرد و مأموریتت رو پیدا کن .. خلقتت بیهوده نیست! برای کاری آفریده شدی؛ پیداش‌کن و به‌ بهترین‌شکل انجامش‌بده ..✌️🏼 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
شهید شو 🌷
💔 من مسئولیت تام دارم كه در مقابل شداید و بلایا بایستم ... #نسئل_الله_منازل_الشهداء 💞 @shah
💔 خدایا به تو پناه میبرم! خدایا به سوی تو می آیم، خدایا بدبختم خدایا مى سوزم 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"