eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5917822505564772671.mp3
9.84M
مناجات با عجل الله تعالی فرجه 🎤سیدرضانریمانی حال و روزم را بیا آقا ببین، بهتر نشد💔 این گدای بی وفایت واقعا نوکر نشد😔 دردوغمهایم زیادواین دلم آلوده است💔 معصیت‌عادت‌شدو‌ازمن‌جداآخر نشد😭 🎼 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله وَيَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدًى و خدا بر هدایتِ هدایت شدگان می‌افزاید. ت
💔 نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ شما را به صورت کودک بیرون 🌱 می آوریم تا آنکه به قدرت فکری و نیرومندی جسمی خود برسید.🌴 سوره حج ، آیه ۵ ✨ 💞 @shahiidsho💞
💔 پرسید: فدایت شوم! بهترین عمل روز جمعه چیست؟ امام صادق علیه السلام فرمودند : «صلوات» پس بهترین عمل امروزمون هدیه به امام زمان علیه السلام 🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید شو 🌷
💔 میگفت... هر کسی چهل روز زیارت عاشورا بخواند و ثوابش را هدیه بفرستد حتما تمام تلاش خود را به اذن خ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 شهیدی در گلستان ما آرمیده که خودش گفته: اگر با او حرف بزنیم ما را بی پاسخ نخواهد گذاشت ... و باور کنید که ما خودمان جواب دادن او را دیدیم 🥀 از حرف های دلت چه خبر؟ از حرف های مگو... از ... این شما و این شهید گلستان اصفهان (فامیل شهید در قاب عکس اشتباه چاپ شده و روی مزار هم همین طباطباییان حک شده) 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 شهیدی در گلستان ما آرمیده که خودش گفته: اگر با او حرف بزنیم ما را بی پاسخ نخواهد گذاشت ... و با
💔 یکی دیگر از شهدای غریب شهرمان است که در فضای مجازی هم جز یک عکس، چیز دیگری از ایشان پیدا نکردم🥀 شما این شهید را به دیگران بشناسانید.... در زمین و معروف در آسمان ها🕊 اگر کسی از این شهید بزرگوار اطلاعاتی دارد به ادمین پیام بدهد 💞 @shahiidsho💞
1_1977779517.mp3
6.04M
💔 ۴۴ همون خدایی که دنیا رو خلق کرده جهانِ بعد از دنیا رو هم خلق کرده❗️ 👈وقتی میگه؛ دنیا هیچی نیست جز یه بازیچه و سرای بعد از دنیا، دارِ زندگیه؛ قبول کن! 👌خدایِ هردوش یکیه☺️ 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود و شش محمد رو به یک
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود و هفت هنوز مکالمه محمد و خانمش تموم نشده بود که یکی در زد. محمد گفت: بفرمایید! سعید با عجله اومد داخل و گفت: قربان لطفا تشریف بیارین. محمد مثل فنر از سر جاش بلند شد. همین طور که خم شده بود که گوشیو قطع کنه و بذاره تو کشو کمدش و بره، به خانمش گفت: باید برم. به خدا سپردمت. یاعلی. حتی فرصت نشد خانمش جواب خدافظیشو بده. فورا گوشیو گذاشت تو کشو و رفت. وقتی به سالن رسید، سعید گفت: دو تا عکس، دو دقیقه پیش رفته رو صفحه بی بی سی و دو تا از خبرگزاری های رسمی انگلیس! محمد پرسید: عکس از همین زنی که خودسوزی کرد؟! سعید گفت: بله! کیفیت و زاویه عکس ها با کل عکس و فیلما که تا الان پخش شده، متفاوته و خیلی بالاتره! محمد پرسید: دوتاش از خیابونه؟ وقتی که جنازه زنه وسط خیابون بوده؟ سعید گفت: نه! یکیش از بخش سوختگی بیمارستان و دومیش هم از سردخونه است!!! محمد دستی به سر و صورتش کشید و گفت: راس میگی سعید؟! سعید اشاره کرد به یکی از بچه ها. اون بنده خدا رو به محمد گفت: ما شک نداریم که این عکسارو شبنم گرفته! فقط اون اینجوری بلده حرفه ای سرِ جنازه ها حاضر بشه و حرفه ای عکس بگیره و حرفه ای ارسال کنه و اونا هم فورا بفرستند آنتن و جهانیش کنن! به اسم خودِ شبنم ... به عنوان خبرنگار بدون مرز! محمد فورا گفت: کدوم بیمارستانه؟ فورا وصل کن حراست بیمارستان! سعید فورا مشغول شد. محمد رفت پشت خطِ صدرا: صدرا کجایی؟ صدرا گفت: تو خیابون آقا. آقا روم سیاه! محمد گفت: اصلا این حرفو نزن. پیش میاد. تو امروز یه بار جونتو گذاشتی کف دستت! صدرا گفت: نوکرم آقا. ببخشید. نفهمیدم چی شد یهو دختره گذاشت و رفت! محمد گفت: ببین! الان وقت این حرفا نیست. هنوز نیم ساعت نیست که از خبر خودسوزی خانمه گذشته که شبنم دو تا عکس حرفه ای فرستاده و اونا هم فورا پخش کردند. بیمارستانی که خانمه رو بردند، بخاطر هجوم جمعیت بستند و به احتمال نود درصد شبنم هنوز اونجاست. دو تا چاراه بیشتر با تو فاصله نداره. ببینم چیکار میکنی؟ صدرا: رفتم آقا. به هر قیمتی شده پیداش میکنم. محمد گفت: تمام دسترسی هاش قطع کرده. گوشی. خط و نت و همه چیش. کاملا هوشیاره. زود باش صدرا ... اوضاع لحظه به لحظه ملتهب تر میشد. خبر خودسوزی یک خانم جلوی چشم ماموران نیروی انتظامی و عکس و فیلمی که جماعت حاضر در صحنه گرفته بودند اینقدر در فضای مجازی زیاد شده بود که حد و حساب نداشت. کانال ها و گروه های زیادی آدرس بیمارستانی که جنازه اون مادر در اونجا بود را پخش کردند و از مردم خواستند به طرف بیمارستان بروند و اوج حرکت اعتراضی رو در اونجا به نمایش بذارند. خیابون های منتهی به بیمارستان خیلی شلوغ شده بود. صدرا داشت با حداکثر سرعت می‌رفت. براش یه جورایی حکم مرگ و زندگی داشت. نشده بود تا حالا یکی به این راحتی از دستش در بره و مثل ماهی یهو جیم بشه. سربازان گمنام ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @shahiidsho💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 خداوند فرمود هر کجا باشید مرگ را درک خواهید کرد... به قول که می گفت چه بهتر انسان با شهادت از دنیا برود ویدئو تکان دهنده از آخرین لحظه را ببینید که توسط یکی از مسافران گرفته شده بود/ ایرنا 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 گفتم: آقاجواد! حس میکنم این بار که بروی دیگر نمی‌بینمت.😔 منتظر بودم مثل قبل بگوید من کجا و شهاد
💔 ارادتش به رهبر انقلاب مثال زدنی بود. سخنرانی هایشان را با دقت گوش میکرد اما دو تا از سخنرانی های سالانه آقا خیلی برایش مهم بود؛ یکی سخنرانی نوروزشان و دیگری سخنرانی ۱۴خرداد توی حرم امام. برای ۱۴خرداد هم معمولا می‌رفت حرم امام. 📚 دخترها_بابایی_اند راوی: برادر همسر بااندکی تغییر اختصاصی کانال شهیدشو 💞 @shahiidsho💞
سید رضا نریمانی_۲۰۲۲_۱۱_۲۰_۲۰_۳۶_۲۸_۲۷۰.mp3
15.39M
💔 "فاطمه یادمون داد زن زندگی شهادت... سید رضا نریمانی آبان ۱۴۰۱ 🎼 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 اى حسین! دردمندم... 🥀 دلشكسته ام 💔 احساس مى كنم كه جز تو و راهت دارویى دیگر تسكین‌بخش قلب سوزانم
💔 هنوز دست از حیات نشسته ام🔥 و هنوز جهان را سه طلاقه نكرده ام💝 هنوز مهر زندگى در عروقم مى دود⛓ و هنوز از همه چیز به كلى ناامید نشده ام. هنوز قلب و روح خود را یكسره وقف خدا نکرده ام و بر كثیری از آرزوها و امیدها خط بطلان نكشیده ام❌ مقادیرى از خواهش ها و لذات را فراموش كرده ام و از بسیار ى مردم، دوستان و كسان قطع امید نموده ام. اما... خود را گول نمى زنم، اما در زوایاى دلم آرزو و امید و خواهش وجود دارد. هنوز یكسره پاك نشده ام، هنوز دلم جایگاه خاص خدا نشده است. لذا از ملاقاتش می گریزم،😔 با اینكه در حیات خود همیشه با او راز ونیاز مى كنم،🤲 همیشه او را مى خوانم، همیشه در قدومش اشك مى ریزم. همیشه در خلوت شبهای تار با او راز و نیاز میكنم. همیشه دلم از شور عشقش مى سوزد، مى تپد و می لرزد. همیشه مردم را به سوی او مى خوانم. همیشه به سوی او مى روم و هدف حیاتم اوست. اما،اما هیچگاه رودررو و بی پرده در مقابل او ننشسته ام. گویى، مى ترسم از شدت نورش کور شوم. هراس دارم از جلال كبریایى اش محو گردم. شرم دارم كه در مقابلش بنشینم و در دلم و جانم چیز دیگری جز او وجود داشته باشد. دست‌نوشته های 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 🌱خدا کند به نگاهی شویم مقدادش شویم ساکن خوشبخت شیعه آبادش 🌱خدا کند که بخواهد ابوذرش باشیم کنا
💔 ﺗﻮ ﺍﯼ حماسه‌ی ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﺶ ﮐﻮﭺ ﺍﺳﺖ! ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺣﻀﻮﺭﺕ ﺗﺼﻮّﺭﯼ ﭘﻮﭺ ﺍﺳﺖ صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ✨ 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 پلاسکو سکوی عروج آتش نشان ها یاد قهرمانی ها رشادت ها ایثار و فداکاری… آن مردان مرد گرامی باد شه
💔 شهیدی که به زیارت حضرت ابالفضل نرفت! آخرین باری که به کربلا رفت مصادف با اربعین بود هرچی اصرار کردیم بیا حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع) نیامد می‌گفت احساس خجالت می کنم وقتی حرم بی بی در محاصره است به زیارت حضرت عباس علیه السلام بروم . 10 روز بعد به سوریه رفت و به شهادت رسید. در سالروز شهادتش، ثواب اعمال خود را تقدیم می کنیم به روح ملکوتی 🥀 و دسته گلی از صلوات به نیابت از او هدیه می دهیم به مادرمان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم 💞 @shahiidsho💞
1_2950468586.mp3
7.73M
💔 ❣صدای قدمهای ماه رجب داره نزدیک و نزدیک تر میشه! ❣رجب؛ ماهِ صفر شدنِ کیلومترهاست ناامید نشیا... ❣خدا این ماه رو به عشق من و تو، گذاشته کنار 👈بیااز اول شروع کنیم. 🎤 بسیار بسیار زیبا بشنوید والتماس دعای فراوان 💞 @shahiidsho💞
💔 اگر زن‌ها این انقلاب را نمی‌پذیرفتند و بھ آن باور نداشتند مطمئناََ انقلاب اسلامی واقع نمیشد +چقدرکلام پرمحتوا و اوج‌زیبایی‌ست:) 💞 @shahiidsho💞
💔 این تصویر را هیچ گاه از خاطر مَبَـــر‼️ " مادری در حال شانه زدن موهای جگر گوشه شهیدش" دلہای مادران زیادی سوخته 🥀 تا این انقلاب و نظام به من و تو برسد مبادا شرمنده شان شویم 💞 @shahiidsho💞
💔 شهادت، مال منه😇 سعید ، عاشق شهادت بود.💞 یکـــ روز شاهـد بودم که با برادرانش سر اینکه چه ڪـسی اول شهید مےشود بحث مےکردند؛ ناگـهان سعید خود را به آنان رساند و گفت: "بحث نکنید، شهادت مال من است"😌 مادر سالروز شهادت 💞 @shahiidsho💞
💔 ‏حاج قاسم و سپاه پاسداران بازوهای اروپا و غرب در منطقه (داعش) رو قطع کردن ، باید هم عصبانی باشن و به سپاه و حاج قاسم بگن تروریست... 💞 @shahiidsho💞
1_1977779843.mp3
6.59M
💔 ۴۵ ✅ بسوی تو..به شوق روی تو........ ☑️همین جا اونقدر تلاش کن تا با یه روح خوشگل و سالم متولد بشی. ✨اونوقت استقبال فرشته ها 👌با نـوایِ قشنگِ "اُدخلوها بسلامِ آمنین"...😍 🌼میشه مجوزِ خدا، برای ورودت به بهشت.. 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود و هفت هنوز مکالمه
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود و هشت خیابون های منتهی به بیمارستان خیلی شلوغ شده بود. صدرا داشت با حداکثر سرعت می‌رفت. براش یه جورایی حکم مرگ و زندگی داشت. نشده بود تا حالا یکی به این راحتی از دستش در بره و مثل ماهی یهو جیم بشه. وقتی رسید به بیمارستان، دید مملو از جمعیته. به درب اصلی نزدیک نشد. همین جوری که سوار موتور بود، آروم آروم دورِ جمعیت میچرخید و خیلی با دقت دنبال یه راه خاص میگشت. میدید که جمعیت داره شعار میده و انواع و اقسام توهین ها رو به زبون میارن. تا اینکه دید یکی دو تا ماشین مدل بالا وارد کوچه کناریِ بیمارستان شدند. صدرا هم آروم آروم دنبالشون رفت. دید یه درِ ماشین رو در ضلع جنوب غربی بیمارستان هست که تابلو نداشت و به هر کسی اجازه ورود نمیدادند. صدرا موتورش گذاشت یه جای دور از چشم. قفلش کرد و راه افتاد. اطرافش می پایید. تا اینکه چشمش خورد به یکی از ماشینایی که همون جا پارک شده بود. کنار فرمون ماشین، یه پوشه بود که روش نوشته بود آزمایشگاه. پایینش هم مهر یه خانم دکتر بود به نام خانم دکتر کوهستانی. نایستاد. این و دید و رد شد. تا اینکه به در رسید. انتظامات دم در ازش پرسید: آقا از این در نمیشه. بفرمایید از درِ اصلی. صدرا گفت: با خانم دکتر اینجا قرار دارم. گفته بیا حیاط پشتی. مردِ انتظامات که جوانی حدودا 28 ساله بود و هیکلش هم قد و قواره صدرا بود جلوتر اومد و گفت: کدوم خانم دکتر؟ صدرا گفت: خانم دکتر کوهستانی. میدونم صبح ها میاد اما الان اینجاست. اومده کار داره. من رو اون صندلی میشینم تا بیاد. مرد انتظامات که مشکوک شده بود به صدرا گفت: همین جا وایسا تا بپرسم ببینم خانم دکتر اینجاست یا نه؟ رفت سراغ اتاق نگهبانی. فقط صدرا شانس آورده بود که اون شب اون مرد تنها بود. به محض اینکه وارد اتاقش شد و به صدرا پشت کرد تا گوشی تلفنو برداره، صدرا مثل جنِ بسم الله شِنُفته جیم شد. مرده هر چی به این ور و اون ور نگاه کرد و با چشماش دنبالش گشت، دید اصلا نیست که نیست. صدرا که پریده بود تو جدول کنار شمشادها با سرعت زیاد داشت دولا دولا میدوید و به طرف ساختمون اصلی بیمارستان میرفت. تا رسید به درِ ورودیِ ساختمون اصلی. رفت رو خط محمد و گفت: آقا من الان رسیدم به درِ ورودی پشتی. محمد گفت: من دوربینای خروجی همون دری که ازش رفتی داخل، چک کردم. دختره از اون در و کوچه خارج نشده. حتی در نیم ساعت اخیر، هیچ ماشینی از اون در خارج نشده. پس اگر باشه که بنظرم حتما هستش، تو همون ساختمون اصلیه است. صدرا گفت: این ساختمون چهار طبقه است. دو طبقه هم زیر زمین داره. یه جا بگید تا برم همون جا. اینجوری ممکنه از دستم بپره. محمد گفت: قطعا تلاش میکنه که در بره. معمولا از راه های شلوغ فرار میکنن. بنظرم برو ضلع شمالی. طبقه همکف. اونجا بشین کمینش تا بیاد. صدرا گفت: قراره چیکار کنم؟ محمد گفت: حفظ جونش! فقط یه کاری کن از بیمارستان، سالم و زنده بیاد بیرون. بقیه اش یکی فرستادم اطراف بیمارستان و منتظرشه. صدرا گفت: حله آقا. صدرا ماسک زد و خیلی عادی از همون درِ ضلع غربی وارد شد. 🔷 از طرف دیگه، سوزان در یک فروشگاه بزرگ در حال خرید بود. فروشگاهی که مملو از قفسه های رنگارنگ انواع و اقسام مواد غذایی و شست و شو و ... بود. یک هایپرمارکت خیلی بزرگ. یک سبد کوچیک برداشته بود و همین طور که از لا به لای قفسه ها راه میرفت، چشمش خورد به سس مایونز. به طرف قفسه سس مایونز رفت. یکی را انتخاب کرد و برداشت. همین که خواست برگرده و به راهش ادامه بده، یک مرد قد بلند با کت و شلوار مشکی که دکمه وسطش هم بسته بود به سوزان گفت: خانم! لطفا با من بیایید! سوزان نگاهی به سر تا پای مرد کرد. تعجب کرده بود. تصمیم گرفت قبول کند. با هم سراغ صندوق رفتند. حساب کتاب کردند و از فروشگاه خارج شدند. مرد، سوزان را به طرف ماشینی با شیشه های دودی راهنمایی کرد. سوزان هم خیلی عادی و بدون هیچ عکس العمل خاصی به طرف ماشین رفت. مرد، درِ ماشین را باز کرد. تا در ماشین باز شد، سوزان دید آرسن، همان مامور اسراییلی که از کنار نوردخت تکون نمیخورد در صندلی عقب نشسته. آرسن با لبخندی از سوزان استقبال کرد. سوزان هم با لبخندی متقابل، سوار ماشین شد. وقتی سوزان سوار شد، دید نوردخت صندلی جلو نشسته و یک هندزفری در گوش دارد و چشمهایش را روی هم گذاشته است. آرسن گفت: خوشحالم میبینمت. سوزان گفت: آرزوم بود که فقط یک بار دیگه شما را ببینم. راننده شروع به رانندگی کرد و آروم در همان خیابان، به مسیرش ادامه داد. آرسن: کارها چطور پیش میره؟ سوزان: دقیقا کدوم کار؟ آرسن: ارتباط شما با آلادپوش! سربازان گمنام ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @shahiidsho💕