eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 #ایهاالارباب نگاه کن به دلم، بےقرار .... یعنی من خزان گرفته ی بےبرگ و بار، یعنی من فقیر و بی هنر و خوار و زار یعنی من عزا گرفته دلم... بی نوا نمےخواهی؟ #صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله 💕 @aah3noghte💕
💔 #کلام_معصوم #پيامبرخدا صلى الله عليه و آله: تَركُ العبادةِ يُقسي القلبَ، تَرك الذكر يُميتُ النّفس ترک عبادت، دل را سخت می‌كند. رها كردن يادخدا، جان را می‌ميراند 📚 تنبيه الخواطر، ج2، ص120 💕 @aah3noghte💕 #انتشاراین_پست_صدقه_جاریه_است #آھ...
💔 ... فإِنَّ الْجِهَادَ☝️ بابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِأَوْلِيَائِهِ و فرمود مولای عارفان و زاهدان و نیکان که جهاد درى است از درهاى بهشت، خداوند آن را به روى خود گشوده است (نهج البلاغه خطبه 27) گاهی نگاهت روی یک واژه خشک مےشود زوم مےشوی روی یک ڪلمہ و آن وقت مےنشینی به حسرت بُردن غبطه خوردن و اندوهی که قلبت را دگرگون مےکند 💔 اگر جهاد، آن درِ مفتوح برای خاصّان است پس بنگـر ، چه اجری دارد ببین خدا شهدا را از میان کدامین بندگانش گلچیـن مےکند... اگر اولیاءالله، لیاقت شرکت در جهاد را پیدا مےکنند آنانکه شهد شیرین شهادت را چشیده اند، چه مقامی نزد پروردگارشان خواهند داشت؟! دلمان شهادت مےخواهد نه باب جهاد برایمان مفتوح است نه عملی در پرونده مان داریم که امید بر شهادت داشته باشیم... تنها خدایی داریم که مهربانترین و رئوف ترین است خدایی که خود فرموده "نزد گمان بنده ام هستم".. و مےداند ما به امید عطایش، آرزوهایی طولانی و دست نیافتنی در سر داریم "انّ لنا املاً طویلا" یه دل وابستھ، بےقرار و خستھ به دعاهای رفیق شهیدش دلبستھ... ... 💕 @aah3noghte💕
24.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 انتشار نخستین بار 📹 نماهنگ| مدافع حرم 🔻 پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR در نماهنگ «مدافع حرم» مروری بر بیانات رهبر انقلاب در دیدارهای مختلف با خانواده‌های شهدای مدافع حرم داشته است. 💕 @Aah3noghte💕 💻 @Khamenei_ir
💔 💔 را بر معمار کبیر انقلاب تبریک مےگوییم او که با یاد خدا و سیره معصومین همچو ، بت طاغوت را درهم شکست... ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #دلشڪستھ_ادمین💔 #روز_مهندس را بر معمار کبیر انقلاب تبریک مےگوییم او که با یاد خدا و سیره معصوم
💔 مےدانستی شغل انبیاست ...!؟ ابراهيم خانه‌ ی خدا را ساخت و اسماعيل کمک کارش بود ... نوح(ع)، کشتی ساخت ... داوود(ع) با مواد سر و کار داشت ...! ذوالقرنین(ع) سدی ساخت عظيم که نه می شد از آن بالا رفت و نه در آن منفذی ایجاد کرد ... آری! مهندسی شغل انبياست ، و خدا انبيایش را به هندسه‌ی کارشان ستوده است مهندس باید مثل ابراهیم(ع) کارش به تـاییـد خـدا برسد ... وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ(بقره/١٢٧) مهندس باید مثل نوح(ع) کارش با یـاد خـدا باشد ... وَقَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ(هود/٤١) مهندس باید چون داوود(ع) لحظه لحظه ی کارش نـور باشد ... وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ(سبأ/١٠) مهندس باید مثل ذوالقرنین(ع) کارش را دقیـق و محکـم انجام دهد ... فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا(کهف/٩٧) مهندسی شغل انبیاست و مهندس باید خودش را با سيره ی انبيا بسنجد ... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 بانو چـــــادری که شدی.. مرامت هم چادری باشد #چادر که گذاشتی وظایفت بیشترمیشود گرچه من می گویم عشق است ولے مراقب 👀️چشم هایت 🎼صدایت 👣قدم هایت باش باید پاک بمانی #چادرانه #حجاب #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🕊خلاصه ات که می کنم تازه تو ماه می شوی در این بساط گُم شدن نشانِ راه می شوی...🕊 (ماه🌙) ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۱ آن زمان که مسعود ده‌نمکی بر روی پرده نقره‌ای
🌹🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 ۲ مجید از کودکی دوست داشت برادر داشته باشد ☺️تا همبازی و شریک شیطنت‌هایش باشد؛ اما خدا در ۶ سالگی به او یک خواهر داد.😶 خانم قربان‌خانی درباره به دنیا آمدن «عطیه» خواهر کوچک مجید می‌گوید: «مجید خیلی داداش دوست داشت.😍 به بچه‌هایی هم که برادر داشتند خیلی حسودی می‌کرد و می‌گفت چرا من برادر ندارم.🙁 دختر دومم «عطیه» نهم مهرماه به دنیا آمد. مجید نمی‌دانست دختر است و علیرضا صدایش می‌کرد. ما هم به خاطر مجید علیرضا صدایش می‌کردیم؛ اما نمی‌شد که اسم پسر روی بچه بماند. شاید باورتان نشود. مجید وقتی فهمید بچه دختر است. دیگر مدرسه نرفت.😐 همیشه هم به شوخی می‌گفت «عطیه» تو را از پرورشگاه آوردند ولی خیلی باهم جور بودند حتی گاهی داداش صدایش می‌زد.😜 آخرش هم‌کلاس اول نخواند. مجبور شدیم سال بعد دوباره او را کلاس اول بفرستیم. به شدت به من وابسته بود. طوری که از اول دبستان تا پایان اول دبیرستان با او به مدرسه رفتم و در حیاط می‌نشستم تا درس بخواند؛ اما از سال بعد گفتم مجید من واقعاً خجالت می‌کشم به مدرسه بیایم.😑 همین شد که دیگر مدرسه را هم گذاشت و نرفت؛😟 اما ذهنش خیلی خوب بود.😇 هیچ شماره‌ای درگوشی ذخیره نکرده بود. شماره هرکی را می‌خواست از حفظ می‌گرفت.» مجید پسر شر و شور محله است که دوست داشت پلیس شود.👮 دوست داشت بی‌سیم داشته باشد. دوست داشت قوی باشد تا هوای خانواده، محله و رفقایش را داشته باشد.💪 مادر مجید می‌گوید: «همیشه دوست داشت پلیس شود. یک تابستان کلاس کاراته فرستادمش. وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید برود تمام بچه‌ها را تکه‌تکه کرده است.😰😱 می‌گوید من کاراته می‌روم باید همه‌تان را بزنم. عشق پلیس بودن و قوی بودن باعث شده بود هر جا می‌رود پز دایی‌های بسیجی‌اش را می داد.😍 چون تفنگ و بی‌سیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود. بعدها هم که پایش به بسیج باز شد یکی از دوستانش می‌گوید آن‌قدر عشق بی‌سیم بود که آخر یک بی‌سیم به مجید دادیم و گفتیم: "این را بگیر دست از سر ما بردار"!!! (خنده) در بسیج هم از شوخی و شیطنت دست‌بردار نبود.» همه اهل خانه مجید را صدا می‌کنند.😇 پدر، مادر، خواهرها وقتی می‌خواهند از بگویند پسوند «داداش» را با تمام حسرتشان به نام مجید می‌چسبانند و خاطراتش را مرور می‌کنند.😔 خاطرات روزهایی که باید دفترچه سربازی را پر می‌کرد اما نمی‌خواست سربازی برود.😎 مادر داداش مجید داستان جالبی از روزهای سربازی مجید دارد: «با بدبختی مجید را به سربازی فرستادیم.😫😩 گفتم نمی‌شود که سربازی نرود. فردا که خواست ازدواج کند، حداقل سربازی رفته باشد. وقتی دید دفترچه سربازی را گرفته‌ام.☺️ گفت: برای خودت گرفته‌ای! من نمی‌روم.😐 با یک مصیبتی اطلاعاتش را از زبانش بیرون کشیدیم و فرستادیم؛😩😫 از شانس خوبش سربازی افتاد کهریزک که یکی از آشناهایمان هم آنجا مسئول بود.😎 مدرسه کم بود هرروز پادگان هم می‌رفتم.☹️ مجید که نبود کلاً بی‌قرار می‌شدم.😔 من حتی برای تولد مجید کیک تولد پادگان بردم.🍰 انگار نه انگار که سربازی است.😌 آموزشی که تمام شد دوباره نگران بودیم.😱 دوباره از شانس خوبش «پرند» افتاد که به خانه نزدیک بود. مجید هر جا می‌رفت همه‌چیز را روی سرش می‌گذاشت.😱😥 مهر تائید مرخصی آنجا را گیر آورده بود یک کپی از آن برای خودش گرفته بود. پدرش هرروز که مجید را پادگان می‌رساند. وقتی یک دور می‌زد و برمےگشت خانه می‌دید که پوتین‌های مجید دم خانه است. شاکی می‌شد که من خودم تو را رساندم پادگان تو چطور زودتر برگشتی. مجید می‌خندید و می‌گفت: خب مرخصی رد کردم!»😁😀 ... 💕 @aah3noghte💕 مطالب ناب شهدایی را اینجا بخوانید 📛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا