eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 نه از شهامتِ او عاشقانــه‌تر شعرےست ... نه از شهادتــ💔ـــِ او دلبرانه تر هنرے ... #شهیدجوادمحمدی #آھ... (۳نقطه) 💕 @aah3noghte💕
💔 نیمه شب‌ها تا سحر ذکر #رضا باید گرفت اینچنین حاجات خود را از #خدا بایدگرفت در جوار مرقدش هرگز به کم قانع مشو چون که از #مشهد برات #کربلا باید گرفت #آھ_ارباب #امام_رئوف 💕 @aah3noghte💕
💔 #حسین_جان پایان مـاهِ روضہ شـد، غم گرفتہ ام هیئت تمام گشته و مـاتم گرفتہ ام مـَرهم براے درددلم اشڪ روضہ بـود اینگونہ بوده، اشڪ دمادم گرفتہ ام ازمـادرت بپرس نوڪریَم راقبـول ڪرد؟ آیابراتِ ڪربُبَلا، هم گرفتہ ام؟ #آھ_ارباب 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
بسم الله النور #جنگ_با_دشمنان_خدا قسمت 4⃣1⃣ 🔶 عقیق یمنی وقتی این جمله رو گفتم ... یکی از خا
بسم الله النور قسمت 5⃣1⃣ 🔶ترمز بریده دو ساعت نشده بود که حاجی بهم زنگ زد ... با خنده و حالت خاصی گفت: "سلام رزمنده، شنیدم ترمز بریدی "... منم که حالم اصلا خوب نبود سلام کردم و گفتم: " نمی دونم معنی این جمله چیه ولی حاجی حالمم افتضاحه. تو رو خدا سر به سرم نزار ... ." دوباره خندید و گفت: " پاشو بیا اینجا بهت بگم یعنی چی ... نیای اجازه خروج بی اجازه خروج ... " در کمتر از ثانیه ای رفتم پیشش ... پریدم توی اتاقش و با خوشحالی گفتم: " حاجی جدی بهم اجازه خروج میدی؟ ... ." همون طور که سرش پایین بود پرسید: " این داعشی ها از کجا اومدن؟ ... " فکر کردم سر کارم گذاشته ... خیلی ناراحت شدم ... اومدم برم بیرون که ادامه داد ... " کانادا، آمریکا، آلمان، انگلیس و ... مسلمون ها یا تازه مسلمون هایی که اگر ازشون بپرسی، همه شون شعار حقیقت خواهی سر میدن ... یا از بیخ دلشون سیاه بوده ... یا چنان گم شدن و اسیر شیطان شدن که الان مصداق آیه قرآن، کر و کور و سیاهن ... باور کردن این مسیر درسته ... مغزهاشون بسته شده و دیگه الان راه نجاتی براشون نیست ... این جایگاه یه مبلغه ... می تونه یه آدم رو ببره جهنم یا ببره بهشت ... ." منتظر جوابم نشد ... بلند شد و اجازه نامه رو داد دستم و گفت: " انتخاب با خودته پسرم ... " کشور من پر بود از مبلغ های وهابی و جوان هایی که با جون و دل، عقل و ایمان شون رو دست اونها می دادن ... . حق با حاجی بود ... باید مانع از پیوستن جوانان کشورم به داعش می شدم ...  باید کاری می کردم که توی سپاه اسلام بجنگن، نه سپاه کفر ... . از اون روز، کلاس، نبرد من شد و قلم و کتاب ها، ... باید پا به پای مجاهدان می جنگیدم ... زمان زیادی نبود ... یک لحظه غفلت و کوتاهی من و عقب موندنم، ممکن بود به قیمت گمراهی یک هموطنم و جان یک مسلمان دیگه تموم بشه ... . خستگی ناپذیر و بی وقفه کارم رو شروع کردم ... غذا و خوابم رو کمتر کردم و تلاشم رو چند برابر ... به خودم می گفتم: " یه مجاهد ممکنه مجبور بشه چهل و هشت ساعت یا بیشتر، بدون خواب و استراحت یا با وجود مجروحیت، بی وقفه مبارزه کنه ... تو هم باید پا به پای اونها بجنگی ... ." در مورد دفاع مقدس و شهدای ایران خیلی مطالعه کرده بودم ... خیلی ها رو می شناختم و توی خاطرات خونده بودم که چطور و در چه شرایط وحشتناکی ایستادگی کرده بودند ... اونها رو الگو قرار دادم و شروع کردم ... . . اما فکرش رو هم نمی کردم که با آغاز این حرکت، نبرد سخت دیگه ای هم در انتظار من باشه ...  هر لحظه، هجوم رو حس می کردم ... هجمه و فشاری که روز به روز بیشتر می شد ... شبهه، تردید، خستگی، یأس، رخوت، تنبلی و ... از طرف دیگه ... ⏮ ادامه دارد... به قلم @aah3noghte
💔 #یا_مولاصاحب الزّمان عج بارها از همہ جا و همہ ڪس رانده شدم این تو بودےڪہ مـرا باز پناهــــم دادے این همہ قلب تو را با گنهم خون ڪردم باز تا آمــــدم از راه،تــو راهــــــم دادے #آھ... 🍃🌸 @aah3noghte
💔 ببخش❗️ در امانتم را از چشمے ڪہ باید را ببیند❗️ بہ باز شد... از دلے ڪہ باید براے مےتپید❗️ اما دل صاحبش را به کشید... از دستے ڪہ باید در دستان قرار مےگرفت❗️ با روزگار همراه شد... از پایے ڪہ باید براے بہ فرزند زهرا(س) گام بر میداشت❗️ و بہ رفت... 💕 @aah3noghte💕
💔 دَر سرَت ‌اِمروز ‌بحث ِ‌ قرارِ قلبِ من ‌نبود... جُمعه ‌تَعطیل ‌اَست ‌یا ‌ما ‌را‌ زِ‌ خاطِر بُرده‌ای؟ #شهیدجوادمحمدی #آھ... (۳نقطه) 💕 @aah3noghte💕
💔 دگر آن شبست امشب که ز پےاش سحر ندارد من و باز آن دعاها... که یکی اثر ندارد #آھ_ارباب 💕 @aah3noghte💕
💔 اسمش فرهاد بود خوابی دید علمای اصفهان گفته بودند برو محضر آیه الله بهجت و تعبیر کن ... تعبیرش شهادت بود آیه الله بهجت توصیه کردند اسمش را عوض کند گذاشت از شدت علاقه اش به امام زمان عج راهش راانتخاب کرده بود ، انتخابش بود... ... 💔 ... (۳نقطه) 💕 @aah3noghte💕
💔 #جـانـــــا مثل پاییـز دلنشینی! باید عاشقت شد آن‌هم نہ مـوقت از حالا تا تمـام عمـر... #شهیدعلی_خلیلی #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
بسم الله النور #جنگ_با_دشمنان_خدا قسمت 5⃣1⃣ 🔶ترمز بریده دو ساعت نشده بود که حاجی بهم زنگ زد
بسم الله النور قسمت 6⃣1⃣ 🔶 امواج بلا  کم مشکلات مختلف شروع به خودنمایی کرد ... سنگ پشت سنگ ... اتفاق پشت اتفاق ... و اوج ماجرا زمانی بود که به خاطر یک مشکل اداری، بیمه و شهریه ای که می گرفتم قطع شد ... حدود ۵ ماه ... بدون منبع درآمد، بدون حمایت خانواده ... چند ماه با فقر زندگی کردم ... . تنها یک قدم با فقر مطلق فاصله داشتم ... غذا بر اساس تعداد و اسامی ثبت شده می رسید که اسمم از توی لیست هم خط خورد ... بچه هایی که از وضعم خبر داشتن، دور هم جمع شدن ... هر روز بخشی از غذاشون رو جدا می کردن و یواشکی کنار تختم میزاشتن ... با این وجود، بیشتر روزها رو روزه می گرفتم ... شخصیتم اجازه نمی داد احساس عجز و ناتوانی کنم ... . هر وقت فشار روم خیلی شدید می شد یاد سخن شهید آوینی می افتادم ... "دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند و گرنه در صلح و آسایش و فراغت اهل دین بسیارند "... . به خودم می گفتم ... برای اینکه از فولاد سخت، چیز با ارزشی بسازن ... اول خوب ذوبش می کنن ... نرمش می کنن ... بعد میشه ستون یک ساختمان ... و خدا رو به خاطر تک تک اون فشارها و سختی ها شکر می کردم ... . کم کم دل دردهام شروع شد ... اوایل خفیف بود ... نه بیمه داشتم ... نه پولی برای ویزیت و آزمایش ... نه وقتی برای تلف کردن ... به هر چیز مثل خستگی، گرسنگی و ... فکر می کردم ... جز سرطان ... درد شدید شده بود ... گاهی از شوک درد، می افتادم روی زمین ... آخر، صدای بچه ها در اومد ... زنگ زدن به حاجی و جریان رو گفتن ... حالش خرابه، بیمه نداره. حاضرم نمیشه ما ببریمش دکتر ... . حاجی سراسیمه خودش رو رسوند خوابگاه ... دقیقا هم زمانی رسید که من کف زمین از درد مچاله شده بودم ... بچه ها بلندم کردن ، گذاشتن توی ماشین ... . بستری شدم ... جواب آزمایش که اومد، سرطان بود ... زیاد پخش نشده بود اما بدترین قسمتش جای دیگه بود ... زده بود به کبد ... هر چند قسمت کوچکی از کبد درگیر شده بود اما سرعت رشدش بالا بود ... . شورا تشکیل شد ... گفتن باید برگردم ... یه نوجوان زیر ۱۸ سال، توی یه کشور غریب، با این وضع بیماری و پذیرش خاص و شرایط کشور و خانواده ... اگر اتفاقی می افتاد، کار بدجور بالا می گرفت ... . وقتی بهم گفتن بهم ریختم ... مسکن که دردم رو آروم نمی کرد، اینم بهش اضافه شد ... گریه ام گرفت ... به حاجی گفتم: "مگه نمی گفتی من پسرتم؟ پس چرا داری بیرونم می کنی؟ کدوم پدری، پسرش رو بیرون می کنه؟" ... . حاجی هم گریه اش گرفته بود ... پدرانه بغلم کرد ولی من آروم نمی شدم ... از بیمارستان زدم بیرون ... با اون حال رفتم حرم ...به صحن که رسیدم دیگه نمی تونستم قدم از قدم بردارم ... درد داشتم ... دلم سوخته بود ... غریب و تنها بودم ... زدم زیر گریه ... . آقا جونم، اگه قراره بمیرم می خوام همین جا بمیرم ... تو رو خدا منو بیرون نکنید ... بگید منو بیرون نکنن ... اشک می ریختم و التماس می کردم ... . ⏮ ادامه دارد... به قلم زیبای 💕 @aah3noghte💕
💔 سوال میکنم از خود ... شبیه هفته قبل چرا پناهِ دلـ💔ـِـ بی قرار ِ من ؛ نرسید❓ #العجل_یا_مولا 💕 @aah3noghte💕