eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
بسم الله النور #جنگ_با_دشمنان_خدا قسمت 4⃣1⃣ 🔶 عقیق یمنی وقتی این جمله رو گفتم ... یکی از خا
بسم الله النور قسمت 5⃣1⃣ 🔶ترمز بریده دو ساعت نشده بود که حاجی بهم زنگ زد ... با خنده و حالت خاصی گفت: "سلام رزمنده، شنیدم ترمز بریدی "... منم که حالم اصلا خوب نبود سلام کردم و گفتم: " نمی دونم معنی این جمله چیه ولی حاجی حالمم افتضاحه. تو رو خدا سر به سرم نزار ... ." دوباره خندید و گفت: " پاشو بیا اینجا بهت بگم یعنی چی ... نیای اجازه خروج بی اجازه خروج ... " در کمتر از ثانیه ای رفتم پیشش ... پریدم توی اتاقش و با خوشحالی گفتم: " حاجی جدی بهم اجازه خروج میدی؟ ... ." همون طور که سرش پایین بود پرسید: " این داعشی ها از کجا اومدن؟ ... " فکر کردم سر کارم گذاشته ... خیلی ناراحت شدم ... اومدم برم بیرون که ادامه داد ... " کانادا، آمریکا، آلمان، انگلیس و ... مسلمون ها یا تازه مسلمون هایی که اگر ازشون بپرسی، همه شون شعار حقیقت خواهی سر میدن ... یا از بیخ دلشون سیاه بوده ... یا چنان گم شدن و اسیر شیطان شدن که الان مصداق آیه قرآن، کر و کور و سیاهن ... باور کردن این مسیر درسته ... مغزهاشون بسته شده و دیگه الان راه نجاتی براشون نیست ... این جایگاه یه مبلغه ... می تونه یه آدم رو ببره جهنم یا ببره بهشت ... ." منتظر جوابم نشد ... بلند شد و اجازه نامه رو داد دستم و گفت: " انتخاب با خودته پسرم ... " کشور من پر بود از مبلغ های وهابی و جوان هایی که با جون و دل، عقل و ایمان شون رو دست اونها می دادن ... . حق با حاجی بود ... باید مانع از پیوستن جوانان کشورم به داعش می شدم ...  باید کاری می کردم که توی سپاه اسلام بجنگن، نه سپاه کفر ... . از اون روز، کلاس، نبرد من شد و قلم و کتاب ها، ... باید پا به پای مجاهدان می جنگیدم ... زمان زیادی نبود ... یک لحظه غفلت و کوتاهی من و عقب موندنم، ممکن بود به قیمت گمراهی یک هموطنم و جان یک مسلمان دیگه تموم بشه ... . خستگی ناپذیر و بی وقفه کارم رو شروع کردم ... غذا و خوابم رو کمتر کردم و تلاشم رو چند برابر ... به خودم می گفتم: " یه مجاهد ممکنه مجبور بشه چهل و هشت ساعت یا بیشتر، بدون خواب و استراحت یا با وجود مجروحیت، بی وقفه مبارزه کنه ... تو هم باید پا به پای اونها بجنگی ... ." در مورد دفاع مقدس و شهدای ایران خیلی مطالعه کرده بودم ... خیلی ها رو می شناختم و توی خاطرات خونده بودم که چطور و در چه شرایط وحشتناکی ایستادگی کرده بودند ... اونها رو الگو قرار دادم و شروع کردم ... . . اما فکرش رو هم نمی کردم که با آغاز این حرکت، نبرد سخت دیگه ای هم در انتظار من باشه ...  هر لحظه، هجوم رو حس می کردم ... هجمه و فشاری که روز به روز بیشتر می شد ... شبهه، تردید، خستگی، یأس، رخوت، تنبلی و ... از طرف دیگه ... ⏮ ادامه دارد... به قلم @aah3noghte
💔 ❣پروردگارا از وسوسه های به تو پناه می برم❣ ۹۷ 💕 @aah3noghte💕