eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 یارو میگه شما اگه ریاکار نیستی بدون عمامه بیل بزن! حالا بماند خودشون وقتی ی کار کوچیک میکنن این
💔 این تصویر #هادی_العامری است‼️ کسی که در هشت سال جنگ تحمیلی دوشادوش رزمندگان ایرانی بر ضد حکومت بعث و صدام مےجنگید حالا هم به کمک سیل زدگان آمده است 🔴بد نیست کسانی که امروز در برابر کمک های امروز و مجاهدت های دیروز برادران عراقی، ژست #غیرت گرفته اند😏 بگویند دیروز کجا بودند و چه میکردند؟ #آھ_ز_بےبصیرتی #حشدالشعبی #ایران #عراق #شیعه 💕 @aah3noghte💕
💔 ... ما در راه ماندگانِ امام ندیده، بی ظهورت دست و پایمان را گم میکنیم. بغضِ ما آخرالزمانی ها را فقط خدا میفهمد، وقتی روایت های زمان حیات پدران طاهرت را میخوانیم که رسول خدا(ص) را دیدم که ... علی ابن ابی طالب در رکوع بود که ... صدای دختر رسول خدا از پشت پرده‌ی مسجد النبی به خطبه بلند بود که ... حسن ابن علی پرسید: در این شهر غریبی؟ که ... ما از آن نامسلمان های به ظاهر مسلمان، که خون به جگرِ پدرهایتان میکردند خیلی کمتریم.... که نمیبینیمت؟😔 ما بی تو در این برهوتِ دنیا غریبیم و بغض دار ... بیا ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#چله_ی_شهدایی 🌸🍃بسم رب الشهداء و الصدیقین🍃🌸 سلام همسنگرےها✋ موافقین یه #چله_ی_شهدایی شروع کنیم ب
💔 ... دوست دارم آغاز این چله رو ربطش بدم به برگشت داداش مجید بگم بیاییم به حرمت این جوون ۴۰ روز خالص بشیم برای خدا ان شالله اونم دستمونو بگیره دعامون کنه عاقبتمون بخیر و شهادت بشه تو شب ِ اول قبر، واسطه بشه ارباب بیاد بالا سرمون😔 و تو آخرت، شفاعتمون کنه😞 رفقاتونو دعوت کنین نه بخاطر زیادشدن ممبرای کانال بخاطر اینکه شاید باعث عاقبت بخیری یه نفر شدیم😞 💕 @aah3noghte💕 ‼️
اسم شهیدای زیادی رو واسم فرستادین که خیلی ممنونم و شاید به همین خاطر در یک روز، مهمون سفره چند تا شهید بشیم❤️
دیگه اینکه خوندنِ بعد از نماز صبح و برنامه همگی مونه ان شالله اما.... چند تا مورد دیگه هم میگم هر کسی دوست داشت اضافه کنه: بودن سلامتی امام زمان عج البته پیشنهادای خودتونه😊 💕 @aah3noghte💕
دوست داشتین بنویسین رو یه برگه و هر روز ک انجام دادین تیک بزنین✅ مراقبه روزانه و محاسبه شبانه هم یادمون نره😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ...64 کنار یه رستوران نگه داشت -ببخشید، امشبم مثل دیشب باید غذای بیرون رو بخوریم! کل روزو
🔹 ... 65 بازم برگشتم اینجا! همون مکان امنی که برام مثل یه قرص آرامبخش عمل میکنه! حتی بهتر از اون...❣ نه دیشب برای خوابم دست به دامن آرامبخش شده بودم و نه فکر کنم امشب نیازی بهش داشتم...! یه بار دیگه در و دیوارشو نگاه کردم! هیچ چیز عجیبی نداشت! هیچ چیزی که باعث آرامشم بشه اما میشد!!! از اولین باری که پامو توش گذاشتم حدود بیست و چهار ساعت میگذشت اما خیلی بیشتر از خونه هایی که تو بیست و یک سال عمرم توشون زندگی کرده بودم برام راحت بود! نه تختی بود که مثل پر قو نرم باشه، نه میز ناهار خوری، نه انواع و اقسام مبل اسپرت و سلطنتی و راحتی، نه استخری داشت و نه... حتی تلویزیون هم نداشت!! اما با تمام سادگی و کوچیکیش، چیزی داشت که خونه ،نه بهتره بگم قصر،قصر ما نداشت...! و اون چیز... نمیدونستم چیه!! فکرم رفت پیش اون!! چرا این کارا رو میکرد؟ من حتی برنامه ی سفرش رو به هم ریخته بودم اما... واقعا از کاراش سر در نمیاوردم! خسته بودم!روز سختی رو پشت سر گذاشته بودم! رفتم سمت پتو ها و یکیش رو روی زمین پهن کردم و یکی دیگه رو هم کشیدم روم! خیلی جای سفتی بود!! اما طولی نکشید که به خواب آرومی فرو رفتم😴 با دیدن مامان و بابا از جا پریدم!!😥 چشمای مامان از گریه سرخ شده بود و بابا پیر تر از حالت عادی به نظر میرسید!😢 آماده بودم هر لحظه بزنن توی گوشم اما بغلشونو باز کردن... یکم نگاهشون کردم و بدون حرفی دویدم طرفشون، اما درست وقتی که خواستم بغلشون کنم، هر دو پودر شدن و روی زمین ریختن!! با ترس و وحشت از خواب پریدم😰 قلبم مثل یه گنجشک تو سینم بالا و پایین میپرید و صورتم از گریه خیس بود...!😭 بلند شدم و رفتم سمت ظرفشویی و به صورتم آب زدم! وای... فقط یه خواب بود! همین! اما دلم آشوب بود! ساعتو نگاه کردم! هفت صبح بود....🕖 فکر مامان ،بابا و مرجان همش تو سرم میپیچید و احساس بدی مثل خوره به جونم افتاده بود! سعی کردم بهشون فکر نکنم! با دیدن شعله های بخاری که سعی میکردن خونه رو گرم کنن ، یاد اون افتادم!! وای ! حتما تو این سرما، تا الان سرماخوردگیش بدتر شده!! پتوها رو از روی زمین جمع کردم! با اینکه بلد نبودم چجوری باید تا بشن، سعی کردم فقط جوری که مرتب به نظر برسه ،روی هم بچینمشون! همون دمپایی های آبی و زشت رو پوشیدم و رفتم جلوی در، اما هیچ‌کس تو ماشین نبود!! سر و ته کوچه رو نگاه کردم اما حتی دریغ از یه پرنده! خلوت خلوت بود! فکرم هزار جا رفت...😰 یعنی این وقت صبح کجاست؟! نکنه حالش بد شده!؟ نکنه اتفاقی براش افتاده!؟ نکنه....؟! با استرس دستمو کردم تو جیبم و با دیدن شمارش یه نفس راحت کشیدم، سریع برگشتم تو خونه و رفتم سمت تلفن! صدای آهنگ پیشوازش تو گوشی پیچید! اما کسی جواب نداد!! دلم آشوب شد... بلند شدم و رفتم جلوی در که دیدم با یه سنگک ، از سر کوچه ظاهر شد! نفس راحتی کشیدم و به در تکیه دادم! با دیدن من یه لحظه سرجاش ایستاد و با تعجب نگام کرد! ولی سریع به حالت قبل برگشت و با سر به زیری تا جلوی در اومد! -سلام صبحتون بخیر! چرا اینجایید؟ -سلام... تو ماشین نبودین، ترسیدم! -ترسیدین؟؟😳 از چی؟😅 -خب گفتم شاید حالتون بد شده... دو شب تو این سرما،تو ماشین... -وای ببخشید، قصد نداشتم نگران...یعنی بترسونمتون...! بعد نماز خوابم نمیومد،ترجیح دادم برم پیاده روی و برای صبحونتون هم نون بخرم! -دستتون درد نکنه...! ممنون ببخشید که... ولی حرفمو خوردم! کلمه ی "مزاحم" دیگه خیلی تکراری شده بود! -پس شما هم بیاید داخل!صبحونه بخوریم... -نه ممنون! من خوردم! شما برید تو،من همینجا منتظرتون میمونم، بعد صبحونتون بیاید یکم حرف دارم باهاتون! سرمو تکون دادم و نون رو ازش گرفتم! برگشتم تو ، که بسته شدن صدای در شنیدم! پشتمو نگاه کردم! نبود! فقط در رو بسته بود...! نمیتونستم معنی حرکات عجیب و غریبشو بفهمم! برام غیرعادی بود!! خصوصا از اینکه موقع حرف زدن نگاهم نمیکرد،اعصابم خورد میشد!! هنوز نتونسته بودم دلشوره ی خوابی که دیده بودم رو از خودم دور کنم. یکم از سنگک کندم و سعی کردم خودمو بزنم به اون راه و مشغول صبحونه شم! اینقدر فکرم مشغول بود که حتی یادم رفت برم از یخچال چیزی بردارم و با نون بخورم! هر کاری کردم فکرمو مشغول چیز دیگه کنم،نشد...! با دو دلی به تلفن گوشه ی اتاق نگاه کردم! "محدثه افشاری" @aah3noghte @RomaneAramesh
💔 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شھیدعلی_عابدینی 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 #ایھاالارباب اول سلام و بعد سلام و سپـس... سلام با هر نفـَس، ارادت و با هر نفـَس... سلام✋ #صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 سلام همسنگرےها✋ چله رو به یاد حر مدافعان حرم شروع مےکنیم و ازش میخوایم همونجور که خودش تو راه حضرت زینب سلام الله علیها برای خدا ثابت قدم موند کمکمون کنه ما هم این ۴۰ روز رو ثابت باشیم و خالص اگه رو تا الان نخوندی پاشو بخون ان شالله مهدیِ فاطمه روت حساب ویژه باز کنه💖 فراموش نشه❤️ چند تا پست قبل، بقیه اذکار و دعاها رو ببین و ان شالله استفاده کن ... 💕 @aah3noghte💕
💔 گر با غم عشق، سازگار آید دل بر مرکبِ آرزو، سوار آید دل گر دل نبُود، کجا وطن سازد عشق ؟ ور عشق نباشد، به چه کار آید دل ؟ "ور عشق نباشد... به چه کار آید دل"؟ #شھیدجوادمحمدی #دلتنگے دلمو دادم دستت💔 #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 دونالد ترامپ در تهران😳 به نظرتون اگه قرار باشه یه روز ترامپ بیاد تهران، برای چی میاد؟ مثلا بیاد برای افتتاح یه پروژه عظیم صنعتی و...😃 حتی اگه بخاد به دست و پای سردارای ما بیفته ، شرف داره تا اینکه بخاد بیاد یه کازینو بسازه😝😝 ولی باور کنین این دیوانه یک بار در سال 1357 سفری به تهران داشت تا کازینویی در یکی از شهرهای شمال ایران بسازه❗️ فک کن رئیس جمهور کنونی امریکا میخاسته چی بسازه برامون😂😂 خودمونیم میشه به کسی که از ۴۰ سال پیش تو فکر گمراه کردن جوونامون بوده اعتماد کنیم؟؟؟؟ ... 💕 @aah3noghte💕 ...
💔 میگفـت: #خـدا راحـت وصـل می ڪند مـاهستیـم ڪه #سیم مـان گیـر دارد🍂 و نمـی توانیـم #ارتبـاط بـرقـرار ڪنیم. #شهیدسیدحمید_طباطبایی_مهر 💖شادی روحشون صلوات💖 #آھ... #سیره_شھدا 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #حاج_حسین_یکتا: در عالَم رؤیا به شهید گفتم: "چرا برای ما دعا نمیکنید که شهید بشیم"؟! شهید گفت:
💔 #حاج_حسین_یکتا: شش ماه فرصت کمی نیست☝️ برای پرنده شدن و تسخـیر شش گوشه عالَم به شرط آنکه بر فراز دستان حسین ، اوج بگیری و قلب حسین، گهواره ات شود... #حاج_حسین_یکتا #شش_ماه #یا_حسین علیه السلام #دخیلک_یاعلےاصغر #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 تصویری از ادای احترام متفاوت به مادر شهیدی که فرزندش پس از ۴سال به وطن بازگشت... تموم مادران، لطف حقند ولی فدای مادران شھید... این تصویر مربوط به میباشد که به اشتباه به عنوان تصویر سردار سلیمانی در حال انتشار است... 💕 @aah3noghte💕
💔 ... شدن درد نداره ، اما... شدن دردی همراه با افتخار و سربلندی داره همه ميگن خدا رو خيلی دوست داره اما من ميگم خدا رو بيشتر از خود دوست داره ؛ چرا كه هر كه در اين بزم مقرب تر است                     جام بلا بيشترش ميدهند شهيد پر می كشه و می ره ، به معشوق حقيقيش می رسه اما ... همسرشه كه می سوزه و ذره ذره آب می شه و گوشه به گوشه ی زندگيش پر می شه از ياد همسرش💔 همسری كه همه ی دنياش بود اگه يه لحظه نمی ديدش بی تاب می شد همسری كه نگاه و خنده هاش فقط مال اون بوده اما حالا نه خودش هست ، نه چشما و خنده هاش😔 و فقط خدا می دونه وعده ی ديدار كی هست... همونطور كه لياقت می خواد همسر شهيد شدن هم لياقت می خواد ... خدا می گرده و می گرده و از بين اينهمه زن، فقط یه عده خاص رو گلچين می كنه و وقتی اون مرد رو وارد زندگيش می كنه، كم كم بهش می فهمونه كه اين، مالِ تو نيست ... مالِ 😇 این مرد، همون بنده ايی هست كه توی حديث قدسی گفتم: "جهان را برای تو و تو را برای خود خلق نمودم" پس زياد بهش دل نبند☝️ و گفتن همين جمله ی " دل نبند " باعث می شه بيشتر از گذشته عاشقش بشه چرا كه رنگ و بوی خدا و آسمون و پرواز می ده🕊 خودشم كم كم با شيطنتاش به خانومش می فهمونه كه دو تا بال واسه پرواز داره اما اين بال ها توی دستای خانمش اسيره و بايد كم كم دستاش رو باز كنه تا بتونه بپره و به معشوق حقيقيش برسه و خانمش هم که می دونه این خواسته همسرشه، قبول می كنه و اجازه می ده بره...🕊 آخه قرار گذاشتن هیچکدوم ، مانع پرواز و آسمونی شدنِ اون یکی نشه😔 و برای همینه که روز شهادتش با افتخار سر بلند می كنه و ميگه: "خوشحالم كه همسرم به آرزوش رسيد ، چون اون مال اين دنيا نبود"... و غوغای درونش رو با یه لبخند، از بقیه پنهون میکنه.... ... 💕 @aah3noghte💕 ...
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگرےها✋ #روز_اول چله رو به یاد حر مدافعان حرم #شھیدمجیدقربانخانی شروع مےکنیم و ازش میخ
😊خسته نباشید روز اول چله تون بخیر یادتون نره ها ... نقاط ضعف برای رفع اونا... خلاصه دست خالی بیرون نریماااا
💔 یک دفعه که فرزندم به مرخصی آمده بود دیدم پلاکی در گردن دارد، به ایشان گفتم: این چیست؟ گفت: این کلید بهشت است 😇و هر کسی از این پلاک ها داشته باشد وارد بهشت می شود.😌 اگر به بهشت رفتم شما را هم با خودم می برم.😍 راوی:مادر بزرگوار منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره بزرگداشت سرداران و 23000 شهید استانهای خراسان ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا #شهید_علیرضا_نوری قسمت پایانی *در سوریه به شهید علیرضا نوری #حاج_اکب
💔 #گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا #شھیدحامدجوانی قسمت اول تاریخ تولد: 1369/8/26 محل تولد: تبریز وضعیت تاهل: مجرد تاریخ جانبازی: ۲۳ اردیبهشت ۹۴ مصادف با شب شهادت حضرت موسی بن جعفر (ع) تاریخ شهادت: ۹۴/۴/۳ مصادف با روز هفتم ماه مبارک رمضان محل شهادت:سوریه؛ ادلب مزار مطهر: گلزار شهدای وادی رحمت تبریز شخصیت مورد علاقه: مقام معظم رهبری و سید حسن نصرالله شهید مورد علاقه: آقا مهدی باکری صفات بارز اخلاقی: 👈حساسیت بسیار زیاد به حلال و حرام شوخ طبعی داوطلب در انجام کارهای سخت انجام دادن کارهای دیگران در خدمت خانواده بودن علایق: سفرهای زیارتی حضور در مراسمات عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین (ع) علاقه زیاد به روضه ی قمر منیر بنی هاشم (ع) شست وشوی دیگ های نهار ظهر عاشورای هیئت ورزش مورد علاقه: فوتبال و شنا قسمتی از وصیت نامه شهید: ای عاشقان اهل بیت رسول الله! من خیلی آرزو داشتم که ۱۴۰۰سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین (ع) می جنگیدم تا #شهید شوم و حال وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام خامنه ای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر (ص) دفاع بکنم. لذا به همین منظور برای دفاع از حرمین به سوریه میروم و آرزو دارم همچون #حضرت_عباس (ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان (بی بی حضرت زینب س) شهید شوم خاطره بیاد ماندنی برای شهید: برگزاری مراسم تشییع پیکر شهید مدافع حرم اقا محمودرضا بیضایی تکیه کلام : یاحق #ادامه_دارد... #اختصاصی_کانال_آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 زمین #حقیر بود براے #داشتنت #آسمان به #تُ بیشتر مےآمد رفتی و با رفتنتـــ ، فھمیدیمـ #پرواز ڪردن سخت نیست #عاشق ڪه باشے #بالت میدهند🕊 تا #پرواز ڪنے آن هم #عاشقانه ❤️... #شھیدمصطفی_عارفی #سالروزآسمانےشدن🕊 #آھ_اےشھادت... #شھادت #شھید_مدافع_حرم #زینبیه❤️ 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 65 بازم برگشتم اینجا! همون مکان امنی که برام مثل یه قرص آرامبخش عمل میکنه! حتی بهتر از
🔹 ... 66 ترجیح دادم به مرجان زنگ بزنم! هرچند این وقت صبح ،حتما خواب بود طول کشید تا جواب بده... -الو؟؟😴 -مرجان😢 این دفعه مثل برق گرفته ها جواب داد! شاید فکرکرد اشتباه شنیده!! -الو؟؟؟؟😳 زدم زیر گریه -ترنم😳 تویی؟؟؟؟ -اره 😭 -تو زنده ای؟؟😳 هیچ معلومه کجایی؟؟ -میبینی که زنده ام...😭 -خب چرا گریه میکنی؟؟ خوبی تو؟؟ الان کجایی میگم؟؟ -نگران نباش،خوبم... -بگو کجایی پاشم بیام! -نه لازم نیست! فقط بخاطر یچیز زنگ زدم! مامان بابام...😢 خوبن؟؟ -خوبن؟؟ بنظرت میتونن خوب باشن؟؟😒 داغونن ترنم... داغونشون کردی!! هرجا که هستی برگرد بیا... -نمیتونم مرجان😭 نمیتونم!! -چرا نمیتونی؟ میفهمی میگم حالشون بده؟؟ همه جا رو دنبالت گشتن! میترسیدن خودتو کشته باشی!! -من از دست اونا فرار کردم! حالا برگردم پیششون؟؟؟ -ترنم پشیمونن!! باور کن پشیمونن!! مطمئن باش برگردی جبران میکنن!! -نه...😭 دروغ میگی دروغ میگن اونا اخلاقشون همینه! عوض نمیشن! -ترنم حرفمو باور کن! خیلی ناراحتن! اولش فکر میکردن خونه ی ما قایم شدی، اومدن اینجا رو به هم ریختن وقتی دیدن نیستی،حالشون بدتر شد! به جون ترنم عوض شدن! بیا ترنم... لطفا😢 دل منم برات تنگ شده😢 -تو یکی حرف نزن😠 من حتی اندازه یک پارتی شبانه برای تو ارزش نداشتم!😭 -ترنم اشتباه میکنی!! اصلا من غلط کردم... تو بیا هممون عوض میشیم! -نمیتونم... نه...اصرار نکن! -خب اخه میخوای کجا بمونی؟ میخوای تا اخر عمرت فراری باشی؟؟ چیزی نگفتم و فقط گریه کردم...😭 -ترنم... جون مرجان😢 چندساعت دیگه سال تحویله! پاشو بیا... -نمیدونم بهش فکر میکنم... -ترنم...خواهش میکنم... -فکرمیکنم مرجان... فکرمیکنم... و گوشی رو گذاشتم! انگار غم دنیا تو دلم ریخته بود سرمو گذاشتم رو زانوهام و زار زار گریه کردم....💔 صدای در ،یادم انداخت که اون منتظرمه! با چشمای قرمز در رو باز کردم و سعی کردم مثل خودش زمینو نگاه کنم! -اتفاقی افتاده؟؟ راستش صدای گریه میومد! نگران شدم! زیر چشمی نگاهش کردم، هنوز نگاهش پایین بود! منم پایینو نگاه کردم! -چیزی نیست! کارم داشتید؟؟ -بله! میشه بریم تو ماشین؟؟ سرمو تکون دادم و رفتم سمت ماشین! مثل همیشه رو به رو ،رو نگاه کرد و شروع کرد به صحبت! -چرا نمیخواید برید خونه؟؟ میدونید الان چقدر دل نگرانتونن؟؟ لبام قصد تکون خوردن نداشتن! به بازی با انگشتام ادامه دادم...! -حتما دلشون براتون تنگ شده... شما دلتون تنگ نشده؟؟ یه قطره اشک،از گوشه ی چشمم تا پایین چونم رو خیس کرد و تو روسری زشت و سفید بیمارستان فرو رفت... -میشه ببرمتون پیش خانوادتون؟؟ اشک بعدی هم از مسیر خیس قبلی سر خورد و سرم تکون ملایمی به نشونه ی تایید خورد...! لبخند ملایمی زد و ماشینو روشن کرد. تو طول مسیر،تنها حرفی که زدیم راجع به آدرس خونه بود! چنددقیقه ای بود رسیده بودیم، اما از هیچ‌کس صدایی در نمیومد! غرق تو فکر بودم، فکر مقایسه ی این ویلای بزرگ و بدون روح با اون اتاق ۳۰متری دوست داشتنی...❣ فکر مقایسه ماشین ۳۰۰میلیونی و سردم با این پراید قدیمی اما... تا اینکه اون سکوت رو شکست! -وقت زیادی نمونده! دوست نداشتم برم! اما در ماشینو باز کردم! -شمارمو دارید دیگه؟ سرمو تکون دادم! -من دوست دارم کمکتون کنم، ولی حیف که بد موقعه! امیدوارم سال خوبی داشته باشید! با لبخند گفتم "همچنین" و پیاده شدم! به خونه نگاه کردم، با پایی که نمیومد رفتم جلو! و زنگ رو زدم... اما برگشتم و پشتم رو نگاه کردم! هنوز اونجا بود! دستشو تکون داد و آروم راه افتاد! -بله...؟ صدای مامان بود! رفتنشو نگاه میکردم! دوباره استرسم داشت برمیگشت! -ترنم...تویی؟؟😳😢 "محدثه افشاری" @aah3noghte @RomaneAramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا