5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
روایتی متفاوت از #شهیدی که مادرش تا ۷سالگی، موهاشو مےبافت😳
هر آنچه که باید از #شھیدحسن_فتاحی سرطلا 👱بدانید
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 روایتی متفاوت از #شهیدی که مادرش تا ۷سالگی، موهاشو مےبافت😳 هر آنچه که باید از #شھیدحسن_فتاحی سر
💔
آخرین عکسی که چند ساعت قبل از #شهادت #شھیدحسن_فتاحی
گرفته شد
پیکر او سالها بعد
۴۰ روز بعد از فوت پدربزرگوارش برگشت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 حـالا هر پنجشنبه که میشود مـن و گریـه و خاطره هـا جمع می شویم دورِ نبودنت #جاویدالاثرمحمدرض
💔
نفس میڪشم ؛
اینجا...
پنج شنبه هـا
و ذخیره اش میڪنـم
برایِ تمـام روزهـای هفتہ ام !
ڪه بی یاد شهدا نباشد نفسهایم ...
#شھیدسیداسحاق_موسوی
#پنجشنبه_های_عاشقی
#یاد_شهدا_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
در پیِ ماه رخ تو سالها ،
بی نتیجه ماند استهلال ها
روزه ام با خنده ات وا مےشود ،
نه هلال اول شوال ها
#آھ_مولای_غریبم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
دختر است و پدری که دیگر نیست
دختری که این روزها
غم ندیدن پدر را
لابلای شیطنت های کودکانه
از بقیه پنھان مےکند
دختری که با اینکه تنها ۷سال دارد
اما صبورے مےکند
و فقط مادر، شنونده و مرهم
بےتابےهای شبانه اش است...
#دخترست_دیگـر...
#دخترجواد...
گاهی صبوری اش
تو را متعجب مےکند
#شھیدجوادمحمدی
#شھید_روزه_دار
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
امام برایت پیغام مےفرستد که #یارےاش کنی
نه اینکه محتاج یاری من و تو باشد؛ نه...
برای سعادتمند شدنِ خودمان
برای محک زدنِ صدقِ گفتارمان
ارباب
برای زهیر، قاصد فرستاد
زهیر اجابت کرد و رستگار شد
همین ارباب
برای عبیدالله بن حر جعفی هم قاصد فرستاد
نرفت؛
خودش به نزد عبیدالله رفت و او را به سعادت ابدی، بشارت داد
عبیدلله اما
ذلت دنیا را به سعادت جاودانه ترجیح داد و اسب و شمشیرش را پیشکش نمود
اما اربابِ دو دنیا را چه نیاز به اسب و شمشیر او؟!
زهیر با یک لبیک #صادقانه، جزء کسانی شد که نظیرشان دیگر پیدا نمےشود
و عبیدلله...
اکنون نیز صدای یاری خواهیِ مهدی فاطمه
به گوش میرسد
تا تو چقدر #صادقانه، لبیک بگویی...
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#یاصاحب_الزمان
#آھ_مولای_غریبم
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
خيلي وقت بود نديده بودمش.
كارهايم را ول كرده بودم، آمده بودم قم، درس بخوانم و زندگي كنم.
آن روز، بعد از نماز جمعه، آمد خانه ي ما.
گفت «...چرا نمي آي جبهه، خدمت رزمنده ها؟»
گفتم «...دستم به ساختن خونه بنده.»
عصباني شد و گفت
«...اين همه آجر روي هم مي ذاري براي خونه ي دنيا، براي خونه ي آخرتت هم فكر كرده اي؟»
📚يادگاران، #شھيدعبدالله_ميثمی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #دلشڪستھ_ادمین... فرزند بصیر و خلف امام خمینی آقا سید احمد خمینی از همان ساعات آغاز انتصاب اما
💔
سلاحی که امام خامنه ای
در خطبه نماز #عید_فطر دست شان بود
از همان سلاح #شهید_رضا_حاجی_زاده دراگانوف روسی می باشد...
#شھیدرضا_حاجی_زاده از تکاوران و تک تیرانداز لشکر عملیاتی بیست و پنج کربلا مازندران بود
که در سال نود و پنج در اردیبهشت ماه
در خانطومان سوریه به شهادت رسید
و پیکر مطهرش جاویدالاثر ماند...
شاید پیامی است از سوی فرمانده
که باید مثل تک تیراندازها
بسیار دقیق و نکته سنج باشیم
#فداےسیدعلےجانم❤️
#آھ_اے_شھادت
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#او_را....105 یکی دیگشون گفت -اره عالیه.منم یه پیشنهاد دارم.میتونیم روزهای جلسات ورودی های جدید رو
#او_را.... 106
اتفاقاتی که افتاده بود رو مرور کردیم و من غش غش و زهرا خیلی آروم و درحالیکه سعی داشت من رو هم آروم کنه،میخندیدیم.
خیلی برام جالب بود که جوری رفتار میکردن که انگار نه انگار با هم فرقی داریم.
اینقدر حواسم پرت خوشی های اون چندساعت بود که تا وقتی دوباره تو فشار عجیب داخل واگن قرار نگرفته بودم،نفهمیدم که باز برگشتم تو مترو!
- این چه کاری بود آخه؟!خب با تاکسی میرفتیم دیگه!
-وای این دوباره شروع کرد! ترنم نمیدونی وقتی لب هات روی همه چقدر خوشگل تر به نظر میای!
خندیدم و تو همون شلوغی با کیفم کوبیدم تو سر زهرا که باعث شد خانوم سن بالایی که کنارم بود و از تکون های من احتمالا داشت له میشد،اعتراض کنه!
نخودی خندیدم و به زهرا که داشت با لبخند به جای من معذرت خواهی میکرد نگاه کردم.
دوباره وسط جمعی قرار گرفته بودم که بوی لوازم آرایش و اسپری هاشون،فضا رو پر کرده بود.دوست نداشتم بازهم اعصابم خورد بشه اما اون جو راه دیگه ای جلوی پام نمیذاشت!
تو فکر و خیالات غرق بودم که زهرا مثل یه غریق نجات،به دادم رسید!
-بهت خوش گذشت؟
خودم رو جمع و جور کردم و لبخند زدم
-خب راستش آره!دوستای جالبی داری!
-آره خیلی بچه های خوبی هستن.تنها جمعی که خیلی دوستشون دارم،همین جمعه!
-چطور؟مگه دوست دیگه ای نداری؟
-خب چرا.اما بچه های هیئت منتظران با همه فرق دارن!
-چرا؟!
-خب میدونی...همه کسایی که تو این جمع هستن،یه هدف دارن و با هم عهد بستن که برای این هدف تا پای جون،جلو برن.برای همین روی خودشون کار کردن. اخلاقشون،برخوردشون،تفکرشون،کاراشون،با همه متفاوته!بخاطر همون هدف،همدیگه رو خیلی دوست دارن .به هم احترام میذارن. برای هم مهم هستن. خلاصه خیلی ماهن!اگر بازم دلت بخواد که باهام بیای،کم کم خودت میفهمی!
-جالبه!اتفاقا چندنفرشون شمارم رو گرفتن که بیشتر با هم در ارتباط باشیم.
چشم هاش از خوشحالی درخشید.
-واقعا؟!میگم که خیلی ماهن!
اینقدر با زهرا گرم صحبت شدیم که نفهمیدم کی رسیدیم خونه. وارد حیاط خوشگلشون که شدیم وایسادم تا ازش خداحافظی کنم .اصرارش رو برای موندن قبول نکردم و با بغل محکمی،بخاطر روز خوبی که گذرونده بودم،ازش تشکر کردم.
ماشین رو از پارکینگ خارج کردم و به طرف خونه به راه افتادم. طبق معمول،آهنگی که گذاشته بودم به مغزم اجازه ی فعالیت درست رو نمیداد. خاموشش کردم. تفاوت بین آدم ها،فکرم رو مشغول کرده بود. اینکه چقدر دغدغه هاشون با هم فرق
داره،فکرهاشون،رفتارهاشون،مدل زندگیشون و...
یاد دورهمی هایی افتادم که بعد از بی وفایی سعید و سارا،دیگه توشون شرکت نکرده بودم .توی اون جمع ها هم کم شوخی و بگو بخند نداشتیم اما یه چیزی تو دورهمی امروز بود که هیچ جای دیگه شاهدش نبودم !نمیدونم. شاید به قول زهرا، هدفشون بود که اینقدر دوست داشتنی ترشون میکرد!
به خیابون شلوغ و پر سروصدای رو به روم نگاه کردم و زیر لب زمزمه کردم "هدف...!"
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️