eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی ۳ـ #شھیدجواد_اسدالله‌زاده در سال 1329 در مشهد به دنیا آمد.👶 فو
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا ۴ـ #شھیدرحمان_استکی در سال 1329 در شهرکرد به دنیا آمد. 👶 در  رشته علوم تربیتی فارغ التحصیل شد و در جلسات درسی #استادمحمدتقی_جعفری و درس خصوصی #شهیدبهشتی حضور یافت. سازماندهی راهپیمایی زادگاهش با نظارت و هدایت او صورت می گرفت 💪 و طی یک سند محرمانه به عنوان عامل تحریک دانش‌آموزان استان به ساواک معرفی شد. پس از پیروزی انقلاب به عنوان #معاون_آموزش و سرپرست اداره کل آموزش و پرورش استان چهارمحال و بختیاری انتخاب شد و اندکی بعد با رای قاطع مردم به #مجلس شورای اسلامی راه یافت و سرانجام در فاجعه هفتم تیر به شهادت رسید.❣ #خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت #شھیدترور #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 رهبر معظم انقلاب ملتی مثل ایران که عاشق شهادت باشد ، ملتی شکست ناپذیر است 💪 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 بعضی وقتا فکر میکنیم اینکه مقام معظم #رهبری مد ظله العالی فرمودند: جوانان #آتش_به_اختیارند. ما چه کار بزرگی باید انجام بدیم⁉️ چقدرسخت چقدر پرهزینه و.. اما #امروز میخوایم با این جوون آتش به اختیار بودن و #ولایی بودن رو یاد بگیریم. افسر جنگ نرم بودن رو یاد بگیریم، چه جنگ نرم، چه جنگ نظامی. دوستشون میگفتن: #حضرت_آقا که فرمودند: تولید ملی🇮🇷 فردا محمدحسین گوشیشو عوض کرد ویه گوشی #ایرانی گرفت. محمدحسین عادت داشت موقع سینه زنی پیراهنشو در بیاره. #شور می گرفت تو #هیئت میگفت برا امام حسین کم نذارین❌ حضرت آقا که فرمودند: #شعور حسینی. محمد حسین دیگه این کار رو نکرد روز #عید که بچه ها چراغارو خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت: حضرت آقا گفتن: با #شادی اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت✔️ کی گفته ما دیوونه #حسینیم. کاملا هم آدمای عاقل با شعوری هستیم. #عاقلانه عاشق حسینیم (به قول خودش نمیذاشت حرف آقا #شهید بشه بلافاصله اطاعت میکرد) توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات #حضرت_آقا بود، رو کار تشکیلاتی حساس بود. پای کار بود، #هدف رو در نظر میگرفت و #طرح میریخت و ولایت پذیری اعضا براش اولویت داشت. رو مسئله ازدواج حساس بود. #پیگیر کار همه بچه ها بود حتی وقتی #سوریه بود کم نمیذاشت تا جایی که حاج قاسم #سلیمانی در مورد او گفتن: وقتی او رادیدم گمان کردم #همت است، محمد حسین همت من بود دیگر کسی برای من همت نمیشود یه سوال؛ ماها کجای کاریم⁉️ اینهمه دم از #ولایت میزنیم... با کدوم حرف حضرت آقا آستین بالا زدیم؟ اصلا #همت شدن بلدیم؟ #شھیدمحمدحسین_محمدخانی 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_چهارم... گفتم: "با گوش های خودم شنیدم"
💔 🌷 🌷 ... دندان قروچه ای کرد و گفت: "پرویی میکنی؟؟؟ به حسابت میرسم"😤😡😡 تا به بجنبم پرید روی سرم😖 احمد از من درشت تر بود برای همین قبل از آنکه بر من مسلط شدم زانو ام رو به سینه اش زدم و او را به کناری پرتاب کردم. احمد پیش از آنکه پرت شود یقه ام را چسبید در نتیجه هر دو به پایین تپه غلتیدیم.... نمی دانم سرم به کجا خورد که احساس کردم سرم میسوزد و دیگر چیزی نفهمیدم.🤕 با تکان های آرامی به هوش آمدم انگار سوار شتر راهوری بود که نرم نرم روی شن ها راه می رفت.😍و این شتر عجب کجاوه ی نرمی داشت!!! کم کم حواسم سر جایش آمد کجاوه ی نرم شانه ی احمد بود که مرا روی شانه می برد😕 و چفیه اش را روی سرم انداخته بود . نفسش منقطع و پشت گردنش خیس عرق بود...😩 آفتاب می تابید و ما در بیابانی هموار پیش میرفتیم...🌞 شیطان وسوسه ام کرد که تکان نخورم و روی آن شانه های نرم و مهربان بمانم اما وقتی حال احمد و آن شن های داغ را دیدم دلم نیامد و تکانی خوردم. احمد فورا مرا زمین گذاشت و به رویم خم شد صورتش سوخته بود به زحمت آب دهنش را فرو داد و گفت: خوبی ؟ سر تکان دادم که خوبم... لبخند زد و گفت: اذیت شدی؟ حالتش طوری بود که دلم برایش خیلی سوخت نمیدانم من چه مقدار بر دوشش بودم اما مهم معرفتی بود که نشان داده بود... چفیه را از روی صورتم کنار زدم و در آغوش گرفتمش و او را با مهر به خودم فشردم و گفتم : حلالم کن🤗 ..... ... ✨ 💕 @aah3noghte💕 ‼️
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی روزایی که پیشم نبود و میرفت مأموریت، واقعاً دوریش واسم سخت بود😔 وقتمو با درس
💔 هق هق گريه ام خواب را از حـسين گرفتـه بـود. دلـداري ام مـي داد و مي گفت: «قول ميدم زود برگردم.»😢 گفتم: «اگه شهيد بشي اون وقت چه خاكي به سرم بريزم؟»😭😭 با بذله گويي هرچه تمامتر حرفي زد كه در اوج گريه، خنده ام گرفت. گفت: «اينكه ناراحتي نداره، خب، خاك رس!» 😜 گفتم: «الان چه وقت شوخيه؛ من تنهايي چطور زندگي كنم؟»😭 هنوز تبسم بر لب داشت، گفت: «يه هفته برو خونه مادرت، يه هفتـه هم برو پيش مادرم.»😉 گفتم: «يعني دو هفته اي برمي گردي؟» گفت: «نه؛ منظورم اينه براي خودت برنامه ريزي داشته باش. يه هفتـه اينجا، يه هفته هم اونجا تا موقعي كه من برگردم؛ فهميدي؟»☺️😅 از اينكه مرا دست انداخته بود، خيلي عصباني بـودم امـا چـه فايـده، كاري از دستم ساخته نبود.😄 📚آن سوی ديوار دل ... 💕 @aah3noghte💕
💔 #اربابم_حسین_جان جز حریمِ نظرت، نیست پناه دگری گره بسته ما، با نظری باز شود... #صلےالله_علیڪ_یااباعبدلله #السلام‌علیک‌دلتنگم💔 #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 سلام همسنگری ها مائیم و نوای بےنوائی بسم لله اگـــر حریف مائی
💔 شعری سروده ام به نام ...❤️ که بر روی بیتهایش....❤️ اینگونه با نعش افتاده ای😔❤️ 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 قسمت سی و هشتم: #بےتوهرگز ❤️ 🌀و جعلنا و جعلنا خوندم ... پام تا ته روی پدال گاز بود ... ویر
💔 قسمت چهلم: ❤️ 🌀خون و ناموس آتیش برگشت سنگین تر بود ... فقط معجزه مستقیم خدا ما رو تا بیمارستان سالم رسوند ... از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک ... بیمارستان خالی شده بود 😳... فقط چند تا مجروح ... با همون برادر سپاهی اونجا بودن ... تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید ... باورش نمی شد من رو زنده می دید ... مات و مبهوت بودم ... - بقیه کجان؟😳 ... آمبولانس پر از مجروحه ... باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط ... به زحمت بغضش رو کنترل کرد ... - دیگه خطی نیست خواهرم ... خط سقوط کرد 😞... الان اونجا دست دشمنه ... یهو حالتش جدی شد ... شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب ... فاصله شون تا اینجا زیاد نیست ... بیمارستان رو تخلیه کردن ... اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه ... یهو به خودم اومدم ... - علی ... علی هنوز اونجاست ... و دویدم سمت ماشین ... دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد😠 ... - می فهمی داری چه کار می کنی؟ ... بهت میگم خط سقوط کرده ... هنوز تو شوک بودم ... رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد ... جا خورد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد😶 ... - خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب ... اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود ... بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده... بیان دنبال مون ... من اینجا، پیششون می مونم ... سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد ... سر چرخوند و نگاهی به اطراف کرد ... - بسم الله خواهرم ... معطل نشو ... برو تا دیر نشده ... سریع سوار آمبولانس شدم ... هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم ... - مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون ... اومد سمتم و در رو نگهداشت ... - شما نه ☝️... اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم ، ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان ، دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره ... جون میدیم ... ناموس مون رو نه ...💪 یا علی گفت و ... در رو بست ... با رسیدن من به عقب ... خبر سقوط بیمارستان هم رسید ... پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد ... پیکر مطهر این شهید ... هرگز بازنگشت ... قسمت چهل و یکم: ❤️ 🌀 که عشق آسان نمود اول ... نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی ... همون جا توی منطقه موندم ... ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن ... - سریع برگردید ... موقعیت خاصی پیش اومده ... رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران ... دل توی دلم نبود ... نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه... با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن ... انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود ... سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود ... دست های اسماعیل می لرزید ... لب ها و چشم های نغمه ... هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت ... - به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟ - نه زن داداش ... صداش لرزید ... امانته ... با شنیدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت... بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... - چی شده؟ ... این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟😳🤔 ... صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن ... زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد ... چشم هاش پر از التماس بود ... فهمیدم هر خبری شده ... اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره ... دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد ... - حال زینب اصلا خوب نیست ... بغض نغمه شکست ... خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد ... به خدا نمی خواستیم بهش بگیم ... گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم ... باور کن نمی دونیم چطوری فهمید😭 ... جملات آخرش توی سرم می پیچید ... نفسم آتیش گرفته بود ... و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد ... چشم دوختم به اسماعیل ... گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد... - یعنی چقدر حالش بده؟ ... بغض اسماعیل هم شکست ... - تبش از 40 پایین تر نمیاد ... سه روزه بیمارستانه ... صداش بریده بریده شد ... ازش قطع امید کردن ... گفتن با این وضع...😔 دنیا روی سرم خراب شد ... اول علی ... حالا هم زینبم ..😫😭😭 ... 💕 @aah3noghte💕
20.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 📹 کلیپ «ترور در آسمان» به مناسبت حمله ناو آمریکایی به هواپیمای مسافربری ایران ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 📹 کلیپ «ترور در آسمان» به مناسبت حمله ناو آمریکایی به هواپیمای مسافربری ایران #حقوق_بشر_امریک
💔 ۱۲تیرماه امریکا چهره واقعی خودش را نشان داد امریکا بدون روتوش😏 #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕