💔
راه اتصال به امام زمان چیست⁉️
📌( قسمت اول)
یکی از سوالات خیلی کلیدی و مهمی که در مورد امام عصر ارواحنا فدا باید برای همه ما مطرح بشود؛ عبارت است از اینکه "راه اتصال به امام عصر ارواحنا فدا چه در زمان غیبت، و چه در زمان ظهور و حضورشان چیست؟"
به عبارت دیگه "ما چکار باید بکنیم که به طور حقیقی با امام عصر ارواحنا فدا ارتباط داشته باشیم؛ اتصال داشته باشیم"؟!
اگر بخواهید اهمیت این سوال و پاسخش را خوب درک بکنید راه های زیادی داریم که یکی از آنها که بیشتر به ذهن شریف شما آشناست، این است که در دعای شریف ندبه به ما یاد می دهد که
اولا راه اتصال زمین به آسمان یعنی راه ارتباط انسان به ملکوت فقط امام زمان است : «اَیْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الاَرْضِ وَالسَّماءِ»
اگر قرار باشد انسان به سمت هدف خلقت، حیاتش را جهت گیری بکند، یعنی به سمت ملکوت از این ملک حرکت کند، احتیاج به یک سبب متصل دارد،
احتیاج به یک نردبان دارد،
به یک وجه اتصال دارد،
و آن امام زمان( علیه السلام) است!
اگر کسی اتصالش به حضرت ، قطع بشود او در حقیقت وجود خودش دیگر راهی به ملکوت و غیب ندارد.
در همان دعای ندبه در اواخرش از خدا اینجور می خواهیم که:
" خدایا یک اتصالی بین ما و امام زمان برقرار کن که منجر بشود به #ارتباط و #رفاقت ما با سلف امام زمان، یعنی با ائمه دیگر با انبیای دیگر"
«وَ صِلِ اللَّهُمَّ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ وُصْلَةً» خدایا بین ما و او ( امام عصرارواحنا فدا ) یک اتصالی را برقرار کن که: « تُؤَدِّي إِلَى مُرَافَقَةِ سَلَفِهِ» که منجر بشود به رفاقت و همنشینی با گذشتگان امام زمان علیه السلام.
پس اتصال به امام عصر هم راه #اتصال_به_آسمان است و هم راه #اتصال_به سایر_ائمه و اولیاء بزرگ دین ماست. این از اساس قصه!
💠 پس سوال ما این است: که راز اتصال به امام عصر چیست؟!
آن هم اتصالی که اینقدر ضرورت دارد، اینقدر اهمیت دارد، اگر نباشد در واقع انسان از آن وجه انسانیتش خالی شده است.
اگر اتصال ما با حجت زمان قطع بشود، ما اصلا دیگر انسان نیستیم، ارتباطمان با حقیقتمان قطع شده!...
↩️ ادامه دارد...
👤 حجت الاسلام #مهدوی_ارفع
#نشرحداکثری
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
ای غروب جمعه
مولایم چه شد؟!
ای نفس زمینگیر!
از خودت بپرس...
بارها...
که آن عزیز سفر کرده
کجاست؟
او زندانی گناه من و تو در چاه غیبت به سر مےکند
...
ای نفس زمینگیر!
به خود بیا!
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
ما
قوّت پرواز نداریم
وگرنه
عمرےست ڪہ صیاد
شڪستہ است
قفس را💔
#شھادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
اصلی ترین تذکر داخلی #امام_خامنه_ای به دولت ها:
هاشمی: توجه به عدالت
خاتمی : مرزبندی با غیریت
احمدینژاد: پرهیز از سطحی گرایی
روحانی: پرهیز از اشرافی گری
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
سدرضا.باورش آقا سخته برام(1).mp3
5.53M
💔
باورش آقا سخته برام ...
سخته برام ...
#مناجات
#سیدرضانریمانی
#پیشنهاددانلود
رفقا دعا کنید برای کربلا نرفته ها ...
#اربعین با رفقا حرم باشیم ...
هیچ کسی نمےتونه حال ما کربلا نرفته ها رو درک کنه😭
اینکه میگن بری کربلا میسوزی
نمےدونن سوزِ دل کربلا نرفته ها را...😭
ما کربلا نرفته ها
فقط به عشق یه چیز این دوری رو تحمل مےکنیم
اینکه بلاخره بریم
پابوس ارباب
از شوق، جون بدیم💔...
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 باورش آقا سخته برام ... سخته برام ... #مناجات #سیدرضانریمانی #پیشنهاددانلود رفقا دعا کنید برای
💔
فرقی نمےڪند...
روزی برای عشق تو
جان مےدهم #حسین
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#آھ_ڪربلا
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
💔
#اربعینکرببلایمنبریمیمیرم
قسمت ما که نشد کرب و بلایت عرفه..
اربعین کاش به دیدار تو نائل بشویم😓💔
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
💔
دوش در حلقه ما صحبت گیسوی تو بود...
نمےدانم جواد
چرا این قدر که حرف از تو هست
این قدر که یاد تو در دل غوغا مےکند
چرا حرفی
یادی
از دیگری در دلم نیست...
و چقدر خدا را شاکرم
که مرا با تو آشنا کرد
و چقدر زندگےام با یاد تو تغییر کرد
و چقدر حال دلم با یادت خوب است
حال دلم با یادت خوب است
حال دلم با یاد تو خوب است....
#شھیدجوادمحمدی
#ولادت
#شھادت
#شفاعت
#رفاقت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_شصت_و_یکم یک هفته ای میشد که نتونسته بودم یک دل سیر حاج مهدوی رو ببین
💔
رمان #رهائےازشبــ ☄
#قسمت_شصت_و_دوم
روسری ام در هوا معلق بود و باد آن را با صدای کوبیدن قدمهام میرقصوند.نفسهام به شماره افتاده بود .
حس میکردم او خیلی نزدیکم شده.
حتی صدای نفسهای شهوتناک وکثیفش رو میشنیدم. خدایا راه خیابون کجا بود؟ پس چرا ازشر این کوچه های لعنتی راحت نمیشدم.
با ترس و تمام سرعت داخل یک کوچه ی فرعی پیچیدم. اینقدر سرعتم زیاد بود که نزدیک بود در زمان پیچیدن به دیوار برخورد کنم.
با ناامیدی از خدا خواستم که منو نجاتم بده ..دلم نمیخواست با دستهای شهوت آلود این نامرد، بلایی به سرم بیاد.
این کوچه اینقدر خلوت و تاریک بود که به اون شهامت حرف زدن داد:
-واستا…مگه سر اون کوچه منتظر من نبودی جیگر؟؟ بخت بهت رو کرده.. یک کم باهم یه گوشه خلوت میکنیم و بعد ..
تمام موهای تنم از ترس و انزجار سیخ شد. دیگه وقت سکوت نبود. حفظ شرافتم مهم تر از لو رفتنم پیش حاج مهدوی بود.
با تمام توان فریاد زدم:
_برو گمشوووو کثافت. ..گمشوو عوضی.
بعد در حالیکه عقب عقب میرفتم گفتم بخدا دستت بهم بخوره خونت حلاله آشغال..
او مثل یک گرگ گرسنه آروم آروم نزدیکم میشد ..
پس چرا همسایه ها بیرون نمیریختند؟؟ چرا هیچ کس کمکم نمیکرد.؟؟
هی پشت سرهم جیغ میکشیدم :
بابا مسلمونها کمکک….این بی همه چیز خدانشناس میخواد اذیتم کنه..
یکی سرش رو از پنحره بیرون آورد و خطاب به من گفت چیه؟
من که انگار دنیا رو بهم داده باشند با جیغ وگریه گفتم این مرتیکه دنبالم راه افتاده تورو خدا کمکم کنید..
مرد گفت : -غلط کرده بی ناموس. گمشو گورتو گم کن. الان میام پایین. .
با خودم گفتم الان این نامرد میزنه به چاک ولی با وقاحت تموم رو به اون مرد، با الفاظ زشتی گفت.:
-ببند دهنتومرتیکه ی….زنمه..دعوامون شده تو رو سننه..؟؟
من که از تعجب و وحشت نزدیک بود بمیرم گفتم :-دروغ میگه بخدا…کمکم کنید
مردک لات مثل مار زخمی به سمتم هجوم آورد وتا خواستم از چنگالش فرار کنم روسریم رو چنگ زد و مچاله اش کرد. بادیدن موهام چشمانش برق کثیفی زد وبازومو گرفت .
به سمتش برگشتم و با کیفم محکم به سرو صورتش ضربه میزدم.او یقه ی مانتوم رو کشید و من با تمام قدرت سیلی محکمی به صورتش زدم و سعی کردم از چنگالش فرار کنم که پام به چیزی برخورد کرد و باصورت زمین خوردم..
مرد پشت پنجره با چیزی شبیه قفل فرمون بیرون اومد و نردیک او شد.در یک لحظه کوچه مملو از جمعیت شد..گرگ قصه میخواست فرار کنه که پایش رو گرفتم و اوهم به زمین افتاد.
چند نفری خواستند بریزن سرش و بگیرنش که او چاقو درآورد و بعد باصدای ناله ی یک نفر فریاد زد برید کنار..هرکی بیاد میزنمش..
مردی میانسال روی زمین افتاد و به دنبال او همه با جیغ وفریاد و صدا کردن اهل بیت به سمتش دویدند وهمه فراموش کردند که عامل این نا امنی فرار کرد!
به سختی روی زمین نشستم .
احساس میکردم بالای لبم میخاره.
چند خانوم به سمتم اومدند.
یکی از آنها گفت:
دماغت داره خون میاد
من حواسم به خودم نبود.فقط سعی میکردم در میون همهمه ی اونجا، مردی که چاقو خورده بود رو ببینم که چه بلایی سرش اومده. انگار نه انگار که اینجا همون کوچه ی سوت وکور چند دقیقه ی پیشه!!
خانوم دیگری به سرعت نزدیکم شد ودرحالیکه روسریم رو سرم مینداخت با اکراه گفت:-وای تمام سرو کله ت خونیه..
بی اعتنا به حرفش پرسیدم :-اون آقا چه بلایی سرش اومد؟
زن گفت:-اون بیشرف، با چاقوزده تو بازوش..زنگ زدیم الان اورژانس و پلیس میاد.تو خوبی؟
چطور میتونستم خوب باشم! بخاطر من یک نفر آسیب دیده بود!!!درسته من نجات پیدا کردم ولی یک نفر داشت درد میکشید. به طرفش رفتم ولی اینقدر دورو برش شلوغ بود که نمیتونسم ببینمش..همون زن منو عقب کشید و یک گوله دستمال کاغذی جلوی صورتم آورد.
دستمالها رو از دستش گرفتم و باحالی خراب نگاهش کردم.دختر بچه ای با یک پارچه ی بلند سیاه نزدیکم اومد ودر حالیکه گوشه ی مانتومو میکشید گفت:-خاله خاله.بیا این چادر وسرت کن.مانتوت پاره شده نامحرما میبیننت.
اوووه مانتوم!!تازه یادم افتاد!
نگاهی به چادر در دست او انداختم و یاد چادر خودم افتادم که ساعتی پیش با بی انصافی داخل کیفم حبسش کردم!!
دلم گرفت .
باشرمندگی به سمت کیفم رفتم و از داخلش چادرم رو در آوردم.همه ی مردم با نگاهی متعجب بهم خیره شدند. زنی که روسریم رو سرم کرده بود نزدیکم شد و نچ نچ کنان گفت:
-وااا چادر داشتی؟! خوب چادرتو میندازی تو کیفت با این سرو شکل این وقت شب میای تو محل همین میشه دیگه!! امان از دست شما دخترها و بعد رفت سراغ زنهای محل و باهم درباره ی من پچ پچ کردند. چه شرایط سختی بود.
از شرم نمیتونستم سرم رو بالا بگیرم. دانه های درشت اشکم یکی بعد از دیگری پایین میریخت.
نمیدونم دلم از زهر کلام اون زن سوخت یا از مجازاتی که به واسطه ی بی حرمتی کردن به چادرم شامل حالم شده بود! هرچه بود حقم بود..
#ادامه_دارد...
نویسنده:
#ف_مقیمی
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےباصلوات🌼
شهید شو 🌷
💔 #میخوای_شهید_بشی⁉️ ما ولایت فقیه را آنطور شناختیم؛ که اگر بگوید نفس نڪِش، نمےکشیم و مےمیریم.
💔
#میخوای_شهید_بشی⁉️
نزدیک ظهر بود. از شناسایی بر می گشتیم.
از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم. آن قدر خسته بودیم که نمی توانستیم پا از پا برداریم ؛ کاسه زانوهامان خیلی درد می کرد.
حسن طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن. صبر کردم تا نمازش تمام شد.
گفتم: « زمین این طرف چمنیه، بیا این جا نماز بخوان. »
گفت « اون جا زمین کسیه، شاید راضی نباشه. »
📚یادگاران، #شهید_حسن_باقری
#نماز
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 جهان سوم کجاست؟؟؟ زن ایرانی را فریب مےدهند که بےحجابی، هرزگی نمےآورد #تصویربازشود #حجاب #مصی #
💔
مردم به یک چهره #عدالتخواه که از #درد_مردم می گفت رای دادند،
بانویی که #دغدغه داشت،
دغدغه #کوکان_کار،
دغدغه خشک شدن خوزستان،
دغدغه زندگی....این رای معنا دار بود☝️
فاطمه عبادی از درد گفت،
چون با درد بزرگ شده بود و مردم دردمند، روایت زیبایش را پذیرفتند،
این تفاوت میان #سلبریتی هایِ درگیر #سگ_بازی و تجمل است با درد و روایت مطلوب مردم...
#فاطمه_عبادی
#مصی
#حجاب
#سلبریتی_بیسواد
#اندڪےبصیرت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕