eitaa logo
شهید شو 🌷
4.5هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
72 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ پست های برجسته به قلم ادمینِ اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱@Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
اینفوگرافی | ترور مدرن... #ترور #محاکمه_مهنازافشار #سلبریتی_بی_سواد #طلبه_همدانی #شھادت #داعش_وطنی #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 افسرای جنگ نرم ☝️ وقتش نرسیده به فرمانده نگاه کنین❓ وقتش نرسیده مثه فرمانده عمل کنین❓ پس چرا هنوز دنبال نصب تلگرامین❓😏 چرا وقتی دیدین کانال حضرت آقا در تلگرام فعالیت نداره، اکانتتونو حذف نکردین⁉️ یادمون نره گاهی وقتا تو جـُرم بعضیا ما هم شریکـیم😱 از ما گفتن😊 💕 @aah3noghte💕
💔 متاسفانه بامداد امروز امام جمعه شهرستان کازرون ترور و به فیض شهادت نایل شدند.😔 دومین شهید محراب شهرستان کازرون❣😭 💕 @aah3noghte💕
💔 ۶ تیر ۱۳۶۰ سالروز #ترور ولی امر مسلمین جهان حضرت #امام_خامنه_ای در مسجد ابوذر تهران به دست #منافقین کوردل #خدا_میخواست_تو_برای_امت_بمانی 💕 @aah3noghte💕
💔 🌹 شهید لاجوردی یارِ صادق و پولادین انقلاب شهید «سیداسدالله » یکی از چهره‌های اصیل مبارزه با رژیم بود که مجاهدت‌ها و مبارزاتش را پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز ادامه داد. لاجوردی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی با حُکم امام خمینی (ره) به عنوان دادستانِ انقلاب تهران منصوب شده بود از یک سو نقشی پُررنگ در هدایت نوجوانان و جوانان فریب خورده از سوی منافقین و برگرداندن بسیاری از آنها به دامان دین و مردم داشت و از سوی دیگر در برخورد قاطع با افراد لجوج و جنایتکار این گروهک و صیانت از امنیت و آرامش ملت قاطع بود. ♦️لاجوردی نهایتا پس از عمری تلاش و مجاهدت مومنانه و مخلصانه در روز ۱ شهریور ۱۳۷۷ توسط در بازار تهران شد و به شهادت رسید. امام خامنه‌ای از شهید لاجوردی با عناوینی چون «یارِ صادق و پولادین انقلاب» نام برده‌اند. در شرایطی که ضدانقلاب کینه‌توز با فضاسازی سعی دارد جای و را تغییر دهند وظیفه‌ای مضاعف در بازشناسی چهره‌ی این یار و همراه مخلص انقلاب و ملت بر عهده‌ی همگان است. توسط منافقین در سال ۱۳۷۷ ... 🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_هفتم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے معاویــــه وقتــے خبـــــــر را مےشنو
💔 ✨ نویســـنده: مردم مصـــر نیز چون مـــردم شام، از مرڪز خلافـــت دورند و عثمــان با خلیفه ے مظلـــوم و علــــــے را حڪومت اسلامــے مےنامنــد. معاویـــه، لشگریانــش را با فرماندهے عمــروعــاص به سوے مصـــر مےفرستد و همزمان، و وحشــت را به مصـــر تحمیــل مےڪند. مصــــر دوبــاره ناامـــن و پر مےگردد. معاویـــه نامه اے براے محمد بن ابوبڪر مےفرستد و او را تهدیـــد مےڪند: "گمـــان مےڪنے ڪه من از تو غافلــــم؟ بر مملڪتے مسلــــط شده اے ڪه در همسایگــے من قــــرار دارد. بیشتــر مــردم آن دیــار از من هستنـد. گروهــے را به سویــــت فرستادم ڪه سخت عليه تو مےباشند و خواستــار نوشیدن خونــت هستند و براے جنگیدن با تـــو، تقرب به خــدا مےجویند و با خــدا عهـــــد ڪرده اند ڪه تــو را بڪشند و قطعــه قطعـــه ات ڪنند. اگر نظـــرے جز ڪشتن تو داشتند، به تو اخطــار نمےڪردم و تـو را نمےترسانیدم. لیڪـن خوش ندارم پســر خلیفــه اول و مردے از قریــش را ڪشته ببینــم. پس از حڪومت ڪنار برو و خودت را نجات بده." عمــروعــاص نیز ڪه در نزدیڪے مصــر اردو زده است، نامه اے براے محمدبن ابوبڪر مينویسد: "پسر ابوبڪر! مرا از آلوده شـــدن به خونــت دور دار؛ هر چند خداونـــد مرا به سرنگونــے تو فرمــان داده و ریختــن خونــت مبـــاح مےباشد. پس از شهــر بیــرون رو، زیرا من براے تو نصیحـــت گری راستگــو هستم..." محمد بن ابوبڪر ڪه از داخل و خارج تحت فشارهاے شدیدے قرار گرفتـــه، به امام نامه مے نویسد: "عمــرو بن عــاص در نزدیڪے مصـــر فــرود آمده و بسیارے از مــردم شهــر نیز از موافقان او شده اند. مــن در افــراد خود، اندڪے سستـــے و تـــرس مےبینم. اگــر به سرزمیـــن مصــر نیــاز دارے، با افــراد و امــوال مرا یارے ڪن..." ♦️رمان قدیس 👈 شرح اتفاقات حکومت علی (ع) با رویکرد کشیش مسیحے♦️ ... 😉 ... 💕 @aah3noghte💕 @chaharrah_majazi این رمانی‌ست که هر شیعه ای باید بخواند‼️
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_نوزدهم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے بر قبیله ی ازد فرود می آید، به نز
💔 ✨ نویســـنده: مردم، خانه ى الحضرمی را به آتش می کشند و نماینده ی معاویه در شعله های آتش می سوزد و غائله‌ی بصره با مرگ او به پایان می رسد. معاویه، طعم شکست را در بصره می چشد، اما او جنگ دیگری با على در پیش می گیرد؛ راهزنی در مناطق مختلف عراق، دوستداران على، ایجاد رعب و وحشت در میان قبایل مختلف عرب، سیاست جدید معاویه در با على است. *** کشیش مشغول نوشتن بود. کتاب نهج البلاغه روی میزش باز بود و نیم تنه اش را جلو داده بود و از روی کتاب می نوشت. سرش را بلند کرد نوه اش آنوشا رو به رویش ایستاده بود و صدایش می زد. از بالای عینک که تا نوک دماغش پایین آمده بود، نگاهی به او انداخت و به چشم ها زل زد. آنوشا لبخند زد و دست تکان داد و گردنش را کج کرد تا بلکه پدر بزرگ که مثل عروسکی بزرگ جلویش نشسته بود و تکان نمی خورد، حرفی بزند و یا این طور خیره نگاهش نکند. آنوشا با کف دست روی لبه میز زد و گفت: بابابزرگ! بابابزرگ! کشیش به خود آمد. نخست دردی در گردن و کتف هایش احساس کرد. عینکش را برداشت و کمر راست کرد و انگشتان دست ها و كتفهایش را فشرد. آنوشا پرسید: گردنتان درد می کند بابابزرگ؟ کشیش که انگار تازه متوجه حضور او شده باشد، لبخندی زد و گفت: تو کی آمدی آنوشا جان؟ آنوشا گفت: شما داشتید می نوشتید که من آمدم، هر چه صدایتان زدم نشنیدید. کشیش گردنش را به راست و چپ گرداند و گفت: حواسم به نوشتن بود. ببخشید که تو را ندیدم. ... 😉 ... 💕 @aah3noghte💕 @chaharrah_majazi این رمانی‌ست که هر شیعه ای باید بخواند‼️
💔 : تنها آنهایی ترور می‌شوند که وجودشان دریچه‌ی تنفس استکبار را می‌بندد، آن‌قدر که مجبور شوند، آنها را حذف فیزیکی، یعنی کنند. ترور یعنی انقلاب بیدار است؛✌️ برای آنهایی که می‌گوییم که هنوز خواب مذاکره را می‌بینند! ... 💕 @aah3noghte💕
💔 که جان عزیز خود را فدای کرد. فتحی ابراهیم شقاقی، زاده ۱۹۵۱، اردوگاه رفع، نوار غزه. حوالیِ باغ‌های زیتون، زیر صلح. در رشته ریاضیات در بیرزیت تحصیل کرد؛ سپس پزشکی را در مصر به پایان رساند. یک پایش در بود، یک پایش بیرون. درسال ۱۹۸۳، یازده ماه در به زندان افتاد و پس از آن در سال ۱۹۸۶ به دلیل ارتباطش با فعالیت‌های ، به ۴ سال حبس قطعی محکوم شد. فتحی شقاقی، کتابی معروف است؛ (خمینی (ره) راه حل و آلترناتیو اسلامی) که پس از آن را نوشته است. شقاقی، کشته است. اسحاق رابین نخست وزیر وقت ، دستور ترور او را صادر کرد. علت دستور ترور، انجام گروه حماس در ژانویه ۱۹۹۵ بود که در بیت لید صورت گرفت و ۱۳۰ اسرائیلی را به درک واصل کرد. شقاقی، شخصاً این عملیات را برعهده گرفت و همین امر، مهری شد بر سند ترورِ وی. سرانجام، فتحی ابراهیم در ۲۶ اکتبر ۱۹۹۵ در مقابل محل اقامتش ترور شد؛ او قصد داشت برای بررسی وضعیت آوارگان در لیبی به این کشور سفر کند و هنگامی که از کنفرانس لیبی به جزیره مالت وارد شد، مقابل هتل محل اقامتش در این جزیره از سوی دو هدف قرار گرفته و به رسید. روح این مجاهد بزرگ، قرین رحمت. ✍️زهراقائمی تولد : ١۴ بهمن ١٣٣٠ شهادت : ۵ آبان ١٣٧۴ محل شهادت : مالت مزار شهید : اردوگاه یرموک سوریه ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت231 کف دستم را ر
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم: 



ماشین‌ها از کنارم سریع رد می‌شوند؛ خوب می‌دانند نباید دور و بر ماشین شاسی‌بلندِ یک بچه پولدار باشند که هوس دوردور کردن به سرش زده و نه برای قانون ارزش قائل است، نه جان مردم.

صدای بوم‌بوم نزدیک‌تر می‌شود. حتی شاید آسفالت خیابان هم دارد زیر پایش می‌لرزد.

لاستیک‌هایش روی زمین جیغ می‌کشند؛ سرنشینان خودرو هم.

خودش به جهنم، این لایی کشیدن‌هایش ممکن است یک بیچاره دیگر را به کشتن بدهد.

 دوست ندارم سرم را برگردانم و ببینمش. روی موتور بیشتر گاز می‌دهم که پرش به پرم نگیرد.

کاش یک راهی بود برای ادب کردن بعضی از بچه پولدارهایی که فکر می‌کنند چون پول دارند، می‌توانند خیابان و پلیس و جان مردم را بخرند...

صدای طبل آهنگش رسیده بیخ گوشم؛ آهنگش هم نه... خودش.

حسش می‌کنم پشت سرم. گاز می‌دهم اما فایده ندارد. حالا کنارم است؛ نه پشت سرم. 

لاستیک‌هایش جیغ می‌کشند و خودش را می‌کوبد به موتورم.😲

تعادل موتور بهم می‌خورد و به چپ و راست متمایل می‌شوم.

یک لحظه به خودم می‌گویم دیگر تمام شد؛ الان کله‌پا می‌شوی و خلاص.

واقعا در چنین شرایطی با تمام وجود دلم می‌خواهد زنده بمانم.

حیف است وقتی می‌توانم  بشوم، در یک تصادف بمیرم.

 پس فرمان موتور را محکم می‌گیرم و سرعتم را انقدر زیاد می‌کنم که تعادلم حفظ شود.

شاسی‌بلند اما، دست از سرم برنمی‌دارد. انگار دلش می‌خواهد تفریحش را با زمین زدن من تکمیل کند.😏

 حتی نمی‌توانم برگردم به عقب و قیافه‌اش را ببینم.

تازه با بدبختی تعادل موتور را برگردانده‌ام که دوباره محکم‌تر می‌زند؛ انقدر محکم که متمایل می‌شوم به سمت چپ و الان است که سرم بخورد به جدول کنار خیابان.

خودم را با تمام قدرت می‌کشم به سمت بالا تا موتور دوباره به حالت عادی برگردد.

بوی لاستیک سوخته می‌زند زیر بینی‌ام؛ نمی‌دانم لاستیک‌های موتور من است یا شاسی‌بلند او که ساییده شده روی زمین.

با پا، ضربه کوتاه و سریعی به زمین می‌زنم که برگردم به حالت اول و ناخودآگاه داد می‌زنم:
- یا علی!

بالاخره موتور دوباره متعادل می‌شود و هرچه به زاویه تندِ موتور با زمین فکر می‌کنم، مطمئن می‌شوم این یک معجزه بود.

هیچوقت انقدر از زنده ماندنم خوشحال نبوده‌ام.

شاسی‌بلند از من سبقت گرفته و صدای بوم‌بوم آهنگش از من دور می‌شود.

حس بدی به سینه‌ام چنگ می‌اندازد که چرا گیر داد به من میان این‌همه ماشین و موتور که در این خیابان بودند؟

سرعت می‌گیرم که نزدیکش بشوم و بتوانم پلاکش را بخوانم.

 صدای آهنگش قطع شده است. یعنی به همین زودی به راه راست هدایت شد؟

انگار دارد روی اعصاب من رانندگی می‌کند و نمی‌دانم چرا.😠

نمی‌دانم چرا یک حسی می‌گوید برو دنبالش؛ چون تو را الکی انتخاب نکرده بود برای زمین زدن.

بعد یک صدای دیگری در درونم جواب می‌دهد: اگر تله باشد چه؟ شاید هدفش همین است که دنبالش بروی و گیرت بیندازد.

دقت که می‌کنم، می‌بینم یک سرنشین بیشتر توی ماشین نیست. تعجبم بیشتر می‌شود. 

معمولا کسی تنها نمی‌آید دوردور. همان حسی که می‌گفت برو دنبالش، بلندتر داد می‌زند.

زیر لب  می‌گویم و دل به دریا می‌زنم. فاصله‌ام را بیشتر می‌کنم؛ طوری که هم من را نبیند و هم من گمش نکنم.

با خودم که حساب می‌کنم، به این نتیجه می‌رسم که مشکوک بودنم به این آدم چندان بیراه نیست.

تا الان دو مورد تصادف مشکوک داشته‌ایم؛ دو مورد تصادفی که مشخص است عاملش آدم حرفه‌ای بوده و حساب تمام دوربین‌های مداربسته را داشته و خیابان‌های تهران را مثل کف دستش بلد بوده؛ دست‌فرمان فوق‌العاده‌ای هم داشته.

اما دو مورد قبلی موتورسوار بودند و این ماشین داشت؛ از آن گذشته، خیلی وقت قبل از این که من با این پرونده درگیر بشوم، احتمال ترورم مطرح بوده.

 پس چرا باید بین تیم  من و تیم عملیاتی هیئت محسن شهید، ارتباط وجود داشته باشد؟🤔

اگر این آدم واقعا هدفمند من را زده، یعنی می‌دانسته من کجا هستم و برنامه‌ام چیست.

 یا تعقیبم می‌کرده، یا آمارم را از یکی در اداره گرفته و همین آزارم می‌دهد؛ چون اگر احتمال دوم درست باشد، حتما می‌داند الان پشت سرش هستم و باید ضدتعقیب بزند.

... 
...



💕 @aah3noghte💕
 @istadegi
قسمت اول