eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
#داستان_کوتاه ✍طفلی از باغی گردو می‌دزدید. پسر صاحبِ باغ با چند دوست خود در کنار باغ کمین کردند تا
مرد نجواکنان گفت: «ای خداوند و ای روح بزرگ  با من حرف بزن» و چکاوکی با صدای قشنگی خواند، اما مرد نشنید. و سپس دوباره فریاد زد: «با من حرف بزن» و برقی در آسمان جهید و صدای رعد در آسمان طنین افکن شد ، اما مرد باز هم نشنید.مرد نگاهی به اطراف انداخت و گفت: «ای خالق توانا، پس حداقل بگذار تا من تو را ببینم» و ستاره‌ای به روشنی درخشید، اما مرد فقط رو به آسمان فریاد زد: « پروردگارا ، به من معجزه‌ای نشان بده» و کودکی متولد شد و زندگی تازه‌ای آغاز شد، اما مرد متوجه نشد و با ناامیدی ناله کرد: «خدایا، مرا به شکلی لمس کن و بگذار تا بدانم اینجا حضور داری». اما مرد با حرکت دست ، حتی پروانه را هم از خود دور کرد و قدم زنان رفت... 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #یک_داستان_یک_پند ✍دو برادر از شهر خوی در سال 1343برای کار به تهران رفتند. با جسم نحیف، توانِ ا
💔 🔴 ماجرای عجیب دکتری که همه مردان را زن می‌دید! ✍دکتر حاج حسن توکلی از شاگردان عارف بالله شیخ رجبعلی خیاط، نقل می کند: روزی من از مطب دندان سازی خود حرکت کردم که جایی بروم، سوار ماشین شدم، میدان فردوسی یا پیش تر از آن اتوبوس نگه داشت، جمعیتی بالا آمد، سپس دیدم راننده زن است، نگاه کردم همه زن هستند همه یک شکل و یک لباس! دیدم بغل دستم هم زن است! خودم را جمع کردم و فکر کردم اشتباهی سوار شده‌ام. اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد، آن زن که پیاده شد همه مرد شدند! با این که ابتدا بنا نداشتم پیش شیخ بروم از ماشین که پیاده شدم جهت روشن شدن قضیه رفتم پیش مرحوم شیخ، قبل از این که من حرفی بزنم شیخ فرمود: «دیدی همه مردها زن شده بودند! چون مردها به آن زن توجه داشتند، همه زن شدند!» بعد گفت: « وقت مردن هر کس به هر چه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم می‌شود، ولی محبت امیر المومنین (ع) باعث نجات می‌شود» «چقدر خوب است که انسان محو جمال خدا شود... تا ببیند آن چه دیگران نمی‌بینند و بشنود آن چرا دیگران نمی‌شنوند.» 🔰 امروزه روانشناسان به این نتیجه رسیده‌اند که انسان به هر چه توجه و تمرکز نماید همان چیز در روح و ضمیر باطنش نقش می‌بندد و در عالم خارج به ظهور می‌رسد! چه خیر اخلاقی و چه شر باشد. 🌕 راستی توجه و تمرکز ما به امام عصر ارواحنا فداه در زندگی چقدر می باشد؟ 📚 کیمیای محبت، ص176 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #داستان_كوتاه 🔴 ماجرای عجیب دکتری که همه مردان را زن می‌دید! ✍دکتر حاج حسن توکلی از شاگردان عار
💔 شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید،میخواهم در قبر در پایم باشد. وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود! ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سر انجام به مناقشه انجامید ... در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند: پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات و کارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم. یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به توهم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است. 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #یک_داستان_یک_پند کسی می گفت: در بیمارستان نوزاد مُرد و آن را به پدرش دادند که دفنش کند، من نیز
💔 💠 راز شگفت انگیز پیاده شدن شیخ عباس قمی از اتوبوس💠 💎 آیه: عَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَیْئًا وَ هُوَ خَیْرٌ لَّكُمْ بقره/216 💎چه بسا شما از چیزی کراهت داشته باشید درحالی‌که خیر شما در آن است. 🔹آینه: حکایت؛ امام خميني(ره) در خاطره‌اي از سفر خود با مرحوم حاج شيخ عباس قمي چنین بيان مي‌كند: بیابان سوزان و بی‌انتها در چشم‌هایمان رنگ می‌باخت و به کبودى می‌گرایید و از دور هم، چیزى دیده نمی‌شد. ناگاه ماشین ما که از مشهد عازم تهران بود از حرکت، ایستاد. راننده که مردى بلند و سیاه‌چرده بود باعجله پایین آمد و بعد از آنکه ماشین را براندازى کرد خیلى زود عصبانى و ناراحت به داخل ماشین برگشت و گفت: بله پنچر شد و آنگاه به صندلى ما که در وسط‌های ماشین بود، آمد. به من چون سید بودم حرفى نزد؛ ولى رو کرد به حاج شیخ عباس قمى و گفت: اگر می‌دانستم تو را اصلاً سوار نمی‌کردم، نحسى قدم تو بود که ماشین ما را در وسط بیابان خشک و برهوت معطل گذاشت! یا الله برو پایین و دیگر هم حق ندارى سوار این ماشین بشوى. مرحوم شیخ عباس بدون اینکه کوچک‌ترین اعتراضى کند و حرفى بزند، بلند شد و وسایلش را برداشت و از ماشین پیاده شد. من هم بلند شدم که با او پیاده شوم اما او مانع شد؛ ولى من با اصرار پیاده شدم که او را تنها نگذارم اما او قبول نمی‌کرد که با او باشم، هر چه من پافشارى می‌کردم، او نهى می‌کرد، دست آخر گفت فلانى راضى نیستم تو اینجا بمانى. وقتى این حرف را از او شنیدم، دیدم که اگر بمانم بیشتر او را ناراحت می‌کنم تا خوشحال کرده باشم، برخلاف میلم از او خداحافظى کرده و سوار ماشین شدم. بعد از مدتى که او را دیدم جریان آن روز را از او پرسیدم، گفت: وقتى شما رفتید خیلى براى ماشین معطل شدم، براى هر ماشینى دست بلند می‌کردم نگه نمی‌داشت تا اینکه یک کامیونى نگه داشت. وقتى سوار شدم، قدرى که با هم صحبت کردیم متوجه شدم که او ارمنى است و مسیرش همدان است؛ از قضا من هم می‌خواستم به همدان بروم، چون مدت‌ها بود که دنبال یک سرى مطالب می‌گشتم و در جایی نیافته بودم؛ فقط می‌دانستم که در کتابخانه مرحوم آخوند همدانى در همدان می‌توانم آن‌ها را به دست آورم. راننده آدم خوب و اهل حالى بود، من هم از فرصت استفاده کردم و احادیثى که از حفظ داشتم درباره احکام نورانى اسلام، حقانیت دین مبین اسلام، مذهب تشیع و ... برایش گفتم. وقتى او را مشتاق و علاقه‌مند دیدم، بیشتر برایش خواندم. سعى می‌کردم مطالب و احادیثى بگویم که ضمیر و وجدان زنده و بیدار او را بیشتر زنده و شاداب کنم تا این‌که به نزدیکی‌های همدان رسیدیم، نگاهم که به صورت راننده افتاد دیدم قطرات اشک از چشمانش سرازیر است و گریه می‌کند، حال او را که دیدم دیگر حرفى نزدم، سکوتى عمیق مدتى بر ما حکم‌فرما شد، هنوز چند لحظه‌ای نگذشته بود که او آن سکوت سنگین را شکست و با همان چشم اشک‌آلود گفت: این‌طور که تو می‌گویی و من از حرف‌هایت برداشت کردم، اسلام دین حق و جاودانى است و من تا به ‌حال در اشتباه بودم. شاهد باش من همین الآن پیش تو مسلمان می‌شوم و به خانه که رفتم تمام خانواده و فامیل‌هایی که از من حرف‌شنوی دارند مسلمان می‌کنم . بعد هم به کمک من گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا ولى الله .1 1. با اقتباس و ویراست از کتاب عاقبت بخیران عالم 💞@shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #داستان_کوتاه 💠 راز شگفت انگیز پیاده شدن شیخ عباس قمی از اتوبوس💠 💎 آیه: عَسَى أَن تَكْرَهُوا
خانه قبر... گویند : صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران ، همه او را شناختند ؛ پس ، از او خواستند که پس از نماز ، بر منبر رود و پند گوید.... پذیرفت ... نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوى او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. 🗯آن گاه خطاب به جماعت گفت :مردم! هر کس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد ، برخیزد! کسى برنخاست. 🗯گفت :حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است ، برخیزد ! باز کسى برنخاست. گفت : 😔 شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید ؛ اما براى رفتن نیز آماده نیستید! 💞 @shahiidsho
شهید شو 🌷
#داستان_کوتاه خانه قبر... گویند : صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران ، همه او را
💔 در سمیناری به حضار گفته شد اسم خود را روی بادکنکی بنویسید. همه اینکار را انجام دادند و تمام بادکنک ها درون اتاقی دیگر قرار داده شد. اعلام شد که هر کس بادکنک خود را ظرف ۵ دقیقه پیدا کند. همه به سمت اتاق مذکور رفتند و با شتاب و هرج و مرج به دنبال بادکنک خود گشتند ولی هیچکس نتوانست بادکنک خود را پیدا کند. دوباره اعلام شد که این بار هر کس بادکنکی که برمیدارد به صاحبش دهد. طولی نکشید که همه بادکنک خود را یافتند دوباره بلندگو به صدا درآمد که این کار دقیقاً زندگی ماست. وقتی تنها به دنبال شادی خودمان هستیم به شادی نخواهیم رسید. در حالی که شادی ما در شادی دیگران است. شما شادی را به دیگران هدیه دهید و شاهد آمدن شادی به سمت خود باشید. 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #داستان_کوتاه در سمیناری به حضار گفته شد اسم خود را روی بادکنکی بنویسید. همه اینکار را انجام دا
💔 شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان میداد ، آنرا برایشان شرح میداد و بر اساس آن تربیتشان میکرد. روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست میداشت. شیخ همواره طوطی را محبت میکرد و او را در درسهایش حاضر میکرد تا آنکه طوطی توانست بگوید لااله الا الله. طوطی شب و روز لااله الا الله میگفت اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه و نوحه میکند. وقتی از او علت را پرسیدند گفت طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند برای این گریه میکنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم. شیخ پاسخ داد من برای این گریه نمیکنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد طوطی آنقدر فریاد زد تا مرد . با آن همه لااله الاالله که میگفت وقتی گربه به او حمله کرد آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد. زیرا او تنها با زبانش میگفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود. 🦋سپس شیخ گفت: میترسم من هم مثل این طوطی باشم تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم. ❤️زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #داستان_کوتاه شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان میداد ، آنرا برایشان
💔 شبی دخترک مسلمان از نیویورک آمریکا از دانشگاه به سمت خانه می رفت که پس از مدتی متوجه شد مردی با ژاکت کلاه دار که سعی در پنهان نمودن چهره اش مینمود او را تعقیب می کند. دختر بسیار وحشت زده بود و شروع کرد به خواندن آیت الکرسی و به الله سبحان و تعالی توکل کرد... الحمدالله بخیر گذشت و دختر به سلامت به خانه رسید. ولی فردای آن شب در اخبار شنید که دیشب به دختری در همان محل و همان ساعت تجاوز شده و جسد دختر را در میان دو ساختمان پیدا نموده اند. پلیس از مردم خواست که اگر کسی شاهد بوده و یا چیزی دیده به اداره پلیس برود تا قاتل را شناسایی کنند. دختر به اداره پلیس رفته و ماجرا را به پلیس گفته و از بین مردهایی که صف کشیده بودند از پشت آینه قاتل شناسایی کرد. پلیس از قاتل می پرسد که در آن شب یک دختر با حجاب را تعقیب میکردی چرا به او حمله نکردی؟ قاتل گفت من ترسیدم چون دو مرد هیکل دار با او راه میرفتند. این است عظمت توکل به خداوند. 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #داستان_کوتاه #آیة_الکرسی شبی دخترک مسلمان از نیویورک آمریکا از دانشگاه به سمت خانه می رفت
💔 ▫️گویند: پوریای ولی را جوانی پر از زور و بازو به شاگردی در زورخانه آمد. پوریا به او گفت: تو را نصیحتی می‌کنم مرا گوش کن! روزی در کوچه‌ای می‌رفتم پسرکی بر من سنگی زد و ناسزا گفت و فرار کرد. چون به دنبال او رفتم تا علت ناراحتی‌اش را از خودم بدانم به منزل‌شان رسیدم. ▫️درب را زدم مادرش بیرون آمد. علت را جویا شدم، پسرک گفت: از روزی که تو با پدرم کُشتی گرفته و زمین‌اش زده‌ای پدرم دیگر در معرکه‌گیری، کسی به او انعامی نمی‌دهد. بسیار ناراحت شدم چون من از راه کارگری تأمین معاش می‌کردم ولی پدر او از راه معرکه‌گیری و میدان‌داری روزی اهل و عیال خود تأمین می‌کرد. ▫️پدرش را صدا کردم و عذر خواستم. با پدرش برنامه‌ای ریختیم. دو روز بعد پدرش معرکه گرفت و زنجیری به مردم نشان داد و شرط کرد بر دور بازوهای من بپیچد ولی من نتوانم آن را پاره کنم و من قبول کردم و زنجیر دور بازوان من پیچید و من فشاری زدم سبک، ولی چنان نشان دادم که هر چه در توانم بود فشار زدم که ردّ زنجیر بر بازوهای من ماند و تسلیم شدم که پاره نشد. ▫️مرد خوشحال شد و زنجیر در بازوی خود کرد و پاره نمود و من از شرم سرم به زیر انداخته از میدان دور شدم؛ تا مردم بدانند زور بازوی او از من بیشتر است و چنین شد که آبروی مرد به او برگشت و این به بهای رفتن آبروی من بود. مدت‌ها گذشت مردم از راز این کار من باخبر شدند و مرا دو چندان احترام نمودند. ✍این گفتم که بدانی ای جوان! زور بازوی تو چون شمشیر توست، پس آن را در نیام خداترسی و معرفت و ایمان اگر پنهان کنی تو را سود خواهد داد ولی اگر از نیام خود خارج کنی بدان شمشیر بازوی تو اول تو را زخمی خواهد کرد و هیچ مبارزی شمشیر بدون نیام بر کمر خود نمی‌بندد چون نزدیک‌ترین کس که به شمشیر برنده او، خود اوست. 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #داستان_کوتاه #آیة_الکرسی شبی دخترک مسلمان از نیویورک آمریکا از دانشگاه به سمت خانه می رفت
💔 📚حاکم کافر عادل یا حاکم مسلمان ظالم؟ 📃 هلاکو مغول در قرن 7 به بغداد حمله کرد و المعتصم بالله را سر به نیست کرد. وی همه علما از شیعه و سنی را جمع کرد و سوالی پرسید که شاید سوال بسیاری از ماست. سوال او این بود: "به من بگویید کدام مقدم است: حاکم مسلمان ظالم یا حاکم کافر عادل؟" سپس در را رویشان بست. گفت اگر تا 3 روز جواب دادید که دادید و الا جانتان را ازدست می دهید. ( سید بن طاوس ) بر خاست و گفت من جواب دارم : حاکم کافر عادل مقدم بر حاکم مسلمان ظالم است. گفت : دلیلت؟ گفت : "مملکت با کفر می ماند، ولی با ظلم نمی ماند. " الملك یبقی مع الكفر و لایبقی مع الظلم بقیه هم این را تصویب کردند. این به عنوان رسمی در تاریخ فقهی ما ماند که عدالت مهم تر از دیانت است. 📘 اعیان الشیعه، جلد 8، صفحهٔ 360 @shahiidsho
شهید شو 🌷
💔 #داستان_کوتاه 📚حاکم کافر عادل یا حاکم مسلمان ظالم؟ 📃 هلاکو مغول در قرن 7 به بغداد حمله کرد
💔 ✍روزي شاگردان نزد حکيم رفتند و پرسيدند: استاد، زيبايي انسان در چيست؟ استاد 2 کاسه آورد و گفت: به اين 2 کاسه نگاه کنيد اولي از طلا درست شده و درونش زهر است و دومي کاسه اي گِلي است و درونش آب گواراست. شما کدام را مي خوريد؟ شاگردان جواب دادند: کاسه گلي را. حکيم گفت: آدمي هم همچون اين کاسه است آنچه که آدمي را زيبا مي کند، درونش و اخلاقش است. در کنار صورتمان بايد سيرتمان را زيبا کنيم. 💞 @ShahiidSho💞
شهید شو 🌷
💔 #داستان_کوتاه ✍روزي شاگردان نزد حکيم رفتند و پرسيدند: استاد، زيبايي انسان در چيست؟ استاد 2 کاسه
💔 مادر شخصی به پیامبر از کج خلقی مادر شکایت کرد، حضرت فرمود: او در آن نُه ماه که بار تو را تحمل می کرد و آن دو سال که تو را شیر داد و شب هایی که بیداری کشید و روزهایی که برای تو تحمل تشنگی کرد، کج خلق نبود.. مرد گفت: من جزای زحماتش را پرداخته ام و او را دوبار بر دوش گرفته و به حج برده ام. حضرت فرمود: حتی جزای یک ناله او را هنگام وضع حمل نپرداخته ای.. 💞 @ShahiidSho💞