شهید شو 🌷
💔 #آھ... دستش را روی شانهام انداخت و گفت : « یک بلدچی اول باید #خودش را بشناسد، بعد #خدای خودش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#آھ...
خدایا..!
ما را حسینی زنده بدار، ما را حسینی بمیران..!
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
ای خدا!
ما را لایق دعای شهدا قرار بده
خدایا!
دعای شهدا را
در حق ما مستجاب کن
11.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
🎥فیلم دیده نشده نبرد نفسگیر مدافعان حرم و داعشیها در فاصله 10 متری
🔹تصاویری از شهدا و جانبازان این نبرد به فرماندهی شهید محمد حسین محمدخانی که حاج قاسم به او لقب عمار را داده بود.
🔹زخمیها میگفتند ما رو خلاص کنید ولی نذارید دست داعشیها بیوفتیم اما حاج عمار یه تنه زخمی رو میذاشت رو دوشش و برمیگشت عقب
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مدافع_حرم
فدایی عمه جانِ #امام_زمان
💞 @shahiidsho💞
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
سر نوکر به فلک!
رهبر انقلاب، شعر این شهید را تصحیح کردند...🤔
#شهید_محمدحسین_محمدخانی (عمار)
#شهید_مدافع_حرم
فدایی عمه جان #امام_زمان
💞 @shahiidsho💞
💔
جانانِ دلم!
تو شـب بخیر هم که نگویی
این شب، صبح خواهد شد...
فقط
من کمی پیرتر
از خواب برخواهم خواست،
خودت حساب کن
چند شب، شب بخیر نگفته ای.!؟
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
فدایی عمه جان #امام_زمان
شبتون شهدایی
💞 @shahiidsho💞
💔
اگه طالب شهادتی بدون که
نماز خوبه اول وقت باشه!
وگرنه همه بلدن که اول غذا بخورن
اول یه دلِ سیر چت کنند،اول بخوابند!
خلاصه اول همه کاراشونو انجام بدن
بعد نماز بخونن!
کسی که دنبالِ شهادته باید
از تموم تعلقات دنیا دست بکشه!
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
فدایی عمه جان #امام_زمان
#نماز
💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
شعرخوانی شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی برای حضرت زینب سلام الله علیها
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
انتشار به مناسبت #میلاد_حضرت_زینب
فدایی عمه جان #امام_زمان
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔
روزمونو متبرک کنیم با صلواتی به نیابت از شهیدانی که دلسوخته غم حضرت زهرا بودند
🌸الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم🌸
عاشق حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) بود.
روضه های فاطمیه را خیلی با سوز میخواند.
یک وقت هایی هم آخر شب زنگ میزد میگفت باهات کار دارم.
حالا دو تا هیئت رفته. هم مداحی کرده هم روضه خوانده و هم گریه کرده و سینه زده.
اما آخر شب میگفت بیا یک روضه چند نفری بخونیم و گریه کنیم. میگفت هرچی برای مادر گریه کنیم کمه.
خط خوبی هم داشت.
همیشه کنار دفتر یادداشت یا کتاب و جزوش اسماء متبرک اهل بیت را با خط خوش می نوشت.
وزیباترینش هم نام مبارک فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) بود.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#فاطمیه
فدایی عمه جان #امام_زمان
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی "فَـهُــوَ حَـسـبُه"که می خوانم انگار کسی دستی به قلبم می کشد و من ، آرام می ش
💔
#عاشقانه_شهدایی
یک ماه بعد از عقد جور شد رفتیم حج عمره.
سفرمان همزمان شد با ماه رمضان
با کارهایی که محمدحسین انجام میداد
باز مثل گاو پیشانی سفید دیده میشدیم.
از بس برایم وسواس به خرج میداد.
در طواف دست هایش را برایم سپر می کرد که به کسی نخورم.
با آب و تاب دور و برم را خالی می کرد تا بتوانم حجرالاسود را ببوسم.
کمک دست بقیه هم بود، خیلی به زوار سالمند کمک میکرد.
یک بار وسط طواف مستحبی، شک کردم چرا همه دارند ما را نگاه میکنند.
مگر ظاهر یا پوششمان اشکالی دارد؟
یکی از خانم های داخل کاروان بعد از غذا من را کشید کنار و گفت: صدقه بذار کنار.
این جا بین خانما صحبت از تو و شوهرتِ که مثه پروانه دورت میچرخه...
همسر #شهید_محمدحسین_محمدخانی
فدایی عمه جان #امام_زمان
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی محمد حدود ۱۰ سال سیگار میکشید.🚬 به خواستگاری ام که آمد و فهمید دوست ندارم سیگار
💔
#عاشقانه_شهدایی
گفتم:
«باید من رو توے ثواب جبهہهایے کہ دارے مےرے، شریڪ ڪنے.
سوریہ؛کاظمین و بیابانهایے ڪہ مےرفتے براے آموزش! »
خندید ڪہ ...
"همین؟! ایناڪہ چہ بخواے
چہ نخواے؛
همہش مال توئہ!"
راوی: همسر #شهید_محمدحسین_محمدخانی
📚قصہدلبرے
فدایی عمه جان #امام_زمان
💞 @shahiidsho💞
💔
اعتقاد داشت
وظیفه ما این است که
بچـهها را بیاوریم هیئت
وظیفه ما این نیست که هدایتشان کنیم
امامحسین(ع) خودش هدایت میکند.🖤
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#امام_حسین
💞 @shahiidsho💞
💔
کارم
چو
زلفِ
یار
پریشان
و
درهم
است...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
فدایی عمه جان #امام_زمان
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی بین خودمان قول و قرار زیاد داشتیم یکی از قرارهایمان این بود که نمازمان را به جما
💔
#عاشقانه_شهدایی
شب میلاد حضرت زینب مادرش زنگ زد برای قرار خواستگار. نمیدانم پافشاری هایش باد کله ام را خواباند یا تقدیرم؟ شاید هم دعاهایش...
به دلم نشسته بود. با همان ریش بلند و تیپ ساده همیشگی اش آمد. از در حیاط که وارد خانه شد، با خاله ام از پنجره او را دیدیم. خاله ام خندید: «مرجان، این پسره چقدر شبیه شهداست!»
با خنده گفتم: «خب شهدا یکی مثه خودشون رو فرستادن برام»
خانوادهاش نشستند پیش مادر و پدرم. خانوادهها با چشم و ابرو به هم اشاره کردند که «این دو تا برن توی اتاق، حرفاشون رو بزنن!»
با آدمی که تا دیروز مثل کارد و پنیر بودیم، حالا باید با هم می نشستیم برای آیندهمان حرف میزدیم.
تا وارد شد، نگاهی انداخت به سرتاپای اتاقم و گفت: «چقدر آینه! از بس خودتون رو می بینین این قدر اعتماد به نفستون رفته بالا دیگه!»
نشست رو برویم. خندید و گفت: «دیدید آخر به دلتون نشستم!»
زبانم بند آمده بود من همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش می گذاشتم و تحویلش می دادم، حالا انگار لال شده بودم.
خودش جواب خودش را داد: «رفتم مشهد، یه دهه متوسل شدم. گفتم حالا که بله نمی گید، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه، پاکِپاک که دیگه به یادتون نیفتم. نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت: "اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن." نظرم عوض شده. دو دهه دیگر دخیل بستم که برام خیر بشید!»
📚قصه دلبری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
انتشار بمناسبت #میلاد_حضرت_زینب
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ
💞 @shahiidsho💞