eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت111 پلک‌هایم
💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



بشیر با موتور در بیابان می‌تازد و هربار نگاهی به جی‌پی‌اس می‌اندازم تا مطمئن شوم راه را گم نکرده‌ایم. 

این‌جا اگر راه را گم کنی، باید اشهدت را بخوانی و آماده باشی برای انتشار فیلم  در سایت‌ها و کانال‌های داعش!


...***


باد داغ به صورتم می‌خورد و تنفسم سخت‌تر می‌شود. چفیه را خیس کرده‌ام و بسته‌ام دور صورتم تا مثلا جلوی گرد و خاک بیابان را بگیرد؛ اما در این گرما به ثانیه نکشیده خشک شد.

می‌دانم اوضاع بشیرِ بنده خدا هم بهتر از من نیست. زیر لب صلوات می‌فرستم و بی‌سیم را درمی‌آورم:
- جابر جابر حیدر!

- به گوشم حیدر!

- ما داریم میایم. هوامونو داشته باشید.

لهجه بامزه نجف‌آبادیِ جابر را می‌شنوم:
- حَجی خیالت راحت!

در تمام عمرم نشنیده‌ام کسی انقدر غلیظ به لهجه نجف‌آبادی حرف بزند!

جابر را ندیده‌ام؛ فقط صدایش را از پشت بی‌سیم شنیده‌ام. می‌دانم از بچه‌های لشگر زرهی نجف است و گاهی که از عملیات شناسایی برمی‌گردیم، با او یا کس دیگری هماهنگ می‌کنیم که خودی‌ها نزنندمان.

 اما لحنش با همه فرق دارد. انگار مقید است هرجا که هست به لهجه شیرین نجف‌آبادی صحبت کند.

وقتی می‌رسیم به پایگاه اول که دارند اذان ظهر را می‌گویند. از موتور که پیاده می‌شوم، چندبار سرفه می‌کنم.

سیاوش می‌دود جلو و می‌پرسد:
- کجا بودی داش حیدر؟

همراه هر سرفه، چند کیلو خاک از ریه‌هایم می‌ریزد بیرون. میان سرفه‌هایم، سیاوش را می‌پیچانم که:
- رفته بودیم یه سری به پایگاه‌های اطراف بزنیم!

سیاوش قمقمه‌اش را می‌دهد دستم. تشنه‌ام؛ اما می‌ترسم این حجم خاکی که در گلویم رسوب کرده، با نوشیدن آب تبدیل به گِل بشود!

قمقمه را می‌گیرم و آبش را روی سرم خالی می‌کنم و کمی هم در دهانم می‌ریزم.

حالم سر جایش می‌آید. زمزمه می‌کنم:
- یا حسین!

قمقمه را که تقریباً خالی شده، به سیاوش برمی‌گردانم. بشیر رفته است که وضو بگیرد و من که وضو دارم، کنار سیاوش در صف نماز می‌ایستم.

دلم شور می‌زند. تحرکاتی که از نیروهای داعش دیدیم عادی نبود. باید همین امروز بروم دیدن حاج احمد.

نماز را که می‌خوانیم، دلم می‌خواهد توی همین چادرها بیفتم و بخوابم؛ مثل بشیر. بنده خدا پا به پای من آمد. 

نزدیک بیست ساعت است که با بشیر، تمام بیابان‌های این محدوده را قدم به قدم وجب کرده‌ایم و دیگر جانی برایمان نمانده است.

داخل چادر بچه‌های فاطمیون می‌نشینم و پاهایم را دراز می‌کنم. خم می‌شوم و پوتین را از پاهایم بیرون می‌کشم. 

آخ!
انگار پوتین هم شده عضوی از بدنم؛ درش که می‌آورم، پایم تعجب می‌کند!

انگشتان پایم را تکان می‌دهم تا یادشان بیفتد می‌توانند آزادانه‌تر هم تکان بخورند.

دراز می‌کشم و چشمانم را می‌بندم. صدای ترق ترق استخوان‌هایم را می‌شنوم. هوا گرم است؛ گرم است؛ گرم است. خیلی گرم‌تر از حد تصور.

زخم دستم می‌سوزد. تازه یادم می‌افتد پانسمانش را عوض نکرده‌ام. ته دلم به زخمم التماس می‌کنم فعلا بسازد و عفونت نکند تا دستم بند دکتر و بیمارستان نشود.

انقدر خسته‌ام که خوابم هم نمی‌برد. این هم یک مدلش است دیگر! بیست ساعت بی‌خوابی کشیده‌ام، باز هم خوابم نمی‌برد.

صدای گفت و گوی بچه‌های فاطمیون می‌آید: 
- بنده خدا سیدحیدر ناهار نخورده خوابش برد!

- براش کنار می‌ذارم.

بی‌خیال، معده‌ام شروع کرده به داد و بیداد و نمی‌گذارد بخوابم.

می‌گویم:
- بیدارم!

و می‌نشینم. دوباره صدای ترق‌ترق استخوان‌هایم بلند می‌شود.

یکی از بچه‌های فاطمیون ظرف غذایم را می‌گیرد به سمتم. تشکر می‌کنم و می‌گیرمش.
اوه خدای من! دوباره سیب‌زمینی آب‌پز!

ناخنم را در پوست سیب‌زمینی فرو می‌برم تا جدایش کنم. سیب‌زمینی را پوست کنده و نکنده گاز می‌زنم.

انقدر این بیابان خاک دارد که این سیب‌زمینی هم مزه خاک می‌دهد، انگار همین الان آن را از زیر خاک زمین کشاورزی بیرون کشیده‌اند و گذاشته‌اند داخل ظرف.

سرم را رو به بالا می‌گیرم و از میان درز چادر، به آسمان نگاه می‌کنم.

یک شیء پرنده بالای سرم معلق است؛ در ارتفاع بالا. چشم تنگ می‌کنم تا بهتر ببینمش؛ پهپاد است.

می‌دانم پهپاد دشمن است و دارد مواضع ما را شناسایی می‌کند.

این‌جایی که هستیم، یکی از حساس‌ترین مناطق سوریه و حتی جنوب غرب آسیا ست؛ سه‌راهی عراق، سوریه و تقریباً اردن.


...
...



💞 @aah3noghte💞
لینک قسمت اول https://eitaa.com/aah3noghte/30730