eitaa logo
شهید شو 🌷
4.5هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
72 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ پست های برجسته به قلم ادمینِ اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱@Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت193 مرصاد نگاه
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



صدای مرصاد را مبهم می‌شوم که دارد با کمیل تماس می‌گیرد و زیر لب غر می‌زند که چرا جواب نمی‌دهد.

من از کجا لو رفته‌ام؟🤔

ماجرای چندماه پیش حمله به خانه ابوالفضل دائم در ذهنم رژه می‌رود.

خودش را می‌خواستند بزنند و خانمش را طعمه کردند. از کجا رسیده بودند به او؟

حاج رسول فقط یک کلمه گفت: . همین یک کلمه، به اندازه هزاران کتاب حرف دارد در دل خودش.

اولین بار وقتی فرو رفتن چنگال‌های هیولایی مثل نفوذ را در تنم حس کردم که سال هشتاد و هشت، صدای مهیب شکستن شیشه و تصادف دو ماشین را پشت گوشی شنیدم؛ همان روز که داشتم با میلاد حرف می‌زدم.

و بعدش هم، وقتی بوی تعفن نفوذ را حس کردم که بوی پیکرهای سوخته حاج حسین و کمیل، زیر بینی‌ام زد.

- یا امام غریب!

صدای مرصاد بلندتر از حد عادی ست و باعث می‌شود سرم را بلند کنم:
- چی شده؟

مثل فنر از جا بلند می‌شود:
- کمیل یه چیزیش شده!

گلویم می‌خشکد:
- چی؟

- گفت توی دستشوییه. ولی نمی‌تونست درست حرف بزنه...

مرصاد می‌خواهد به انتهای سالن و به سمت سرویس بهداشتی برود که شانه‌اش را می‌گیرم:
- شاید تله باشه. کمیل رو طعمه کردن که بریم دنبالش.

مرصاد درمانده و پریشان می‌گوید:
- چکار کنیم؟

- من میرم دنبالش.

- دوباره احمق شدی؟

بی‌توجه به غرولندش می‌گویم:
- ما دونفریم ولی نمی‌دونیم اونا چندنفرن. تو مسلحی؟

مرصاد که انگار فهمیده نمی‌تواند منصرفم کند، عصبی سر تکان می‌دهد:
- آره.

- خب پس. من میرم پیشش. تو من رو پوشش بده. اگه تله باشه میان سراغم و تو هوام رو داری.

دیگر منتظر اظهار نظر مرصاد نمی‌شوم. نمی‌دانم چرا اما اصلا نگران نیستم؛ حتی نگران کمیل.

هیچ تغییری در ضربان قلب و تنفسم احساس نمی‌کنم و آرامم. بیشتر به این فکر می‌کنم که کم‌کم وقت پروازمان می‌رسد و ما مشغول موش و گربه بازی هستیم!😏

دست در جیب و قدم‌زنان، از کنار یکی از ردیف‌هایی که همان مرد عرب روی آن نشسته است می‌گذرم و خود را می‌رسانم به سرویس بهداشتی.

مقابل درش کمی مکث می‌کنم؛ خبری نیست.

زیر لب بسم الله می‌گویم و قدم می‌گذارم داخل سرویس.

صدای هواکش مانند بختک می‌افتد روی مغزم و شنوایی‌ام را مختل می‌کند. 

با این وجود، چهارچشمی همه حواسم را می‌دهم به اطراف و طوری قدم برمی‌دارم که پشت سرم را هم ببینم...

کسی در سرویس بهداشتی نیست.

میان هوهوی دیوانه‌کننده هواکش، صدای ناله بی‌رمقی می‌شنوم.😳


... 
...



💞 @aah3noghte💞
قسمت اول اینجاست