شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_دویست_و_هشتم #ابراهیم_حسن_بیگے خدا را... خدا را! درباره ی همسایگان! حقوق آنا
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_دویست_و_نهم
#ابراهیم_حسن_بیگے
کشیش بعد از این که با پرفسور صحبت کرد، گوشی را گذاشت و همان جان کنار میز تلفن ایستاد.
به فکر فرو رفت.
ایرینا از توی آشپزخانه بیرون آمد، کنار کشیش ایستاد، نگاهش کرد و پرسید:
چه شده میخائیل؟
چرا رنگت پریده است؟
کشیش که انگار نای ایستادن نداشت، دست هایش را به میز تکیه داد و کمرش را قوز کرد.
ایرینا با نگرانی بیشتر سؤالاتش را تکرار کرد و افزود:
پرفسور چی گفت؟
چه کارت داشت؟
خشکی دهان و مور مور شدن زیر پوست و افزایش طپش قلب، خبر از بالا رفتن فشار خون داشت.
نشست روی صندلی و بدون این که به چهره ی نگران ایرینا نگاه کند گفت:
قرص فشارم را بیاور، حالم خوب نیست.
ایرینا با عجله رفت و وقتی با لیوانی آب برگشت که کشیش احساس سرگیجه می کرد.
ایرینا قرص را گذاشت بين لب های او و لیوان آب را به دستش داد.
کشیش قرص را بلعید و آب را تا نیمه سرکشید.
پشتش را به صندلی تکیه داد.
ایرینا لیوان را از او گرفت و پرسید:
به من بگو چه شده میخائیل؟
چرا حرف نمی زنی؟
کشیش با نوک زبان، خشکی لب هایش را زدود و گفت:
سارقان به منزلمان در مسکو دستبرد زده اند.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
@chaharrah_majazi
رمانی که هر بچه شیعهای باید بخواند‼️