eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 رمان تا خواست حاج مهدوے چیزی بگوید ، با لحنے تند خطاب بہ راننده گفتم :😠 _یعنے چے آقا؟!! پولتو بگیر چرا استخاره میڪنے؟! و بعد پول رو، روے صندلے جلو انداختم و در مقابل نگاه سنگین فاطمہ و بهت و برافروختگے حاج مهدوے پیاده شدم. حالا احساس بهترے داشتم. تا حدے بدهے امروزم رو پس دادم. خواستم بہ سمت ورودے اردوگاه حرڪت ڪنم ڪہ حاج مهدوے گفت: -صبر ڪنید.✋ ایستادم. مقابلم ایستاد. ابروانش گره خورده بود و صورتش همچنان از خشم سرخ بود.😡 پولے ڪہ در دست داشت رو بسمتم دراز ڪرد -ڪارتون درست نبود!!! خودم رو بہ اون راه زدم و با غرور گفتم: _ڪدوم ڪار؟ حساب ڪردن ڪرایه ڪار درستے نبود گفتم: _من اینطور فڪر نمیڪنم گفت: _لطفا پولتون رو بگیرید. با لجاجت گفتم: _حرفش رو هم نزنید. امروز بیشتر از این حرفها بدهڪارتون شدم و تمامش رو باهاتون حساب میڪنم. او هم دندان بہ هم میسایید.!!! و باز هم پایین را نگاه میڪرد. گفت: _وقتے یڪ مرد همراهتونہ درست نیست دست بہ ڪیفتون بزنید گفتم: _وقتے من باعث اینهمہ گرفتاریتون شدم درست نیست ڪہ شما متضرر شید او نفس عمیقے ڪشید و در حالیڪہ چشمهایش رو از ناراحتے بہ اطراف میچرخاند گفت: _بنده حرفے از ضرر زدم؟! ڪسے امروز متضرر نشده.!!! لا اقل از نظر مالے.!! از ڪنایہ اش لجم گرفت. -پس قبول دارید ڪہ امروز ضرر ڪردید!! من عادت ندارم زیر دین ڪسے باشم حاج آقا فاطمہ میان بحثمون پرید: _سادات عزیز ڪوتاه بیاین. حق با حاج آقاست. درستہ امروز ایشون خیلے تو زحمت افتادند ولے شما هم درست نیست اینقدر سر اینڪار خیر دست بہ نقد باشے. ایشون لطف ڪردند و این حرڪت شما لطف ایشون رو زیر سوال میبره… من به فاطمہ نگاه نمیڪردم. حاج مهدوے هنوز هم اسڪناسهارو مقابلم گرفتہ بود. ولے بہ یڪباره حالت صورتش تغییر ڪرد  و با صداے خیلے آروم و محجوبے گفت: _نمیدونستم شما ساداتے! زده بودم بہ سیم آخر… با حاضر جوابی پرسیدم: 😏  _مثلا اگر زودتر میدونستید چیڪار میڪردید؟؟ او متحیر و میخڪوب از بےادبےام بہ من من افتاد و پاسخ داد: _من نمیدونم چیے شما رو ناراحت ڪرده ولے اگر خداے ناڪرده من باعث و بانے این ناراحتے هستم عذر میخوام. بعد با ناراحتے اسڪناسها رو داخل جیبش گذاشت و گفت: -ببخشید و با ناراحتے بہ سمت اردوگاه رفت و از مقابل دیدگانم محو شد. هرچه به فردا نزدیکتر میشدم افسرده تر میشدم! از بالای تخت نگاهی دزدکی به پایین انداختم. فاطمه بیدار بود و با چشمی گریون😢 به گوشیش نگاه میکرد. گوشیم رو از زیر بالش در آوردم و براش نوشتم:📲 _تو هم مثل من خوابت نمیبره؟ نوشت : _*نه..من هرسال شب آخر، خوابم نمیبره.* نوشتم: _*دیدمت داری گریه میکنی. اگه دوس داشتی بهم بگو بخاطر چی؟* نوشت: _*دستتو دراز کن گوشیمو بگیر و خوب به تصویر نگاه کن.حتما اسمش رو شنیدی. 👈شهید همت!!👉 من از ایشون خیلی حاجتها گرفتم. دارم باهاش درد دل میکنم. تاحالا هرجا گیر کردم کمکم کرده. اینجا که هستم باهاش احساس نزدیکی بیشتری میکنم. حالا که دارم میرم دلم براش تنگ میشه.* باور کردنی نبود که  فاطمه بخاطر وابستگی به یک شهید گریه کنه!! او چقدر دنیاش با من متفاوت بود! دستم رو دراز کردم و گوشی رو گرفتم. عکس او را دیدم. نگاهش چقدر نافذ بود. انگار روح داشت. نمیدونم چرا با دیدنش حالم تغییر کرد. دوباره چشمهام ترشد و در دلم با او نجوا کردم: _نمیدونم اسمت چی بود..اها همت.! فاطمه میگه نذرت میکنه حاجتشو میدی. فقط با  فاطمه ها اون جوری تا میکنی یا به من عسل ها هم نگاه میکنی؟؟ 😭 من اولین بارمه اومدم اینجا. فاطمه میگفت شما به مهمون اولی ها یک عنایت ویژه ای دارید. اگه فاطمه راست میگه بخاطر من نه، بخاطر شادی روح آقام، و مثل فاطمه پاک پاک بشم و گذشته ی سیاهم محو بشه.😭🙏 خواهش میکنم دعام کن.. اون‌طوری نگام نکن!! میدونم چقدر بدم.. ولی . کمکم کنید. گوشه ی آستینم رو به دندان گرفتم تا صدای هق هقم 😖😭بلند نشود. دوباره چشم دوختم به عکس و حرف آخر رو زدم: . کسی که با دیدنش یاد خدا بیفتم نه یاد گناه… اگر سال بعد همین موقع من به آرزوم برسم کل کاروان رو شیرینی میدم و برات یه ختم قرآن برمیدارم… شما فقط قول بده یک نگاه کوچیک بهم بکنی..😭☝️ گوشی رو خاموش کردم و به فاطمه دادم. چقدر آروم شدم… نفهمیدم کی خوابم برد! یکی دوساعت بعد با صدای اذان 🗣از خواب بیدارشدم. انگار که مدتها خواب بودم. حتی کوچکترین خستگی وکسالتی نداشتم. بلند شدم. فاطمه در تختش نبود. رفتم وضو گرفتم و به سمت نماز خانه راهی شدم. این اولین بود که و میل خودم، رغبت خوندنشو داشتم واین حس خوبی بهم میداد. فاطمه تا منو دید پرسید: _چه زود بیدارشدی! همیشه آخرین نفری بودی که میومد نماز، از بس که خابالو وتنبلی.!!😁 من با اشتیاق گفتم: _با صدای اذان بیدار
💔 ✨ نویســـنده: *** ڪشیـــش سرش را بلنـــد ڪرد و آخریــــن برگ از پوست نوشته را روے اوراق دیگر گذاشت. به نظـــر نمےرسید ڪه یادداشت هاي مرد عرب به پایـــان رسیده باشد، اما دیگر ورق‌ها، پوستے نبود و اوراق ڪاغذے ڪتاب نیز، ادامه ے ماجراے صفیــــن نبود. ڪشیش پشتش را به صندلـــے تڪیه داد و با چشـــم هاے خستـــه و خـــواب آلـــود، به نقطه اي از سقف خیره مانــد تا فڪر ڪند ادامه ے این ماجـــرا را چگونه پےبگیرد و بفهمد ڪه در نهایت این جنـــگ چگونـــه به پایــان رسیده است. ناگهـــان فڪرے به خاطرش رسید. اوراق را روے میــــز را جمع ڪرد و را جلو ڪشید و آن را روشن ڪرد. در مثل همیشه مے توانست پاسخ بسیاري از سؤالاتش را بدهد. پیڪار صفیــن واژه اے بود ڪه به ذهنش آمد. مے توانست آن را به عربے بنویسد و ڪند. وقتی روے ڪلید واژه ے پیڪـــار صفیــــن ڪلیڪ ڪرد و به صفحه ے مانیتور خیره شد، از خوشحالے چند بار با انگشت اش روے میز ضربه زد و نفس عمیقے ڪشید تا خستگے مطالعه‌اے طولانے و سخت را از تنش بیرون ڪند. اگر ایریـــنا خـــواب نبود، حتمأ صدایـــش مےزد تا براے او فنجانے، قهوه ے تلخ بیاورد. امشب از آن شب هایے بود ڪه ولع زیادے براے مطالعه در خود احســاس مےڪرد. از بین جواب هایے ڪه دریافت ڪرده بود، بسیارے را سرسرے مطالعه ڪرد و گذشت؛ چون فقط ڪلیاتے درباره ے جنگ صفین بود، اما یڪے از آنـها مطلبــے بود بلند ڪه نویسنده اش نثرے داستانــے داشت. جنـــگ را به جزء روایــت مےڪد. از روے بسیاري از صفحات مقالـــه گذشت تا به جایي رسید ڪه سپاه معاویه قرآن ها را به نیزه ڪرده بودند. از جایے شروع به خوانــدن ڪرد که بیـــن یـــاران علــے اے به وجود آمده بود؛ شڪافي ڪه می رفت آنـــان را به هم ریزد: ...مـــردم به هـــم ریختند. آشفتـــه بازارے بود در سپــاه علــــے؛ برخــي به فرماندهے مالــــک اشتـــر مشغول جنــگ بودند و برخے دیگر شمشیرها را در غــلاف ڪرده به نزد علـــے مےرفتند. مرداني ڪه همســـو با علـــے جنـــگ سر داده بودند، حالا خستـــه از جنـــگ، خواهان بودند. در سپـــاه شـــام هنوز عده اے، قرآن ها را بر نیزه داشتند و غریو صلـــح و حڪمیـــت سر مےدادند و در سپــــاه علــے، مردان خسته و متعــرض ڪوفه، به دور علـــے جمع شده بودند و مے گفتند: "جنـــگ ما را خورده است. مــــردان زیادي ڪشته شده اند. شامیان را باید پذیرفت و به صلــح تن در داد." علـــے در حلقـــه ے یارانش، مانــده بود با آنان چه ڪند؟ تیر نیرنـــگ معاویــــه و عمـــروعـــاص بر قلب سپــــاه او نشانــه رفتـــه بود. به چهره هایشان خيره شد آثارے از ایمـــان و رزمجویے روزهاے گذشته در سیمــاے خستـــه ے آنان دیده نمی شد. ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
💔 کلام جانسوز حضرت زهرا سلام الله علیها با امیرالمؤمنین علی علیه السلام پس از اتمام این سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها به خانه بازگشت .در روایت آمده است: 🌿ثُمَّ انکَفَأَت علیها السلام وَ أَمیرُالمُؤمِنینَ علیه السلام یتَوَقَّعُ رُجُوعَها اِلَیهِ سپس حضرت زهرا سلام الله علیها به خانه بازگشت در حالی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام انتظار بازگشت ایشان را می کشید. 🌿وَیتَطلَّعُ طُلُوعَها عَلَیه و علی علیه السلام چشم به راه حضرت بود. (تطلّع) یعنی (سرکشیدن) . حضرت علی علیه السلام دائماََ از در خانه سر می کشید تا ببیند زهرا سلام الله علیها کی می آید؛ یعنی دلواپس بود، شاید هم نگران ، که نکند این جماعت دوباره صدمه ای به زهرا سلام الله علیها بزنند. 🌿فَلَمَّا استَقَرَّت بِهَا الدّارُ قالَت لِأمیرِالمؤمِنینَ علیه السلام: یابنَ أَبي طالِبِِ : اشتَمَلتَ شَملَةَ الجَنینِ وَ قَعَدتَ حُجرَةَ الظَّنینِ وقتی حضرت زهرا سلام الله علیها وارد خانه شد رو به علی علیه السلام کرد و گفت: مانند یک طفل در رحم ، کنجی نشسته ای و مثل افراد متّهم در گوشه ای جای گرفته ای ؟ شاید این تشبیه حضرت زهرا سلام الله علیها به این جهت باشد که وقتی وارد خانه شد دید که علی علیه السلام گوشه ی خانه نشسته و مثل بچه در رَحِم مادر زانوی غم بغل گرفته است . شاید حضرت علیها السلام می خواهد بگوید: تو همان بچه اسلام هستی که همین طور باید بنشینی و هیچ تکانی نخوری ، چون اگر تکان بخوری رحم پاره می شود و به مادر لطمه می خورد : یعنی ناچاری که صبر کنی تا اسلام صدمه نبیند. 🌿نَقَضتَ قَادِمَةَ الأَجدَلِ فَخانَکَ رِیشُ الأَعزَلِ تو کسی بودی که بال های باز شکاری را درهم می کوبیدی، حال این کسانی که بی سلاح هم هستند به تو خیانت می کنند ! (قادمه) ، آن پر جلوی باز شکاری است که بسیار قدرت دارد. ( اجدل) به معنای باز شکاری و ( اعزل) هم به شخص بی سلاح گفته می شود. حضرت زهرا سلام الله علیها می فرماید: تو کسی بودی که قهرمانان عرب مثل عمرو بن عبدودها را از بین بردی، حال کار به جایی رسیده چند آدم ضعیف با هو و جنجال به تو خیانت می کنند! 🌿هذَا ابنُ أبي قُحافَةَ، یبتَزُّني نَحیلَةَ وَ بَلغَةَ ابنَيَّ لَقَد أَجهَدَ في خِصامي وَ أَلَدَّ في کَلامي حَتّي حَبَسَتني قَیلَةُ وَ المُهاجِرَةُ وَصلَها وَ غَضَّتِ الجَماعَةُ دُوني طَرفَها فَلا دافِعَ وَ لامانِعَ خَرَجتُ کاظِمَةََ وَ عُدتُ راغِمَةََ أَضرَعتَ خَدَّکَ یومَ أَضَعتَ حَدَّکَ وَ افتَرَستَ الذِئابِ وَ افتَرشتَ التُّرابَ ما کفَفتَ قائلاََ وَ أَغنَیتَ قائلاََ أَو باطِلاََ وَ لاخِیار لي ! لَیتَني مِتُّ قَبلَ هُنیئتِي اين پسر ابو قحافه است که عطیه ی پدرم و وسیله ی فرزندانم را از من ربود و کوشش کرد با من دشمنی کند، او را در مکالمه ای که با من داشت دشمن ترین و لجبازترین دشمنانم یافتم، تا جایی که فرزندان قیله یعنی انصار از حمایت من دریغ کردند و مهاجرین هم خویشاوندی و کمکشان را از من باز داشتند و دیگران هم چشم خود را بستند ، نه کسی از من دفاع کرد و نه کسی مانع از ظلم شد. از خانه که بیرون رفتم بغض گلویم را گرفته بود وقتی از مسجد باز گشتم خوار برگشتم. ای علی ! از روزی که تندی شمشیرت را از بین بردی ، صورت خود را هم ذلیل کردی . تو کسی بودی که گرگ ها را می دریدی ، حالا خاک نشین شده ای ، تو چرا جلوی این حرف های باطل را نمی گیری و هیچ کار مؤثری برای دفع فتنه انجام نمی دهی ؟ من اختیار از خود ندارم ! کاش قبل از این مرده بودم و وضع تو را نمی دیدم! در اینجا لحن حضرت زهرا سلام الله علیها عوض می شود، زیرا می بیند دل علی علیه السلام را به درد آورده است . می فرماید: 🌿عَذیري اللهُ مِنهُ عادیاََ وَ مِنکَ حامیاََ ، وَیلاي في کُلِّ شارِقِِ وَیلاي في کُلِّ غارِبِِ خدایا! عذر مرا بپذیر که علی در مواردی ظلم ها را از من دور کرده و از من حمایت نموده است! وای بر زهرا در هر صبحدمی ! وای بر من در هر شبانگاهی ! این اوج مظلومیت حضرت زهرا سلام الله علیها را می رساند. 🌿ماتَ العَمَدُ وَ وَهَنَ العَضُدُ تکیه گاه ما مُرد و بازوی ما سُست شد! در برخی نسخه ها ( عُمُد) جمع عمودها ، به معنی تکیه گاه آمده است. 🌿شَکواي اِلی أَبي وَ عَدوايَ اِلی رَبي شکایتم را به پدرم و عرض حالم را به پروردگارم ارائه می دهم! 😭 🌿اللهُمَ أَنتَ أَشَدُّ مِنهُم قُوَّةََ وَ حَولاََ پروردگارا تو از نظر قدرت از این ها نیرومندتر و قوی تر هستی! 🌿وَ أَشَدُّ بَأساََ وَ تَنکیلاََ و عذاب و انتقام تو از دیگران شدیدتر است. ادامه دارد.. ... 💕 @aah3noghte💕