eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 داستان #جنگ_با_دشمنان_خدا به قلم زیبای #شهید_مدافع_حرم_سیدطاهاایمانی بسم الله النور قسمت 1⃣
بسم الله النور قسمت 2⃣ 🔶 ایران یا عربستان؟ مساله این بود در حال آماده سازی مقدمات بودیم ... با مدارس عربستان ارتباط برقرار کردیم ... و یکی از بزرگ ترین مبلغ ها، نامه تایید و سفارش برای من نوشت .. . پدر و مادرم و بقیه اعضای خانواده می خواستن برای بدرقه من به فرودگاه بیان ... اما من بهشون اجازه ندادم و گفتم: " من شاید ۱۶ سال بیشتر ندارم اما از امروز باید به خاطر خدا باشم و کنم. مبارزه برای خدا راحت نیست و باید تنها برم تا به تنهایی و سختی عادت کنم .. . " اشتیاق حرکت باعث شد که خیلی زودتر از خانه خارج بشم ... تنها، توی فرودگاه و سالن انتظار، نشسته بودم که جوانی کنار من نشست و سر صحبت باز شد .. . وقتی از نیت سفرم مطلع شد با یک چهره جدی گفت: "خوب تو که این همه راه می خوای به خاطر خدا هجرت کنی، چرا به ایران نمیری؟ برای مبارزه و نابود کردن یک مردم، هیچ چیز مثل این نیست که بین خودشون زندگی کنی و از نزدیک باهاشون آشنا بشی ... اشتباهات و نقاط ضعف و قوت شون رو ببینی و ...." تمام طول پرواز تا عربستان، مدام حرف های اون جوان توی ذهنم تکرار می شد ... این مسیر خیلی سخت تر بود ... اما هر چی بیشتر فکر می کردم، بیشتر به این نتیجه می رسیدم که این کار درست تره ... من تمام این مسیر سخت رو به خاطر خدا انتخاب کرده بودم و از اینکه در مسیر سخت تری قدم بزارم اصلا نمی ترسیدم .. . هواپیما که در خاک عربستان نشست، من تصمیم خودم رو گرفته بودم ... "من باید به ایران میومدم " ... اما چطور؟ بعد از گرفتن پذیرش و ورود به یکی از حوزه های علمیه عربستان، تمام فکرم شده بود که چطور به ایران برم که خانواده ام، هم متوجه نشن؟ .. . سه ماه تمام، شبانه روزی و خستگی ناپذیر، وقتم رو روی یادگیری زبان فارسی و تسلطم روی عربی گذاشتم ... و همزمان روی ایران، حوزه های علمیه اهل سنت و شیعه و تاریخچه هاشون مطالعه می کردم ... تا اینکه بالاخره یه ایده به ذهنم رسید ... . با وجود ترس شدید از شیعیان و ایران ... از طرف کشورم به حوزه های علمیه اهل سنت درخواست پذیرش دادم تا بالاخره یکی از اونها درخواستم رو قبول کرد .. به اسم تجدید دیدار با خانواده، مرخصی گرفتم ... وسایلم رو جمع کردم و برای آخرین بار به دیدار خانه خدا رفتم ... دوری برام سخت بود اما گفتم: "خدایا! من به خاطر تو جانم رو کف دستم گرفتم و به راهی دارم وارد میشم که ... ." . به کشورم برگشتم ... از ترس خانواده، تا زمان گرفتن تاییدیه و ویزای تحصیلی جرات نمی کردم به خونه برگردم ... شب ها کنار مسجد می خوابیدم و چون مجبور بودم پولم رو برای خرید بلیط هواپیما نگهدارم ، روزها رو روزه می گرفتم ... . . بالاخره روز موعود فرا رسید ... وقتی هواپیما توی فرودگاه امام خمینی نشست، احساس سربازی رو داشتم که یک تنه و با شجاعت تمام به ... هزاران تصویر از مقابل چشم هام رد می شد ... حتی برای سخت ترین مرگ ها، خودم رو آماده کرده بودم ... . . هر چیزی رو تصور می کردم؛ جز اینکه در راهی قدم گذاشته بودم که ... سرنوشت من، دیگه توی دست های خودم نبود ... ⏮ ادامه دارد... به قلم زیبای 💕 @aah3noghte💕
💔 😌✌️ بسیجےها ، هرڪدامشان قبل اسمشان یک ڪم دارد! روے اتیڪت هایشان با خون بنویسید ! روے سنگ قبرهایشان اشک هاے هرشبه شان را الصاق ڪنید فریاد بزنید نواے غریبےشان را! بگویید بیاید بالاے سرشان هم او ڪه سال ها برایش جنگیدند و نشد ڪه دست نوازشش را به سرشان ببیند... اما بگویید خواهشا مسئولین بےدرد نیایند! بگویید این مدیران بےریشه ے محاسن تراشیده ے پشت میز نشین، نیایند! آنان ڪه به به چشم غریبے نگاه میڪردند و التماس این ریشوهاے هیاتے را جواب رد میدادند! مگر چه میخواهد جز میدانے براے ؟ مگر چه چیزے مانده ڪه در راه انقلاب نداده باشد؟ مگر از جانش نگذشت؟ مگر ڪم خرج ڪرد از نداشته هایش؟ مگر ڪم گذاشت از هستےاش؟ او ڪه تنها دلخوشے اش همین لقب ساده ے بسیجے است... مگر چه مےخواهد از سفره ے انقلاب جز و جز ؟ خواهشا بگویید مسئولین بےدرد نیایند!!! دل خوشے نداریم ما از این نااهلان انقلاب! مےآیند و عڪس مےگیرند و مےروند... مےآیند حرف مےزنند و مےروند... مےآیند و مےروند... آخر سر بسیجےها مےمانند و غربت سیدعلے! بسیجے ها مےمانند و چاهِ غم هاے امیر! همه شان خیبرےاند این نسل موتور سوارِ انقلاب! همه شان سوز فراغ دارند به سینه! و نشان از مهدیِ بےنشان! یک عمر چشمشان به گنبد ارباب بود، به همان پرچم گنبد هم ڪفن پیچشان ڪنید! دل بسیجے ها براے نواے مسجد ارگ تنگ مےشود! براے تاریڪے شب هاے ڪهف براے غربت مےسوزد! براے همه ے ولیعصر گشتن هایشان! براے همه ے گشت هاے شبانه شان! براے ترسِ آماده باش ها! براے جان دادن دلشان تنگ مےشود! براے با پوتین خوابیدن ها بشین و پاشو هاے تنبیهے براے سرماے استخوان سوز پادگان ها براے بے خوابے ها... اما این پایان بسیجے نیست! ڪه اصلا ماموریت او، پایان ندارد!!! شهدا ، همه شان، با همان لباس هاے خونین میان قبرهایشان به انتظار منجے آخرالزمانند! به انتظارِ امامِ شهدا، مگر مےشود از پاے بنشیند ڪسے ڪه سال ها به مبارزه ایستاده بوده؟ مگر میشود وا بگذارد انقلاب را ؟ حالا گاهے خونِ دل مےخورند از همان قبرهایشان از همان بهشت زهرا حالا شاید گاهے اشک هم بریزند و گل لاله اے بروید بالاے مزارشان شاید اگر پرچمے بلند شود به علمدارے این هاست بسیجے پایان ندارد! ! بسیجےها ، هرڪدامشان قبل اسمشان یک ڪم دارد! ... 💕 @aah3noghte💕
💔 در آخر وصیتنامه ش، خطاب به من و شما نوشت: چند نکته را به حسب وظیفه به شما سفارش می کنم: ۱- وقتی کار فرهنگی را شروع می‌کنید با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم. اولین مشکل، مشکل و است. ۲- وقتی که کارتان می‌گیرد و دورتان شلوغ می‌شود تازه اول است زیرا شیطان به سراغتان می‌آید؛ اگر فکر کرده اید که شیطان می‌گذارد شما به راحتی برای حزب الله نیرو جذب کنید، هرگز... ... تا جای که می‌توانید از تفرقه فرار کنید. عامل تفرقه، غیبت و خبرچینی [ناخوانا] است. ۳- اگر می‌خواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید؛ زندگی نامه شهدا را بخوانید؛ سعی کنید در روحیه خود را پرورش دهید ... ۴- سخنان را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می‌کند و راه درست را نشانتان می دهد. ۵- و چهارشنبه را محکم بچسبید. ۶- دغدغه اصلی شما باشد. ✍سید ابراهیم صدر زاده ثواب اعمال امروز، تقدیم به معلم فرهنگی، ... 💞 @aah3noghte💞
💔 با همان آلیاژ و تُن مردانه و مختص خودش گفته بود: ...زنده ترین روز های زندگی یک مرد روزهایی است که در مبارزه میگذراند... ✍ و مگر می شود بدون مبارزه، صبح را به شب رساند و شب با تَنی له شده در مبارزه، به صبح رساند... یاران! مردانه مقاومت کنید که فتح و ظفر نزدیک است و خوش عاقبتی در انتظار مردانِ جهاد و رزم خواهد بود... 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_هشتاد_و_چهارم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے امام پاسخ داد: "من مانند تو نیستم
💔 ✨ نویســـنده: عمروعاص جواب داد: "به راستی که پیشنهاد ای است و این را هم بدان که اگر این پیشنهاد را نپذیری، تا دنیا باقی است این و عار برای تو و خاندانت ثبت خواهد شد." معاویه گفت: "ای عمروعاص، کسی مانند من با این حرف ها گول نمی خورد و مغرور نمی شود و خودش را به کشتن نمی دهد. به خدا سوگند هیچ مردی نیست که با علی به برخیزد، جز آن که زمین خونش را بیاشامد. معاویه این را گفت و به سرعت خود را به صف لشکریانش رساند. حکایتی هم خواندم از ای که بین علی و ابوذر وجود داشت. می گویند در زمان خلافت عثمان، چون او بیت المال را حیف و میل می کرد و آن را به اقوام خویش می بخشید، ابوذر از هر فرصتی برای از عملکرد او استفاده می کرد. او روزی به حالت انتقاد از مردمی که در کنارش بودند، پرسید: "آیا اسلامی می تواند را به عنوان برای خود بردارد و هر وقت که توانست آن را پس بدهد؟" مردی به نام کعب الاحبار که یهودی زاده بود، گفت: "بله، هیچ اشکالی ندارد." ابوذر با عصبانیت گفت: "ای یهودی زاده! آیا تو دین را به ما یاد می دهی؟" عثمان او را فرا خواند و گفت: "اعتراض های تو به من و یاران من بیش از شده و از این به بعد حق ماندن در مدینه را نداری و باید به شام بروی." به این صورت ابوذر به شام که تحت فرمانروایی معاویه بود، تبعید شد. او در شام نیز از روش انتقادی خود دست بر نداشت و افشاگری و ایستادن در برابر و را روش و سیره و سفارش پیامبر اسلام می دانست و از آن، به امر معروف و نهی از منکر یاد می کرد که در قرآن بدان سفارش شده است. تا این که معاویه از عثمان خواست تا او را به مدینه باز گرداند. در مدینه باز ابوذر به کار خود ادامه داد تا این که یک روز در جمع عثمان و یارانش، خطاب به او گفت: "تو باید بیت المال را در راه درست هزینه می کردی و به دست بندگان خدا می رساندی، اما من از رسول خدا شنیدم که فرمود هرگاه دودمان عاص، به سی نفر برسد، خدا را از آن خود می دانند و بندگان خدا را خود می شمارند." عثمان از حاضرین، صحت گفته ی ابوذر را پرسید، آن ها گفتند "ما چنین مطلبی را نشنیده ایم"، اما ابوذر گفت: "من نمی گویم؛ می خواهی باور کن و میخواهی نکن." عثمان کسی را به سراغ على فرستاد. وقتی علی وارد شد، عثمان مسأله را با او در میان گذاشت و گفت: "آیا تو چنین مطلبی را از قول پیامبر شنیده ای؟" ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
💔 ‍ » با اسم جهادی » در اول فروردین 1368 شمسی مصادف با ماه شعبان و 21مارس سال 1989 میلادی در شهر واقع در منطقه‌ بقاع متولد شد. قرار بود نامگذاری شود اما با تولد مبارکش همزمان با ولادت حضرت (عج) نام خود را نیز با خود به همراه آورد و مهدی نامگذاری شد. یاغی که در میان اهالی جنوب لبنان به » معروف است در سنین نوجوانی به صفوف رزمندگان مقاومت اسلامی لبنان پیوست. هرچند یک کامپیوتر بود اما و هدف اصلی زندگی‌اش را می‌ساخت. به همین دلیل وقتی طبل جنگ در و میان مسلمان و در حریم اهل بیت(ع) به صدا درآمد، او نیز داوطلبانه در قامت یک حزب‌الله برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) راهی شد و در عملیات‌های در مناطق مختلف سوریه شرکت کرد. او در فوریه سال 2013 از ناحیه مجروح شد و ناراحت بود از اینکه به جای ، جراحت نصیب او شده است. در اربعین در از خدا شهادتش را خواسته بود تا اینکه در سال 2013 میلادی همزمان با 9 مرداد 1392 شمسی مصادف 1434 قمری توسط تکفیری به رسید. ایام شهادت🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 هیچ کجا با تو، به اندازه‌ی مبارزه با هوای نفس در ، قیمت نداره ....! 💞 @shahiidsho💞