eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی قسمت۸ تو تموم سایت های مذهبی دنبال یه راهی برای خودسازی بودم اما هیچی
قسمت۹ میخوام سال به سال خودمو با جزئیات براتون بگم تا درس بگیرید و رشد کنید. چون حس میکنم تجربم به دردتون میخوره. سال ۹۳ برای من سال پر از درس بود. یکی از دلایل انگیزه بالام همون اتفاقای سال ۹۳ بود... شاید به ظاهر خیلی بالا و پایین داشت اما واقعا یه بار مردم و دوباره زنده شدم. این روزا خیلی چیزام تغییر کرده. متاسفانه آدما علاقه دارن فقط موفقیتتاتو ببینن... اما من سختی زیاد داشتم. من تلاش کردم و خودمو از لجن زار کشیدم بیرون. آرامش این روزهام بخاطر طوفان اون روزهام بود که کم نیاوردم. میتونستم بهونه بیارم. میتونستم کم بیارم. به خدا میتونستم افسرده باشم و دنبال چرا چرا کردن باشم اما کسی که بخواد عوض بشه دنبال چگونه میره نه دنبال چرا. خیلی چیزارو از صفر و زیر صفر شروع کردم... ان شاءالله تو فصل های بعد متوجه میشین سال ۱۳۹۳ سال و دوبارم بود.اما سال ۱۳۹۴ سال ... وقتی هیشکی نیست دستتو بگیره، اونجاست که باید خودت برای خودت یه کاری کنی... توکل رو تنها بشی بهتر میفهمیش. که همه چی وفق مرادت باشه... نه... زندگی، پستی و بلندی داره.. اگه کسی نیست برات کاری کنه... ... خیلی وقتا مسیر بسته ست، باید یه مسیری وا کنی... من سال 1393 که تازه داشتم قدم های اولیه رو برمیداشتم اصلا دنبال این نبودم که خدا منو میبخشه یا نمیبخشه...فقط دنبال این بودم که از این لجن زار خودمو بدم. دیگه ته خط بودم. برام مهم نبود خدا میبخشه یا نمیبخشه.. برام فقط این مهم بود که بیشتر از این سختی نکشم و خدا نجاتم بده زندان نیوفتم. کار من از بخششو این حرفا گذشته بود... من فقط فرصت میخواستم. همش دعا میکردم خدایا کمکم کنی جبران میکنم... بعد از اینکه رای دادگاه اومد و کلا تبرئه شدم اونوقت دیگه خدارو همه جوره دوستش میداشتم. یه چیزم بگم... خدا کلا رفتارش با من لوتی واره😇 یعنی همش حس میکنم خدا تو مایه های .😬 فردین خیلی لوتی بود. حس میکنم خدا اون مدلیه.اخه رفتارش با من اینجوری بود در ضمن.... وقتی با دوست دخترام کات کردم پس فرداش رفتن با یکی دیگه دوست شدن. کلا بوی گل نمیدادم که حالا پروانه سمتم بیاد... آدم وقتی خودش بد باشه...دختر خوبی سمتش نمیاد!!! خیالتون راحت دستنوشته های ... 💕 @aah3noghte💕
💔 غرق شدم ...! غرق شدی ...! من در تو در بے ڪرانہ ے نگاهمان کن و غریقمان باش ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_سی_ام نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے ...در این میان گروه اندڪے باقے مانده اند
💔 ✨ نویســـنده: هر سہ مردانے میانسال بودند و شباهت چندانے با پدرانشان نداشتند. آن پدران، و محڪم و و این پسران، و آشفتہ، شہر و دیار خود را ترڪ ڪرده و بہ معاویــہ آویختہ بودند. معاویہ بساط را برچیده بود و نمے خواست پیش جوانانــے ڪہ اندڪ داشتند، شراب بنوشد. مےخواستم از زیر زبانشان، دلیل آمدنشان را بہ شام بدانم و این ڪہ از آن ها چہ سودے بہ ما خواهد رسید. عبیدالله بن عمر بزرگتر از آن دو بود و موقعیتش بہ عنوان پسر خلیفہ ے دوم، بالاتر. معاویہ از او خواست حال ڪہ از دست علــے ڪہ قصد جانش را داشته گریختہ در جامع ڪبیر بہ منبر برود و از جنایات علــے پرده بردارد اما عبیدالله تردید داشت، گفت: "هنوز شـڪ دارم ڪہ علــے در قتل عثمان دست داشتہ باشد. اگر او بہ قصاص قتل «هرمزان» و آن دو تن قصد جان مرا نمےڪرد مدینہ را ترڪ نمےڪردم. یادم مےآید آن روزها من در مدینه بودم؛ وقتے ”ابولؤلؤه“ عمر را بہ قتل رساند، همین عبیدالله بہ خون پدر، دختر خردسال ابولؤلؤ را شقہ شقہ ڪرد. هرمزان را نیز ڪہ غلام مسلمان بود، بہ جرم دوستے با ابولؤلؤ ڪشت. یڪ نفر دیگر هم بہ دست او بہ قتل رسید. اگر جلویش را نمےگرفتند، بسیارے از مردم بے گناه را بہ قتل مےرساند. همہ فڪر مےڪردند عبیدالله بہ جرم قتل افراد بےگناه، قصاص خواهد شد اما عثمان او را بخشید. این ڪار عثمان براے علے گران آمد. او خواهان قصاص عبیدالله بود، اما عثمان بہ این دلیل ڪہ او فرزند خلیفہ ے مقتول است رهایش ڪرده و آن روز علــے خشمگین از اجرا نشدن حڪم الہـے، تہدید ڪرد که اگر روزے بہ قدرت برسد، حڪم خدا را درباره ے عبیدالله اجرا خواهد ڪرد. و چنین شد ڪہ او بہ دامان معاویہ آویخت و معاویہ ڪوشید از او براے اهدافش بسازد. هرچند عبیدالله مقاومت مےڪرد، اما این مقاومت، پایدار نبود. از عبیدالله پرسیدم: "چرا بہ درخواست معاویہ گوش نمےسپارے؟ اگر دست علــے بہ تـو برسد، در ڪشتنت درنگ نخواهد ڪرد. پس ڪمڪ ڪن تا علــے ڪشتہ شود و خود از مـرگ یابــے." عبیدالله بہ فڪر فرو رفت. معاویہ براے این ڪہ او را تحت فشار نگذارد و مجال اندیشیدن بہ او بدهد رو به عمر بن سعد گفت: "عمر! تو بگو چرا بہ نزد من آمدے؟" عمر بن سعد به من نگاه کرد و گفت: "با به حڪومت رسیدن علــے، انتظار داشتم ڪہ بہ نان و نوایے برسم اما نہ تنہا چنین نشد، بلڪہ بخشے از اموال خود را نیز از دست دادم. دیدم با آن ڪارے ڪہ علــے با برادرش ڪرد، پس ما نمےتوانیم نزد او جایے داشتہ باشیم." پرسیدم: "مگر علے با برادرش چہ ڪرد؟" گفت: "مےگویند عقیــل نابیناے علــے ڪہ مردے فقیـر است، روزے به نزد برادرش رفت. علــے او را بہ گرمے در آغوش گرفت و از دیدن برادر نابینایش خوشحال شد. عقيل از او خواست تا از پول بیت المال مقدار بیشترے بہ او بدهد. گفت ڪہ پیر و ناتوان است و در فقر دست و پا می زند. دل علــے بہ حال او سوخت، اما گفت: بــرادرم نمےتوانم از پول حڪومت آن چہ بیشتر از حق توست بہ تو بدهم. خودم نیز فعلا پس اندازے ندارم. مدتے پیش من باش، شاید در روزے من پیش بیاید و بتوانم از پول بہ تو ڪمڪ ڪنم. عقیل نالید ڪہ: تو خلیفہ ے مسلمینے، همہ ے ثروت سرزمین هاے حجاز و ایران و مصر در هاے توست، آن وقت نمےخواهے اندڪے از آن را بہ من بدهے؟! علــے باز تڪرار ڪرد: آنچہ نزد است، از آن نیست، پــول است. ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi