eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 شهید اکبر مرادی از شهدای اغتشاشات اخیر در خوزستان است که به ضرب گلوله مستقیم به شهادت رسید داعش وطنی ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 عکس رفیق شهیدم... #شھیدجوادمحمدی #شهید_مدافع_حرم_آل‌الله #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم #آھ‌ارباب #آھ‌زینب #آھ‌ڪربلا #حجاب #رفیق_شھید #مدافع_حریم_عمه_سادات #قیامت #حسرت #رفاقت #شھادت #حسرت #شفاعت #جامانده #کوچه_شهدا #کوچه_شهید #شهید_جواد_محمدی #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 خدایا... ندیده اینقدر عاشقت شدم ببینمت چی میشه❤️ خدایا... من که همش خرابکاری کردم اما تو روز به روز خوشکل تر میشی😘 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 #اربابم_اباعبدالله خآطرم نیـست چہ شد دل بہ تُ دادم آقا ♥️ بےسر و پا چو مـنے در رَه تُ شد راهـے.. #صلے‌الله‌علیڪ‌یااباعبدالله #آھ‌ارباب #آھ‌زینب #آھ_ڪربلا #اللهم‌ارزقنازیارت‌الحسین‌علیه‌السلام #السلام‌علیڪ‌دلتنگم💔 💕 @aah3noghte💕
💔 نه اسیر دشمن است نه اسیر هوای نفس... موج انفجار او را گرفته رفقایش دست و پایش را بسته اند مبادا به خودش آسیبی برساند تا او را به بیمارستان برسانند... غرب طلائیه اسفند۱۳۶۳ #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 شاید از اینکه مشمول معاف مالیاتی شوند، ناراضی نباشیم ولی از اینکه یک مشت آدمی که حتی اولیات و ضروریات دین رو رعایت نمیکنن، و شدند الگوی ابتذال جوانان جامعه بیایند و به اسم شامل معاف مالیاتی بشن ناراضی هستیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهـایــے_ازشبـــ ☄ #قسمت_صد_و_شصت_و_هفتم او دوباره قدم زد ودر حالیکه دستهاش رو با حالتی
💔 رمان_رهـایــے_ازشبـــ ☄ _خفه شو نسیم..دیگه نمیخوام حرفهاتو بشنوم. کثافت کاریهای شما سه تا دیگه به من ارتباطی نداره. اون ایستاد و با لبخند جنون آمیزی😠😏 نگاهم کرد. _اتفاقا ربط داره که میگم! مگه نمیخوای بدونی چرا برات تور پهن کردم؟ پس لال شو وگوش کن.کجا بودیم؟؟!! آهان اونجا بودیم که مسعود گفت بدون تو نمیشه بازی کرد.کامران گفت:من یه پیشنهاد دارم.این دفعه میریم سراغ دخترا.. منم براتون کار عسل و میکنم! من ومسعود جا خوردیم.گفتیم:تو که وضعتت توپه..پولت از پارو بالا میره.میخوای اینکار وکنی که چی بشه؟! گفت میخوام انتقام خودمو اینطوری از عسل بگیرم.خدا رو چه دیدی شایدم تو همین بازیها زن آینده مم پیدا کردم.سهمم نمیخوام هرچی در اومد واسه شما..مسعود داشت خامش میشد ولی من روشنش کردم که به همین زودیها به اون اعتماد نکنه.ولی اون احمق بااینکه حرف منو قبول کرد و این ریسکو نکرد یه شب تو بد مستی، جریان تورکردن پسرهای قبلی رو براش تعریف میکنه اسم و آدرسشونو به کامران میده. 🍃🌹🍃 حرفهاش به اینجا که رسید با کلافگی و اضطراب از جیب شلوارکش پاکت سیگارش🚬 رو در آورد و یک نخ روشن کرد.اینقدر با حرص وعمیق سیگارش رو میمکید که انگار قرار نبود دودش رو بیرون بده.  _به یک هفته نکشید سر وکله ی پسرها پیدا شد.برا مسعود دام پهن کرده بودن و نصفه شبی تا میخورد زدنش..وقتی مسعود با سرو کله ی خونین برگشت خونه نزدیک بود سکته کنم. خودش عین مار🐍 زخمی بود.اجازه نمیداد دست بهش بزنم.یا حتی ازش بپرسم کی این بلا رو سرش آورده. چندروز بعد که حالش بهتر شد جریان و برام تعریف کرد.خیلی سوخته بود. مسعود و که میشناسی؟ نمیزاره کسی دورش بزنه.شال وکلاه کرد رفت سراغ کامران هرچی گفتم نرو تو کتش نرفت گفت میرم جنازشو تحویل ننه باباش میدم بعد برمیگردم.منم پشت بندش رفتم.چون نگرانش بودم. نزدیک میز اومد وسیگارش رو روی میز خاموش کرد و بلافاصله سیگار🚬 تازه ای روشن کرد.تنفس برام سخت شده بود سرفه م گرفت.😖در حالیکه سیگارش رو با لذت دود میکرد با چشمهای خمار نگاهم میکرد گفت: _لعنت بهت عسل!! لعنت بهت که آدمهایی به بزرگی کامران حتی حاضرند بخاطرت مرتکب قتل بشن!! 🍃🌹🍃 از نفس افتادم!! نه از دود سیگار بلکه از جمله ی آخر نسیم!با زبونی که در دهانم نمیچرخید تکرار کردم: _قتل؟!!!!😱😰 او چشمهاش پر از اشک شد. گوشیش زنگ خورد.سراغش رفت وبا حالتی عصبی جواب داد:😡 _الووو.نه هنوز اینجاست! داریم باهم درددل میکنیم. کی میرسید؟! اوکی! منتظرم. با اضطراب از جا بلند شدم! اگر نسیم برای من تور پهن کرده بود پس حتما قصه ی بیماری مادرش هم کذب محض بود. پرسیدم: _کی قراره بیاد اینجا؟! با کی داشتی هماهنگ میکردی؟ او پوزخندی زد و نزدیکم شد.😏 _صبر کن میفهمی! دلم گواهی بد میداد! نکنه منتظر مسعود بود؟! نکنه قرار بود بلایی سرم بیارند؟!به سمت اتاق رفتم تا 💎چادرم💎 رو بردارم. او زودتر از من به طرف در دوید 🏃♀و درحالیکه کلید رو داخل قفل میچرخوند گفت: _فکر کردی به همین سادگیهاست؟ هنوز حرفهام تموم نشده..😏 به سمت دستش خیز برداشتم تا کلید رو ازش بگیرم او باسیگار 🚬پشت دستم رو سوزوند😖 و به سمت پنجره رفت و در مقابل چشمهام کلید رو پایین پرتاب کرد. با التماس گفتم:😥🙏 نسیم خواهش میکنم این کارو نکن باهام. .آخه اینهمه کینه از من برای چی؟!! او به سمتم حمله کرد و در حالیکه موهامو با خودش به طرفی میکشوند با اشک گفت: _برای چی؟؟ برای چی.؟بیا تا بهت نشون بدم.من و به سمت اتاقی برد.پوست سرم داشت کنده میشد ولی جیغ نمیکشیدم فقط سعی میکردم باهاش درگیر نشم تااتفاقی برای بچه م 👶نیفته در اتاق🚪 رو باز کرد و موهامو ول کردبا اشک وهق هق گفت: _ببین..ببین چه بلایی سر زندگی من آوردی. .اگه توی لعنتی به کامران نمیگفتی که مسعود برات نقشه ی تور کردنشو کشیده هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد. 🍃🌹🍃 سرم گیج وچشمهام سیاهی میرفت! به زور بدنم رو راست کردم و به اون سمت اتاق روی تخت نگاه کردم.ناگهان مثل جن زده ها از اتاق بیرون دویدم.😱😰اودنبالم اومدو در حالی که شانه هام رو تکون میداد با ضجه گفت:  _کجا.؟؟ کجا؟؟ ببینش خوب ببینش ببین چطوری زمین گیرش کردی من هلش دادم و در حالیکه عقب عقب میرفتم: گفتم: _احمق بیشعور اون نامحرمه..لعنت بهت 🔥نسیم🔥 لعنت.. او با عصبانیت محکم تو صورت خودش زد و گفت: _نامحرمه؟! زندگی منو ومسعود و به فنا دادی رفت حالا بجای اینکه شرمنده باشی داری میگی نامحرمه؟؟! 🍃🌹🍃 دیگه سرپا ایستادن برام مقدور نبود. دیوار رو گرفتم و خودم رو به مبل رسوندم. نفسم بالا نمیومد.به هن هن افتاده بودم.نشستمو سرم روی دسته ی مبل افتاد.کی از این کابوس ترسناک بیدار میشم؟کی تموم میشه؟ ادامه دارد.. نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 این لباس ها حالا همه دارایی مادری است که ته تغاری خانه اش کیلومترها دورتر از او در سوریه به شهادت رسیده؛ دارایی هایی ارزشمند که صفیه خانم هرچند وقت یک بار سراغشان می رود و تک تک آنها را در آغوش می کشد و می بوسد و می بوید؛ جوری که انگار سجادش را در آغوش گرفته باشد. اتاقی که در و دیوارش پر از عکس و نشانی از سجاد است. مادر شهیدی که هروقت دلتنگ می شود سراغ لباس های پسرش میرود، لباس ها را یکی یکی نشان میدهد. هر مادری از تولد و رفتن پسرش می گوید اما مادر سجاد زبان تکلم ندارد و با زبان بی زبانی می گوید این لباس سجادش است، این کلاهش، این لباس رزمش، این کمربندش این بازوبند قرآنی اش... یکی از یادگاری ها یک بوی دیگر می دهد، بوی شهادت. یکی از این یادگاری ها همان لباسی خاکی رنگی است که لحظه شهادت تن سجاد بوده، همان که هم جای گلوله دارد و هم رد خون؛ همان که حالا مادر سجاد، به هرکسی خانه اش می آید، یک تکه اش را تبرک می دهد. سلام و درود بر مادران شهید که اسطوره مقاومت هستند نذر صبر دل داغ دیده شان . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 گفت: من یقین دارم فردا شهید میشم ، برای اینکه جنازم روی زمین نمونه با ماژیک کف پام اسممو نوشتم ... ترکش خمپاره که سرش را برد، از کف پاش شناسایی شد... ... 💕 @aah3noghte💕
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 🎥باج سبیل دولت روحانی به هنرمندان 🔻نگاهی به تصمیم جنجالی دولت در معافیت صددرصدی مالیاتی هنرمندان 💕 @aah3noghte💕