moghaddame-2.mp3
7.18M
💔
📗کتاب صوتی
#خون_دلی_که_لعل_شد
"مقدمه ناشر"
قسمت1⃣
"زندگینامه و خاطرات رهبر انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای از دوران زندان و مبارزه با پهلوی"
#بسیارشنیدنی👌
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
15.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
برون نمیرود از خاطرم، خیال وصالت؛
اگر چه نیست وصالی، ولی خوشم به خیالت ...😔💔
.
.
چه کنیم! با همین خاطراتت خوشیم💔🥀
#خاطره
#رفیق_شهیدم
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا
راز عاشقی حسین
فرازی از دعای عرفه 💝
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
اشکی برای گریه به این دیدهها دهید
دستی برای سینه زدن دست ما دهید
بانی روضههای محرم که گشتهاید
بانی خیر گشته... به ما کربلا دهید
#ما_ملت_امام_حسینیم
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#پروفایل😍
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 #قسمت_دوازدهم بعضی می گویند که چرا اینها (قاسم سلیمانی ها) در سیاست دخالت می کنند!؟ چرا این را
💔
#قسمت_سیزدهم
عملیات بیتالمقدس دهم اردیبهشت سال ۶۰ آغاز شد. خاطره سردار سرلشکر حاج “قاسم سلیمانی” فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران از این عملیات را در زیر میخوانیم:
با یکی برادران شناسایی (منصور جمشیدی) ساعت ۱۰ صبح وارد کانال شدیم، کانالی بسیار بزرگ با ارتفاع تقریباً دو متر و عرض دو متر که پر از مین بود، کانال قبل از جنگ با بیلمکانیکی توسط مردم احداث شده بود، عراقیها این کانال را پر از مین کرده بودند و در دو سمت و انتهای آن استقرار داشتند، وارد کانال شدیم.
چون روز بود دشمن کمتر شک میکرد، من به برادر جمشیدی گفتم: مواظب باش پایت روی مین نرود.
جای چنگکهای بیل که زمین را برداشته بود فاصلۀ بین دو ناخن بیل یک مقداری بلند بود. ما روی همین زمینهای بلند حرکت میکردیم، سفت بود و احتمال میدادیم که مین زیر این خاکها نباشد؛ بقیۀ دو طرف کانال پر بود از مینهای والمر و مینهای گوجهای.
شناسایی را انجام دادیم، وقتی آدم جلو میرود هر لحظه تمایلش بیشتر میشود برای جلوتر رفتن، انتهای کانال یک سنگری نمایان شد.
چون کانال مستقیم بود ما سنگر آنها را میدیدیم و آنها هم ما را میدیدند چارهای جز این نبود با اتکا به کناره کانال، سنگر را زیر نظر گرفتیم.
ظاهراً سنگر خالی بود. جلوتر رفتیم. دیدیم سنگر خالی است.
خودمان را از سنگر بالا کشیدیم، این سنگر تیربار عراقیها بود. تیربار هم داخلش بود. اینجا دیگر انتهای کانال بود...
#ادامه_دارد
📚 #نرمافزارمدافعانحرم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
🏴 @aah3noghte
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
حاج حسین یڪتا :
اگر قاطی بشی
رفیق بشی 🤝
دوست بشی با #امام_زمان (عج)
خودمونی بشی
بیریشه پیشه بشی
بی خورده شیشه بشی
پشت رودخونه چه کنم چه کنم زندگی 🌊
رشته دلت دست آقا باشه
آقا خودش عبورت میده 🙃
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
#مولاعلےجان
با مِهر تو هر دلی شرَف میگیرد
عشق تو دل مرا هدف میگیرد
هر کس که به ذکر یاعلی دلگرم است
از فاطمه(س) ایوان نجف میگیرد...
#یکشنبه_های_علوی_زهرایی
#اربعینایرانبمانمبےگماندقمےکنم💔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
اگر پیروز شدیم یا شکست خوردیم،
مهم نیست،
اصل این است ڪه به تڪلیفمان عمل ڪرده باشیم...!
#شهید_مهدی_زینالدین ❤️
#فرمانده_لشگر_علیابنابیطالب.ع
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
✨امام سیدعلے خامنہ اے(مد ظله العالی):✨
🔸تاآن زمانیکہ شوروعشق شهادت در دل جوانهاے ما زنده است؛دشمنان ماهیچ غلطے نخواهند کرد
و هدف اصلے مافتح قدس مقدس
است.
#شهیدانہ
#امام_سید_علے
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_دوازهم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے آسمان صاف بود و آفتاب می تابید، اما هوا گ
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_سیزدهم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
کشیش کلید کشوی میز را از جیبش در آورد، آن را جلوی صورتش گرفت و گفت:
«کلید گنج در دست های من است!»
بعد خم شد و در حال باز کردن در کشو ادامه داد:
"البته اگر گنجی در کار باشد ..."
بقچه را روی میز گذاشت. پرفسور روی صندلی نشست و به کشیش نگاه کرد که داشت گره بقچه را باز می کرد. چشمش که به ورق های کاغذ پاپیروس افتاد، نیم تنه اش را به جلو خم کرد. آن چه می دید قانعش نمی کرد، عینک مطالعه اش را که با نخی به دور گردنش انداخته بود، به چشم زد.
حالا به وضوح کاغذهای پاپیروس و دست نوشته های روی آن را ببیند، برگ رویی را برداشت و آن را جلوی چشم هایش گرفت.
- خدای من! این خط عربی کوفی است!
کشیش در حالی که روی صندلی می نشست گفت:
«به همین دلیل، خواندنش سخت است.»
پرفسور با دو انگشت، کاغذ و نوشته های روی آن را لمس کرد و گفت: « برای تو البته نباید خواندنش چندان سخت باشد.»
بعد ورق کاغذ را بلند کرد و آن را جلوی نور لامپ گرفت و رو به کشیش گفت:
«چنین اثری را حتی در موزه ی لوور فرانسه هم ندیده ام. دست تو چه می کند؟"
کشیش، ذوق زده پاسخ داد:
«یک مرد جوان تاجیک آن را به قصد فروش آورد. می گفت بین اجدادش دست به دست گشته و به او رسیده است.
پرفسور شروع کرد به ورق زدن کتاب، هر ورق را با دقت نگاه می کرد. بعد از کاغذهای پاپیروس، اوراق پوست آهو بود که خط نوشته های آن عربی بود. آثار پارگی و پوسیدگی هم در برخی اوراق دیده می شد.
پرفسور حالا كاملا يقين داشت که این کتاب منحصر به فرد است. ورق ها را روی هم گذاشت. عینکش را برداشت و گفت:
«پدر جانا چمدانت را ببند و از این سرزمین برو. این کتاب را می توانی به چند میلیون دلار بفروشی و در جایی مثل جزایر قناری یک قصر برای خودت بخری.»
کشیش خوشحالی اش را با لبخند نشان داد و گفت:
«جزایر قناری پیشکش ستاره های هالیوود جناب پرفسور. من که اهل معامله با کتاب و کسب در آمد نیستم. لذت غایی، داشتن چنین کتابی است. باید آن را با دقت بخوانم و بدانم که نویسنده اش كيست و دربارهی چه چیزی نوشته است؟"
پرفسور گفت:
«قطع یقین، این کتاب را چندین نفر نوشته اند؛ چندین نفر در چندین دوره ی تاریخی. تفاوت کاغذها و خط نوشته ها مؤید این نکته است.»
کشیش گفت:
«رسیدن این کتاب به دست من، بیشتر به یک معجزه شبیه است.»
پرفسور نوک بینی اش را خاراند و گفت:
«البته من به معجزه اعتقادی ندارم پدر، و ترجیح می دهم بگویم این کتاب هدیه ای است به تو از سوی عیسی مسیح که تو خادم کلیسای اویی»
این جمله ی پرفسور، کشیش را منقلب کرد. به یاد واقعهی شب قبل افتاد؛ دیدن عیسی بن مریم و کودکی که به او هدیه داده بود. به یقین آنچه دیده بود یک رویا نبود. هدیه ای از سوی عیسی مسیح ... این جمله ی پرفسور چون پژواک صدایی در کوه در قلب او ارتعاش یافت. دست هایش را روی میز گذاشت و سرش را به روی آن خم کرد. صدای پرفسور را می شنید که می گفت:
«چه شده پدر؟ زیاد هم ذوق زده نشوید! برای قلب تان خوب نیست.»
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi