eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
هر که در عشق، سر از قله برآرد هنر است؛ همــــه تا دامنه‌ی کوه تحمل دارند 🌟...
💔 خدایا! در جستجوی آنچه برایم مقدر نکرده ای، خسته ام مکن...! | صحیفه فاطمیه | :) ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🏴 پیام تسلیت رهبر انقلاب در پی درگذشت آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی 🔰 بسم الله الرّحمن الرّحیم با تأسف و تأثر فراوان خبر درگذشت عالم ربانی، فقیه و حکیم مجاهد، آیةالله آقای حاج شیخ محمدتقی مصباح یزدی را دریافت کردم. این، خسارتی برای حوزه‌ی علمیه و حوزه‌ی معارف اسلامی است. ایشان متفکری برجسته، مدیری شایسته، دارای زبان گویائی در اظهار حق و پای با استقامتی در صراط مستقیم بودند. خدمات ایشان در تولید اندیشه‌ی دینی و نگارش کتب راه‌گشا، و در تربيت شاگردان ممتاز اثرگذار، و در حضور انقلابي در همه‌ی میدانهائی که احساس نیاز به حضور ایشان میشد، حقاً و انصافاً کم‌نظیر است. پارسائی و پرهیزگاری خصلت همیشگی ایشان از دوران جوانی تا آخر عمر بود و توفیق سلوک در طریق معرفت توحیدی، پاداش بزرگ الهی به این مجاهد بلند مدت است. اینجانب که خود سوگوار این برادر قدیمی و عزیز میباشم، به خاندان گرامی و فرزندان صالح و دیگر بازماندگان ایشان و نیز به شاگردان و ارادتمندان این معلّم بزرگ و به حوزه‌ی علمیه تسلیت عرض میکنم و علّو درجات ایشان و مغفرت و رحمت الهی را برای ایشان مسألت مینمایم. سیّدعلی خامنه‌ای ۱۳ دی ماه ۱۳۹۹ ... 💞 @aah3noghte 💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_نهم آب را یک نفس می نوشم، خنکایش ارامش را در رگ هایم جاری می کند ، پیرمر
💔 -لااقل بگید کی هستید؟ باز هم با تبسم جوابم را می دهد ، آرامش و مهربانی پدرانه اش از ترسم می کاهد و باعث می شود آرام پشت سرش راه بروم. به خیابانی می رسیم و پیرمرد می ایستد و من هم به دنبالش متوقف می شوم ، با دست به کمی جلوتر اشاره می کند : از اینجا رو باید با اونا بری، برو دخترم، نترس بابا. رد انگشت اشاره اش را می گیرم و می رسم به دو رزمنده که پشت به ما در خیابان راه می روند ، برای اینکه صدایم در تیراندازی و انفجار گم نشود ، بلند فریاد می زنم : اونا کی اند؟ من نمیشناسمشون! -می شناسی باباجون، می شناسی، برو حوراء! -من ، من می ترسم. -نترس بابا، من همیشه هواتو دارم . -شما کی هستید؟ -برو دخترم! انگار کسی به سمت رزمنده ها هُلم می دهد ، پیرمرد عقب می رود و می گوید : برو دخترم،برو حوراء! -وایسید شما کی هستید؟ منو از کجا می شناسید؟ دست تکان می دهد و می خندد ، دیگر صدایی از گلویم خارج نمی شود و با صدای بی صدایی ، سوالاتم را فریاد می زنم، با رفتنش هم جا تار می شود.... نویسنده:خانم فاطمه شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_دهم -لااقل بگید کی هستید؟ باز هم با تبسم جوابم را می دهد ، آرامش و مهربا
💔 برمی گردم طرف آن دو رزمنده ، دارند دور می شونـد، انگار همه رمق و توانی که با دیدن پیرمرد گرفته بودم، با رفتنش جای خود را به ناتوانی می دهـد، تقلا می کنم برای کمـک‌خواهی، صدای زوزه هواپیمای جنگی و انفجارهای پیاپی قلب من را هم چون دیوار صوتی می شکافد با آخرین فریاد، انگار کسی تکانم می دهد. سکوت را صدای نرم اذان می شکند که از بلندگوهای پارک پخش می شود، مسجد نزدیکمان نیست و صدای بلندگو پارک هم انقدر ضعیف است که سخت شنیده می شود، این ساعت هم ساکت ساکت است، کم پیش می آید مهمانی های شبانه همسایه ها تا این موقع طول بکشد . کمی طول می کشد تابه کمک صدای اذان خودم را پیدا کنم ، خیس عرق شده ام ، به سختی می نشینم ، صدای غرش هواپیما دوباره در سرم می پیچد و باعث می شود کف دستم را روی گوش هایم فشار دهم، ناخودآگاه میزنم زیر گریه. نهیبی از جنس صدای پیرمرد مهربان زمزمه می کند : قوی باش حوراء! اشک هایم را پاک میکنم و وضو میگیرم ، باید بعد از نماز چمدانم را ببندم و به فکر جایی برای اقامت باشم. پدر همیشه بخاطر مادر سعی می کرد خود را دلسوز من نشان بدهد اما من هیچ وقت مهربانی اش را حس نکردم، بلکه رفتارشان با من شبیه یک مزاحم بود ، حالا هم پدر، بهانه ای پیدا کرده برای اینکه به من بفهماند تا همین جا هم لطف کرده ام که نگهت داشته ام ! باید به قول پدر"حجره ای" برای خودم دست و پا کنم! دوست ندارم به فامیل رو بزنم ، از صبح تا الان به چند جا سرزده ام ، اما هنوز گزینه مناسبی پیدا نکردم ، خوابگاه ها هم قبول نمی کنند چون ساکن اصفهانم ... نویسنده:خانم فاطمه شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_یازدهـم برمی گردم طرف آن دو رزمنده ، دارند دور می شونـد، انگار همه رمق و
💔 می نشینم روی نیمکت، عزا گرفته ام که امشب را تا صبح کجا صبح کنم ، ناخود آگاه یاد خواب شب قبل می افتم.. به ذهنم فشار می اورم بلکه چهره پیرمرد را بین شهدایی که میشناسم پیدا کنم اما بی نتیجه است😔 خیره می شوم به زاینده رود ، اب را باز کرده اند و انعکاس نور چراغ های پل فردوسی در ان پیدا است. گوشی ام زنگ می خورد ، عمو رحیم است، عموی ناتنی ام که برعکس بقیه مرا دوست دارد! -سلام عمو! خوبی؟ -سلام،ممنون! -زنگ زدم خونتون نبودی، کجایی؟چکار میکنی؟ -زاینده رودم، شما خوبید؟ -راضی نشدن حوزه بخونی ؟ -تقریبا چرا! -نمی خواد ازم قایم کنی دخترم ، از بابات شنیدم چی گفته! بغض می کنم، عمو رحیم بیشتر از هر کسی شبیه است به یک پدر واقعی ، گرچه پدر نشده و با زن عمو تنها زندگی می کنند و از بچگی دوست داشتند مرا به جای بچه نداشته شان دخترم خطاب کنند . -می گید چیکار کنم؟نمی دونم کجا برم! نمی دانم چرا این طور اظهار نیاز کردم! کمی پشیمان می شوم ولی دلم گرم است که عمو با بقیه فرق دارد. نویسنده:خانم فاطمه شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
💔 : کل لیله ادعوک باسمک ابومهدی هر شب به اسم تو را دعا میکنم، امروز همینجور که برا حاج قاسم استوری و پست میذارید، از رفیق شفیق حاجی ، فراموش نکنین ... 💞 @aah3noghte💞
💔 📷 اقامه نماز رهبر معظم انقلاب بر پیکر آیت‌الله مصباح یزدی 🔺 حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای صبح امروز با حضور در کنار پیکر آیت‌الله مصباح یزدی، ضمن قرائت نماز و فاتحه با آن برادر قدیمی و حکیم مجاهد وداع کردند. ... 💞 @aah3noghte 💞