eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
12.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 🎥 | آیا کسی درباره واقعه دلخراش به مردم دروغ گفت؟ ♨️ سریع ترین پذیرفتن مسئولیت زدن هواپیمای مسافربری در طول تاریخ!! 🔷 به مناسبت ۱۸ دی، سالروز مسافرین هواپیمای مسافربری اوکراین ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت109 می‌خواهم
💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



حامد با دیدن من لبخند می‌زند:
سلام پهلوون! خوبی؟

سعی می‌کنم لبخند بزنم؛ یک لبخند کج و کوله و صدای نخراشیده‌ای که از گلویم خارج می‌شود:
سلام!
به حاج رسول اشاره می‌کند و می‌گوید:
ایشون مثل این که باهات کار داشتن. می‌شناسی‌شون؟

با حرکت سر، تایید می‌کنم. حاج رسول می‌گوید:
اصلا نمی‌تونه منو نشناسه. چون عامل نصف دردسرهاش منم!

دوباره همان لبخند کج و کوله؛ اما عمیق‌تر. حاج رسول و حامد می‌خندند.

حامد می‌داند باید من و حاجی را تنها بگذارد. جلو می‌آید، خم می‌شود و پیشانی‌ام را می‌بوسد.

زمزمه می‌کند:
زود خوب شو!

بوسه‌اش من را یاد کمیل می‌اندازد. از اتاق بیرون می‌رود و من می‌مانم و حاج رسول.

حاجی صندلیِ کنار تخت را جلو می‌کشد و روی آن می‌نشیند.

چند ثانیه نگاهم می‌کند و می‌گوید:
تا خبرش رو شنیدم خودم رو رسوندم سوریه. دونفرشون که مُرده بودن، فقط یکی‌شون رو زنده دستگیر کردیم.

نفس عمیقی می‌کشم. منتظر نگاهش می‌کنم. ادامه می‌دهد:
من اول احتمال دادم شناسایی شده باشی؛ ولی خوشبختانه شناسایی نشدی.

دوست دارم بگویم زحمت کشیدی حاج آقا، این را که خودم هم فهمیدم!

منتظر می‌شوم حرفش را بزند:
بیشتر احتیاط کن عباس. این بار خدا بهت رحم کرد؛ ولی اگه شناسایی شده بودی معلوم نبود چی می‌شد.

خیره می‌شوم به سقف. دیگر می‌خواهد چه بشود؟ 
بی‌خیال.

لبخند بی‌جانی می‌زنم و می‌گویم:
ببخشید شمام اذیت شدید.

لبخند می‌زند و دستش را می‌گذارد سر شانه‌ام:
سال‌ها طول می‌کشه تا نیروهایی مثل تو تربیت بشن. از دست دادن نیروی انسانی خوب، خسارتش از هزارجور تسلیحات و تجهیزات بدتره. مواظب خودت باش. فقط بحث جون خودت مطرح نیست. می‌فهمی که؟

سرم را تکان می‌دهم. می‌گوید:
حالت بهتره؟ درد که نداری؟

زخم بازویم درد می‌کند؛ اما مشکل دیگری ندارم بجز احساس ضعف.

می‌گویم: خوبم.
و سر می‌چرخانم به سمت بازویم که باندپیچی شده است.

کمی تنه‌ام را بالا می‌کشم و می‌پرسم: الان کجام؟

-تدمر. السعن دیگه برات امن نبود.

-خانواده‌م می‌دونن چی شده؟

حاج رسول قدم می‌زند به سمت پنجره و می‌گوید:
پدرت تماس گرفت گفت سه چهار روزه ازت خبر نداره. منم گفتم حالت خوبه و نمی‌تونی فعلا تماس بگیری.

نفس راحتی می‌کشم. خوب شد پدر و مادر نفهمیدند. 

سوال دیگری می‌پرسم:
چطور پیدام کردین؟

برمی‌گردد به سمت من و شانه بالا می‌اندازد:
اینو باید از رفیقت حامد بپرسی. بچه زرنگیه، همون شب حدس زده ممکنه اتفاقی برات بیفته. برای همین زود به فکر افتاده که پیدات کنه و دستور داده خروجی‌های شهر رو ببندن. اگه دیرتر اقدام می‌کرد، احتمالاً می‌بردنت مناطق تحت تصرفشون و الان داشتیم فیلم اعدام شدنت رو توی اینترنت می‌دیدیم.

خودم هم خیلی به این فکر کردم. به این که چطور اعدامم می‌کنند؟
دیر یا زود؟
آن لحظه در چه حالی‌ام؟
اصلا تحملش را دارم؟

نفسم را بیرون می‌دهم. فعلاً که از بیخ گوشم رد شد.
حاج رسول بالای تختم می‌ایستد و می‌گوید:
من باید برم ایران؛ فقط می‌خواستم مطمئن بشم لو نرفته باشی. مواظب خودت باش، بیشتر احتیاط کن.

دستی میان موهایم می‌کشد. پدرانه نگاهم می‌کند؛ با محبتی که هیچ‌وقت در چشمانش ندیده بودم. یاد حاج حسین می‌افتم.

می‌گوید:
فعلاً خیال شهادت به سرت نزنه، زوده.

سعی می‌کنم بخندم؛ اما بغض گلویم را می‌گیرد. 

خسته‌ام. دلم برای کمیل تنگ شده است؛ برای مطهره، برای حاج حسین.
برای رفقای شهیدم.

می‌گویم:
فکر شهادت همش توی سرمه، چون اگه شهید نشم می‌میرم.



حاج رسول تلخ می‌خندد و سرم را نوازش می‌کند و می‌رود. 

هنوز خیره‌ام به در اتاق و رفت و آمد‌های گاه و بی‌گاه مردم و پزشک‌ها و پرستارها.

پلک‌هایم دارند روی هم می‌روند که حامد را در چارچوب در می‌بینم. مثل همیشه چهره‌اش خسته است و خندان. 

چشمانش هم مثل همیشه از بی‌خوابی قرمزند.


...
...



💞 @aah3noghte💞
💔 دعا میکنم باز باران بیاید بر آوار من حس طوفان بیاید دعا میکنم مثـل هر شب نباشد کسی سمت دل های لرزان بیاید ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ⚠️ دقت‌کردی‌‌وقتےشارژِ‌گوشیت📱 در‌حالتِ‌اخطارِ‌چقدر‌سریع‌میزنیش‌ بہ‌شارژ؟! الان‌هم‌؛زمان‌ِغیبت‌؛توحالتِ‌وضعیت‌قرمزه ‼️ ⚙️باید‌سریع‌تقواتوبزنی‌بہ‌شارژ(: 🕸️بپا دیر نشه! بپا قبل کسب شارژ ایمانت نپره!🔋 بپا قبل اسپورت کردن روحت جلو امام زمانت صف نکشی و حالیتم نباشه!⛓️ 🌹 🌹 ❣ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 چند روز هی ساک به دست گرفت و رفت پادگان تا اعزام شوند و نشد. هر چه با خودم کلنجار رفتم که بگویم
💔 آیت الله علی صفائی حائری: "سعی کن آموزگار کلاس هایی باشی که آموزگار کمتر دارد و مشکلات بیشتر؛ چون کارهای مانده، اهمیت زیادی دارند." تطبیق بدهید با روحیات 📚 نامه‌های بلوغ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... ‌حاج محمداسماعیل دولابی(ره): " در شبانه روز یک ربع، ده دقیقه، برای خدا خلوت کن. نیمه ش
💔 ... آیت الله بهجت دست روي زانوي او گذاشت و پرسیدند: جوان شغل شما چيست؟ گفت: طلبه هستم. آیت الله بهجت فرمود: بايد به سپاه ملحق بشوي و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشي. ️ دوباره آیت الله پرسیدند: اسم شما چیست؟ گفت: فرهاد فرمود: حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدي بگذاريد. شما در شب امامت امام زمان (عج) ‌به شهادت خواهيد رسيد. شما يكي از سربازان (عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع می کنید. ؛ شهیدی که طبق تعبیر آیت الله بهجت برای خوابی که دیده بود، در شب امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در 29 آذر ماه 1394 درسوریه به رسید. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 😭 اگــر فــرزندمــان را فــاطمــه نــام نهــادیــم ... 💠 حضرت امام صادق [سلام الله علیه] از رسول خدا [صلّی الله علیه و آله] نقل می‌کنند که ایشان فرمودند : حقّ فرزند بر پدرش آن است که اگر فرزند دختر بود ، نام نیکویی برای او قرار دهد . امّا اگر او را نام نهادی ، دشنامش مده ، او را نکن و او را مزن ...😭😭😭😭 📚الكافي، جلد ‏۶، صفحه ۴۹. ... 💞 @aah3noghte💞