شهید شو 🌷
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۱۴ راوی: حاج مهدی هداوندخانی(فرمانده) مجید قربانخانی، جوا
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#پناه_حرم۱۵
مجید شهید شد بیآنکه کسی بتواند پیکر بیجانش را برای خانوادهاش برگرداند.
او در کنار دیگر دوستان شهیدش زیر آسمان غم گرفته خانطومان آرام خوابید؛ اما چه کسی میخواهد این خبر را به مادرش برساند؟😔
«همه میدانستند من و مجید رابطهمان به چه شکل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود.
مجید مرا «مریم خانم» و پدرش را «آقا افضل» صدا میکرد.
ما هم همیشه به او داداش مجید میگفتیم.
آنقدر به هم نزدیک بودیم که وقتی رفت همه برای آنکه آرام و قرار داشته باشیم در خانهمان جمع میشدند.
وقتی خبر شهادتش پخش شد اطرافیان نمیگذاشتند من بفهمم. لحظهای مرا تنها نمیگذاشتند.
با اجبار مرا به خانه برادرم بردند که کسی برای گفتن خبر شهادت به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یک روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح تمام پلاکاردهای دورتادور یافتآباد را جمع کرده بودند که من متوجه شهادت پسرم نشوم.😔
این کار تا ۷ روز ادامه پیدا کرد و من چیزی نفهمیدم ولی چون تماس نمیگرفت بیقرار بودم....
#ادامه_دارد...
#اختصاصی_کانال_آھ3نقطه
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےبراےغیراعضاءکانال 📛
حاج محمود کریمی_شهادت امام هادی علیه السلام_واحد_یا حضرت هادی-1490867416.mp3
9.48M
♠️مداحی شهادت #امام_هادی
🎤با نوای حاج محمود کریمی
زدست رفته شکیبم ... خدا کند که شود نصیبم
زیارت صحن و سرای حضرت هادی
#تسلیت
#التماس_دعا
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 16 صبحونمو خوردم و به اتاق برگشتم. سه تماس از دست رفته از عرشیا داشتم📱 شماره مرجانو
🔹 #او_را ... 17
شب حسابی به خودش رسیده بود.
البته منم کم نذاشته بودم،اونقدری که همه با چشمشون دنبالم میکردن...
شب هر دومون از خودمون گفتیم.
عرشیا تا میتونست زبون ریخت و منو خندوند😂
واقعاً چهره جذابی داشت...
چشمای طوسی،
موهای مشکی که همیشه،یه حالت خیلی شیکی بهشون میداد،
بینی باریک و بلند و ته ریش
یه چهره ی مردونه و جذاب...
با این حال به پای خوشگلی و جذابیت من نمیرسید...😌
عرشیا اونقدر اون شب صحبت کرد که حتی اسم بچه هامونم مشخص کرد!!
قبل خداحافظی یه جعبه کوچیک و خوشگل گذاشت جلوم.
-این چیه؟؟
-یه هدیه ناقابل برای باارزش ترین فرد زندگیم...🎁
-یعنی برای من؟؟😳
-مگه من باارزش تر از توهم تو زندگیم دارم عروسک؟؟😉
-وای ممنونم عرشیا...
-قابل شمارو نداره خانومی😉
حالا نمیخوای بازش کنی؟؟
-چرا😉
با دیدن گردنبند برلیان ظریف و خوشگل داخل جعبه چشام برق زد😍
-وااااایییی....
عرشیا...این برای منه؟؟؟
چقدرررر نازه....
وای ممنونم...
-خواهش میکنم عزیزم...
قیمتش یه بوس میشه😉
-بی ادب لوس😠
نخواستم اصلا...
-شوخی کردم بابا....
یعنی تو یه بوسم نمیخوای به ما بدی؟؟؟
-عرشیا!یادت نره که این رابطه،کوتاه مدت و امتحانیه😡
-باشه بابا...نده...فقط با این حرفات دلمو نلرزون...
لطفا😞
-تقصیر خودته...
کی تو دیدار اول چنین حرفی میزنه؟؟
-بله ببخشید... 😔
-خواهش میکنم حالا☺️
ممنون،خیلی خوشگله...
فقط داره دیرم میشه،
ممکنه بابام توبیخم کنه.
دیگه باید برم.
-چقدر زود😞
باشه عزیزدلم...
کاش حداقل ماشین نمیاوردی، خودم میرسوندمت...
-نه ممنون.
زحمتت نمیدم...
بابت امشب ممنونم.
خداحافظ👋
-من از تو ممنونم که اومدی خانومی...
دوستت دارم ترنم...
خداحافظ گل من👋💋
از پیش عرشیا که برگشتم حالم خوب بود،چند روزی شارژ بودم...
تا اینکه رفتم سراغ دفترچم...
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک