شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 49 سه روز تا عید مونده بود... هرچند واقعا حوصله مامان و بابا رو نداشتم، اما نمیتونستم
🔹 #او_را ... 50
طبق عادت این روزا دم دمای ظهر چشمامو باز کردم!
خداروشکر که دو هفته ی آخر اسفند کلاسا لق و تقه وگرنه نمیدونم چجوری میخواستم به کلاسام برسم...!!
هنوز اثرات آرامبخش دیشب نپریده بود...
رفتم تو حموم
شاید دوش آب سرد میتونست یکم حالمو بهتر کنه!!🚿
خداروشکر دیگه عرشیا نه زنگ میزد و نه پیامی میداد...
تنها دلخوشیم همین بود!
دلم بدجوری گرفته بود...
یه ارایش ملایم کردم و
لباسامو پوشیدم،
میدونستم مرجان امشب میخواد بره پارتی و الان احتمالا آرایشگاهه!
پس باید تنهایی میرفتم بیرون...
دلم هوای بامو کرده بود!
ماشینو روشن کردم و منتظر شدم تا در باز شه
پامو گذاشتم رو گاز تا از در برم بیرون...
اما دیدن هیکل درشتی که راهمو سد کرد تمام بدنمو سِر کرد....
عرشیا😰
این چرا دست از سر من برنمیداشت😖
با دست اشاره کرد که پیاده شو!!
دست و پام یخ زده بود!😰
دوباره اشاره کرد، اما این بار با اخمی که تا حالا تو صورتش ندیده بودم...!
با دست لرزونم درو باز کردم و به زور از ماشین پیاده شدم...😣
نمیتونستم ترسمو قایم کنم،
میدونستم حتما مثل گچ سفید شدم!
اومد جلو و بازومو گرفت
-به به...
ترنم خانوم!
مشتاق دیدار😉
-چی میگی؟؟
چی میخوای؟؟
-عوض خوش آمد گوییته😕
-عرشیا من عجله دارم!
-باشه عزیزم
زیاد وقتتو نمیگیرم😉
دیروز خیلی منتظرت بودم
نیومدی!؟
-نکنه انتظار داشتی بیام؟؟😡
-اره خب😊
اخه میدونی...
حیفه!
بابات خیلی فرد محترمیه!
حیفه با آبروش بازی بشه!
به زور خودمو کنترل میکردم که از ترس گریه نکنم.
صدام در نمیومد
عرشیا بازومو بیشتر فشار داد...
قیافمو از شدت درد جمع کردم!
-نکن دستم شکست😣
-آخی...عزیزم...😚
دردت اومد؟
-عرشیا کارتو بگو! باید برم
-خیلی کار بدی کردی که با دل من بازی کردی ترنم خانوم!
خیلی کار بدی کردی....!
-من؟؟
من چیکار به تو داشتم؟؟
تو اصرار کردی باهم باشیم
من همون اولشم گفتم فقط یه مدت امتحانی!!
-مگه من بازیچه ی توام😡
غلط کردی امتحانی!!!😡
مگه برات کم گذاشتم؟؟
مگه من چم بود؟؟؟😡
-تو دیوونه ای عرشیا!!
دیوونه ای!!
کارات دست خودت نیست😠
منم ازت میترسم!
کنارت ارامش ندارم!
نمیخوام باهات باشم...
دستشو برد تو جیبش...
با دیدن چاقویی که آورد بالا تموم بدنم یخ زد...
نفسم به شماره افتاده بود...!
-نمیخوای؟؟
به جهنم...
نخواه...!
ولی با من نباشی،
با هیچچچچکس دیگه هم حق نداری باشی😡
یه لحظه هیچی نفهمیدم...
با دیدن خون روی چاقو جیغ زدم و افتادم زمین....!
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@Romanearamesh
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#ارباب_جان
براےِ مَنـ که بهشتم
فقط گــدایـے توستــ😭
بهشت را
چہ شباهت بہ
یــک شــب حــرمــت!♥️
#شب_جمعه_ست_هوایت_نکنم
#مےمیرم...
#آھ_ڪربلا
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
❁﷽❁
💔
در این طوفان
که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد!
کجا با کشتیات بردی
دلم را ...
ناخدای من؟
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#پروفایل
#آھ_مولای_غریبم
💕 @aah3noghte💕
💔
#کلام_معصـوم
#امام_صادق علیه السلام فرمودند:
امام زمان علیه السلام
از پدر، مـھربان تر
از مادر، دلـسوزتر
و از برادر به ما نزدیڪ تر است...
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین
اینجا
اگـر کسی
ادعای رفاقت کرد
تو باور نکن
باور کن رفاقتهای این زمانه
هیچڪدام، ماندگار نیست...
مدعی رفاقت بسیارست
اما کو آن کسی که تو را در
جاده بلا تنها نگذارد؟
به کسی اعتماد کن
که در کشاکش بلا، دستت را گرفته
او که آن وقتی که فکرش را هم نمی کردی
تو را کمڪ کرد
حالا که او دست رفاقت با تو داده
تو با گناه
دستش را پس نزن...
#شھیدجوادمحمدی
#رفاقت
#شھادت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#عاشقانه_شهدایی 💞
روزهای جمعه می گفت:
امروز می خوام یه کار خیر برات انجام بدم. هم برای شما، هم برای خدا.😍
وضو می گرفت و می رفت توی آشپزخانه.
هر چه می گفتم:
نکنید این کار رو، من ناراحت می شم، باعث شرمندگیمه....
گوش نمی کرد. در را می بست و آشپزخانه را می شست.
#شھیدعلی_صیادشیرازی
📚یادگاران، کتاب شهید صیاد
#عشق_آسمونی
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_کانال_آھ...
شهید شو 🌷
💔 جان بولتون مشاور امنیت ملی رئیس جمهوری آمریکا روز چهارشنبه ۲۱ فروردین در یک مصاحبه رادیویی: «قا
💔
حاج قاسم فروشی نیست 👊👊👊
یک بار تحویل دادن #احمد_متوسلیان به اسرائیل‼️
این بار
تحویل دادن سردار سلیمانی به آمریکا و اروپا😏
با تایید اسرائیل با تصویب FATA
نه!
دیگر
تاریخ دوباره تکرار نخواهد شد 👊👊👊
#سردارقاسم_سلیمانی
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_کوتاه_بر_زندگی_شھدا #شھیدمحمودرضابیضایی قسمت هجدهم بعد از شهادتش 2بار عمیقا احساس حقارت
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدمحمودرضابیضائی
قسمت نوزدهم
وقتی پیکر شهید را داخل قبر گذاشتیم، از طرف همسرش گفتند که محمود رضا وصیت کرده که چفیه ای که از آقا گرفته با او دفن شود.❤️
نمی دانستم که از آقا چفیه گرفته.
رفتند چفیه را از ماشینش آوردند . مونده بودم چی بهش بگم!
همیشه از ارادت به آقا، خودم را ازش بالاتر می دانستم،
چفیه را که روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گردِ پاش هم نرسیدم.😔
یادم می آید چند سال پیش گفت:
شیعیان بعضی از کشورها بدون وضو تصویر آقا را لمس نمی کنند و گفت ما اینجا از آن ها عقب افتادیم...
راوی: برادر شهید
#ادامه_دارد
#اختصاصے_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
این جمعہ هم
مےگذرد چرا پس نمے رسد؟😔
آن جمعه اے
ڪہ روز ظهور تو مے شود...😔
#یااباصالحـ_پسـ_کے_مےآئی؟
💔
#دلشڪستھ_ادمین
از لحاظ روحی...
خیلی نیاز دارم الان
س ر گ ر د و ن ایستادھ باشمـ
وسطِ
#بـــیـــنـــ_الـــحـرمــیــنـــ
ندونم برَم حرم (ا)(ر)(ب)(ا)(ب)😔
یا برم حرم (س)(ق)(ا)😔
ال ل ه م _ا ر ز ق ن ا _ح ر م
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
📹 روايت #حاج_حسين_يكتا در هورالعظيم
رمز ماندگاري شهيد آويني
⏱ روايت هشت سال دفاع مقدس در اردوهای راهيان نور
#آھ_اےشھادت
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ
دلتنگ شهدایـَم😔
دلم #تنگ شده ست...
برای شهید همدانی
برای شهید شمسی پور
برای شهید شاملو
برای شهید ترابی کمال
برای شهید مصطفوی
برای شهید کرمی
برای شهید فانوسی
برای شهید قاضی خانی
برای شهید ابراهیم خانی
برای شهید زارع الوانی
برای شهید بشیری
دلم تنگ شده ست برای شهید صانعی...
برای کاوه و همت
برای #دیالمه
برای کاظمی
دلم تنگ شده ست برای برونسی...
#دروغ میگویم😢
اصلا فقط دلم برای #خودم تنگ شده...😭
تمام نداشته هایم را؛
مےبینم در آنهاییکه داشتند؛
شجاعت مصطفوی...
غیرت #علوی،
بصیرت #فاطمی...
اخلاص، پشتکار، صفا، محبت...
#عشق، ایثار و ایمان...
در این بین...
#آوینی و #کاوه را بیشتر عاشقم...
امام خامنه ای نیز آوینی پسند است!
و #کاوه را استاد خود میداند!
رفقا کجایید؟!
که ببینید ما، اینجا...
هر روز و هر ساعت...
تیر خلاصیِ #شیطان؛ نصیبمان میشود...😫
و ما در #راه_ماندگانِ مسیرِ خداییم...
#شهید_سید_مرتضی_آوینی:
راه کاروان #عشق از میان تاریخ می گذرد؛
و هر کس در هر زمره که میخواهد ما را بشناسد!
داستان #کربلا را بخواند؛
اگر چه خواندن داستان را سودی نیست!
اگر #دل کربلایی نباشد...
خدایا!
این دلِ من انگار دیگر با خانه تکانی هم رو به راه نمی شود...
بساز بفروش کسی سراغ ندارد!؟
#اللهم_الحقنی_بالشهداء
#نسئل_الله_منازل_الشھدا
#آھ_اےشھادت...
💕 @aah3noghte💕
#ادمین_ننوشت
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 50 طبق عادت این روزا دم دمای ظهر چشمامو باز کردم! خداروشکر که دو هفته ی آخر اسفند کلا
🔹 #او_را ... 51
درد تو کل وجودم پیچید...
وحشتزده عرشیا رو نگاه کردم!
-ببخشید ترنم...
اما تقصیر خودت بود!
یادت باشه دیگه با کسی بازی نکنی!!
قبل اینکه چیزی بگم پشت پرده ی اشکام محو شد...
-کثافت عوضییییی😭😭😭
جیغ میزدم
گریه میکردم
فحشش میدادم
اما اون رفته بود!
صورتمو گرفته بودم و ناله میکردم...
لباسام خونی شده بود!
شالمو روی زخمم گذاشتم و سعی کردم خونشو بند بیارم...
نیم ساعتی تو حیاط نشستم و گریه کردم.
جرأت رفتن سمت آیینه رو نداشتم😣
از خودم متنفر بودم!
چرا کاری نکردم؟؟
چرا جلوشو نگرفتم؟
چرا...😣
خون تا حدودی بند اومده بود
رفتم سمت ماشین و آیینه رو چرخوندم طرف خودم.
جرأت دیدنشو نداشتم
چشمامو محکم روی هم فشار میدادم،
شوری اشکام، زخممو سوزوند😖
چشمامو باز کردم...
باورم نمیشد😳😭
عرشیا با صورت قشنگم چیکار کرده بود😭😭😭
زخمی که از بالای گونه تا نزدیک گوشم کشیده شده بود....😭
این تقاص کدوم کار من بود؟؟
سرمو گذاشتم رو فرمون و از ته دل ناله زدم و گریه کردم...!
بیشتر از صورتم، قبلم زخمی شده بود💔
با خیسی ای که روی پام احساس کردم،سرمو بلند کردم...
زخم دوباره سر باز کرده بود و خون ،مثل بارون پایین میریخت.
دوباره شالمو گذاشتم روش...
چشمام از گریه سرخ شده بود،
خط چشمم زیر چشامو سیاه کرده بود
و خون از گونه تا چونمو قرمز...
باورم نمیشد که این صورت،صورت منه😭
این همون صورتیه که عرشیا میگفت "دست ماهو از پشت بسته....!"
هیچی نمیگفتم
هیچی نداشتم که بگم
هیچی به مغزم نمیرسید
تمام این ساعتا رو تو حیاط میچرخیدم و گریه میکردم!
ساعت شش بود!
قبل اومدن مامان و بابا باید میرفتم...
اما کجا؟؟
نمیدونم ....ولی
اگر منو با این صورت میدیدن...😣
ماشینو روشن کردم و راه افتادم!
هرکی که میدید،با تعجب نگام میکرد
این دلمو بیشتر میسوزوند...
حالم خراب بود...
خراب تر از همیشه😭
گوشی رو برداشتم...
-مرجان😭
-چیشده ترنم؟؟😳
چرا گریه میکنی؟؟
-مرجان کجایی؟؟
-تو راه...
گفتم که امشب میخوام برم پارتی!
-مرجان نرو😭
خواهش میکنم...
بیا پیشم😭
-اخه راستش نمیتونم ترنم...
چرا نمیگی چیشده؟؟
-دارم دق میکنم مرجان....
نابود شدم
نابود😭
-خب بگو چیشده؟؟
جون به لب شدم😨
-تو فقط بیا...
میخوام بیام پیشت!😭
-ترنم من قول دادم!
سامی منتظرمه.
نمیتونم نرم!
عوضش قول میدم صبح زود برگردم بیام پیشت!
باشه عزیزم؟؟
-مرجاااان😭
بیا...
من امشب نمیتونم برم خونه
-چی؟؟
دیوونه شدی؟؟
-نمیتونم توضیح بدم
حالم خوب نیست!
-ترنم نگو که شب بدون اجازه میخوای بیای پیشم؟؟
-چرا...بدون اجازه میخوام بیام پیشت
-ترنم تو خودت مامان و باباتو بهتر میشناسی!!
منو باهاشون سر شاخ نکن جون مرجان😳
-مرجان!
میای یا نه...!؟
-اخه....
-باشه...
خوش باشی...👋
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@Romanearamesh
#انتشارحتماباذکرلینک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
⚠️ بلاهای وحشتناک در انتظار ماست،
اگر همه باهم، حرکت جدی رو شروع نکنیم!
راهکار های اهلبیت برای نجات در آخرالزمان چیست ؟
چرا باید برای ظهور مولا، دعا کنیم؟
#آھ...
💕 @aah3noghte💕