eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 یاد شهید #علی_اکبر_شیرودی بخیر در کنار هیلکوپتر جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال می‌کردند. خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم😏 ما #برای_اسلام_می‌جنگیم☝️ تا هر زمان که اسلام در خطر باشد... این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد، چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ خلبان شیرودی کجا می‌رود؟هنوز مصاحبه تمام نشده... شیرودی همانطور که می رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! صدای اذان می آید #وقت_نماز است.😊☝️ وقتی در مصاحبه خبرنگاران خارجی، یک خبرنگار اروپایی از او علت وارد ساختن ضربات کوبنده به قوای دشمن را می پرسد، با انگشت دوازده تانک آتش گرفته عراقی و دو فروند هیلکوپتر سوارخ سوراخ شده دشمن را نشان می دهد و می گوید: "علت اینها فقط 👈 #امداد_الهی و 👈کمک و #فضل_پروردگار می باشد که به ما این توانایی را می دهد."😊 شیرودی در پاسخ به سوال خبرنگار که آیا ممکن است محدوده جغرافیایی پروازهای آینده‌اش را برایشان ترسیم کند می گوید: بهتر است نقشه دنیا را نگاه کنید☝️ زیرا #اگر_امام_خمینی_فرمان_دهد، در هر نقطه جهان که مرکز کفر است بجنگم، حتی اگر پایتخت ممالک شما باشد، آنجا را به آتش می‌کشم."😌 #شھیدعلےاکبرشیرودی #سالروزآسمانےشدن🕊 شادی روحش #صلوات عکس به وقت شھادت❤️ 💕 @aah3noghte💕
💔 خواب ڪربلا را دیده بود حضرت از ضریح مبارڪ بیرون آمد و خطاب به او فرمودند: "تو هم مال این دنیا نیستی خودت راصاف ڪن، اعمالت راصاف ڪن بیا پیش ما"... #شهید_علی_امرایی🌷 هدیہ به روح مطهرش صلواتـــــ #آھ_اےشھادت... 💕 @aah3noghte💕
💔 قاضی: جوانی مدعی دادستان: همان جوان شرور متهم: طلبه شواهد و مدارک: صحبتهای مُشتی سلبریتی بی سواد در فضای مجازی حُکم: اعدام در ملاءعام... 💥 متهم اعدام مےشود بدون اینکه حتی بداند برای چه؟ بدون اینکه بتواند از خود دفاع کند بدون اینکه جُرمش! محرز شود... آری! این خون جاریِ کسی است که جرمش پوشیدن لباس روحانیت بود و کسی او را کشت که در سوابقش، شرب خمر و توزیع مواد مخدر هم داشته! برسانید به گوش سلبریتی ها☝️ فساد مشروب خور برای جامعه بیشتر است یا شهید⁉️ و بَدا به حال روحانی نماهایی که در خون این روحانیون دخیل هستن❌❌ پ.ن ♦️قاتل روحانی همدانی که شناسایی شده بود ساعت ۵ صبح امروز یکشنبه در درگیری با ماموران پلیس کشته شد. ... 💕 @aah3noghte💕 ‼️
💔 قسمت دوم سلاااااام من حامد جوانی ام😊 بچه ی دیار غیور پرور آذربایجان، 🌹دیار باکری ها وشهید آیت الله مدنی🌹 بعله درست حدس زدین من بچه ی تبریزم،😊 26آبان 68 تو یه خانواده ی خیلی مقید ومذهبی به دنیا اومدم. یه داداشی 👦بزرگتراز خودمم دارم. پدرومادرم که خدا خیرشون بده ،از اون آدمای نیک روزگارن، دوران بچگی من همه تلاششون این بود که منو بچه مذهبی وهیئتی بار بیارن که خداروشکر زحماتشون نتیجه داد.😊 بچگیمو توهمون تبریز بودم وبزرگ شدم ومدرسه رفتم. سال 88بود که رفتم سپاه وهمزمان تو رشته ی علوم نظامی💣🔫🔫مشغول تحصیل شدم. تا اینکه زد واین داعش لعنتی👹👹 پیداش شد. فک میکردن بچه شیعه غیرت نداره و بیکار میشینه😡😡 گفتم یاحسین! مگه ما مردیم که کسی بخواد دوباره به خانم رقیه سیلی بزنه؟ حضرت رقیه وحضرت زینب سلام الله علیها ناموس امام زمان هستن. شیعه باید بمیره که به مزار ایشون بخواد تعرضی بشه😡 بعدشم هدف این داعش خبیث👹 خشکوندن ریشه ی اسلامه، باید جلوش می ایستادیم خب. به پدرومادرم گفتم میخوام برم سوریه برای دفاع از حرم بی بی🌹 بنده خداها گفتن راضی هستیم به رضای خدا. خدا خیرشون بده ، من که همیشه دعاگوشونم❤️ خلاصه رفتم دمشق، اونجا حالم خیلی خووووب بود و اگه دلتنگی برای پدر ومادرم نبود مرخصی هم نمی اومدم😉 بار آخری که خواستم برم سوریه، اول قرار ازدواجمو💍 کنسل کردم. بعد به پدر ومادرم گفتم دوس دارم از زیر حلقه ی یاسین رد بشم. میدونین حلقه ی یاسین چیه؟ یه حلقه ایه که آیات قرآن روش مینوسین هرکی از زیرش رد بشه وآرزو کنه بر آورده میشه، منم از زیرش رد شدم وشهادت رو آرزو کردم🌹 تو جبهه سوریه بهم لقب آچار فرانسه🔧🔧 داده بودن، همه تلاشم این بود که هر کاری از دستم برمیاد انجام بدم و بودنم مفید باشه اونجا. از توپخونه 💣 گرفته تا نبرد زمینی، همه جا بودم. از اون لعنتی هام هیچ ترسی نداشتم، مگه چیکاره بودن ؟؟؟ تا جایی هم که میتونستم فرستاده بودمشون جهنم😉😉 برا همینم حسابی از دستم کفری بودن. تا اون حد کینه ی منو به دل داشتن که منو با موشک🚀 تاو(ضدتانک) زدنم، ومن مجروح شدم و اوردنم تهران ✨بنده خدا بابام که اومده بود سوریه برای برگردوندن من ،میخواست اونجا بمونه و بجای من بجنگه ولی خب قبول نکرده بودن، اردیبهشت 🌸94 برگردوندنم تهران وبستری شدم. میدونید چیه؟ هر وقت روضه میرفتم میگفتم کاش روضه ی حضرت ابالفضل بخونن. اخه همه ی ما ترکها معروفیم به حضرت عباسی بودن😊 لطف وخدا و ایشونم موقع شهادت نصیبم شد ،میدونید چرا؟ اون موشک دوتا چشم👀 ودوتا دستم✋✋ روبرده بود ، درست مثل سقای کربلا بیمارستان که بودم حضرت آقا یه نامه به پدرم نوشتن و فرمودن ما علاوه بر جهاد ثواب هجرتم میبریم، همون نامه کلی باعث آرامش پدرم شد🌹 تا اینکه بالاخره تیر ماه 94 از این جسم دنیایی راحت شدم و آخ جووووووون، بعله شهید شدم. بعد شهادتم🌹 سید حسن نصرالله یه انگشترو💍💍 براحضرت آقا فرستاد وایشونم متبرک کردن وفرستادن برا خانواده م، انصافا خیلی لطف داشتن بهم همشهری هامم سنگ تموم گذاشتن تو تشییع پیکرم🌹 راستی همسایه ی داداش محمود رضا بیضایی هم هستم وحسابی خوش میگذرونیم🌹🌹 ... 💕 @aah3noghte💕 ...
💔 زیارت مجازی #شھیدان_مھردادومسعودعزیزاللهی #گلستان_شھدا #اصفھان #آھ_اےشھادت...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 66 ترجیح دادم به مرجان زنگ بزنم! هرچند این وقت صبح ،حتما خواب بود طول کشید تا جواب بده
🔹 ... 67 تا چنددقیقه،مثل چوب خشک ایستاده بودم و مامان بابا نوبتی بغلم میکردن و گریه میکردن! از اینکه نزدن توی گوشم و حرفی بهم نزدن واقعا تعجب کرده بودم!! تعجبم با دیدن ماشینم که یه گوشه ی حیاط پارک شده بود ، بیشتر هم شد! دیگه هیچ حسی به این خونه نداشتم! قبل سال تحویل،رفتم حموم و دوش گرفتم🛁 گوشی و کیفم،روی تختم بودن! اولین کاری که کردم،شماره ی اون رو تو گوشیم سیو کردم...! اون سال مزخرف ترین سال تحویلی بود که داشتیم! هممون میدونستیم ولی به روی خودمون نمیاوردیم! حداقل مامان و بابا سعی میکردن لبخند روی لبشونو فراموش نکنن! و در سکوت کامل وارد سال جدید شدیم... اولین کسی که بعد از مامان و بابا بهم تبریک گفت، مرجان بود! و این کارش باعث شد با وجود انکار و سعی در پنهان کاریش، بفهمم که حتما با مامان و بابا هماهنگ کرده و بهشون گفته که من دارم میام، و بهتره فعلا کاری به کارم نداشته باشن!! و اوناهم بهش خبر داده بودن که من برگشتم!! وگرنه با گوشی موبایلم تماس نمیگرفت😒 صبح زود،پرواز داشتیم! به پاریس... ‌همون جایی که یه روزی جزو زیباترین رویاهای من بود! اما بدون مامان و بابا! و حداقل نه توی این حال و روز....! با دیدن تلاش مامان و بابا،که سعی داشتن نشون بدن هیچ اتفاقی نیفتاده دلم براشون میسوخت!! خیلی مهربون شده بودن و حتی مجبورم نمیکردن که باهاشون تو اون مهمونیای مسخره و لوسی که با دوستاشون داشتن حاضر بشم...! و این، شاید بهترین کاری بود که میتونست حالمو بدتر نکنه!! البته فقط تا وقتی که فهمیدم علتش اینه که نمیخوان کسی زخم صورتم رو ببینه!😒 پنجمین روزی بود که تو یکی از بهترین هتل های پاریس مثلا داشتیم تعطیلات عید!!😒 رو سپری میکردیم! معمولا از صبح تا غروب تنها بودم، ولی اون روز در کمال تعجب ،بعد بیدار شدنم مامان و بابا هنوز تو هتل بودن!! داشتن با صدای آروم حرف میزدن اما با دیدن من هردوشون ساکت شدن و لبخندی مصنوعی رو لب هاشون ظاهر شد!!🙂 چند لقمه صبحونه خورده بودم که مامان شروع به صحبت کرد! -خوبی گلم؟😊 با تعجب نگاهش کردم!! -بله...!ممنون🙂 انگار میخواست چیزی بگه، اما از گوشه ی چشمش بابا رو نگاه کرد و فقط یه لبخند بهم زد😊 بعد صبحونه خواستم به اتاق برگردم که با صدای مامان سر جام ایستادم!! -امممم... راستش من فکرمیکنم زخم صورتت رو بهتره به یه دکتر زیبایی نشون بدیم تا اگر بشه... اما بابا اجازه نداد حرفشو ادامه بده!! -باز شروع کردی؟؟😠 مگه نگفتم دیگه راجع بهش حرف نزن؟؟😡 -خب آخرش که چی آرش؟؟ نمیتونیم بذاریم با این قیافه بمونه که!! صدای بابا بلند تر از حالت عادی شده بود! -بس کن😠 قبلا هم بهت گفتم! من تا نفهمم اون زخم برای چی رو صورتشه، اجازه ی این کارو نمیدم!!😡 -آرش😠 تا چندروز دیگه باید برگردیم ایران و ترنم بره دانشگاه لجبازی نکن😠 -همین که گفتم!😡 اصرار مامان باعث میشد هرلحظه ،صدای بابا بالاتر بره!! و من شبیه یه مترسک فقط اون وسط وایساده بودم و نگاهشون میکردم! مقصر این دعوا من بودم!! بابا هیچ جوره راضی نمیشد و میخواست بفهمه علت تمام اتفاق های اون چندروز چی بوده!! و در نهایت مامان هم ادامه نداد و در مقابل این خواسته ی بابا تسلیم شد و هر دو به من نگاه کردن!! فقط سرمو تکون دادم و با ریختن اشک هایی که تو چشمم جمع شده بود،رفتم تو اتاق و در رو بستم! اما مامان بلافاصله دنبالم اومد... -ترنم! گریه هیچ چی رو درست نمیکنه! تو باید به من و بابات بگی چه اتفاقی برات افتاده! -خواهش میکنم تنهام بذارید! اصلا چرا شما هنوز نرفتید؟؟ اون جلسه ها و مهمونی های مسخرتون دیر میشه! برید بذارید تنها باشم... -تو واقعا عوض شدی!!😳 باورم نمیشه تو دختر منی!! -باورتون بشه خانوم روانشناس! شما اینقدر سرگرم خوب کردن حال مریضاتون بودین که هیچوقت از حال دخترتون باخبر نشدین!! -ترنمممم😳 این چه مزخرفاتیه که میگی؟! ما برای تو کم گذاشتیم؟؟؟😳 -نه!! هیچی کم نذاشتید! من دیوونه شدم! من نمک نشناسم! من بی لیاقتم! همینو میخواستید بگید دیگه! نه؟؟😭 بابا که تو چارچوب در وایساده بود، با چشمای پر از تاسف نگاهم میکرد و سرشو تکون میداد! "محدثه افشاری" @aah3noghte @RomaneAramesh
سلام✋ چه خبر؟ اوضاع روبراهه؟ زیارت عاشورا یادتون نره😊
خوش بحال اونایی که خالصانه دارن چله رو بجا میارن خوش بحال اونایی که دارن و شب قبل از خواب، میکشن از نفسشون
برای حاجت رفقای مجازیتون خیلی دعا کنین اول حاجتمون ان شالله فرج مولای غریبمون باشه ان شالله... و عاقبت بخیر ...
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگرےها✋ #روز_دوم چله رو به یاد #شھیدجوادمحمدی شروع مےکنیم و ازش میخوایم ما رو هم کمک
ثواب اعمال امروزمون، هدیه شد به شهید بزرگوار این شهید عزیز، روی صلوات یه جور دیگه حساس بودن و بعضا هم شنیدم که وقتی براشون صلوات میفرسیم ، زودتر جواب میدن😉 امشب ان شالله حاجت روا بشیم به برکت دعای این شهید🌷 😊✌️دوستِ خوب کسیه که دست رفیقشو بگیره و با هم قدم بذارن توی مسیر بندگی خدا 😍🙂😄دوستانت رو به چله شهدایی دعوت کن تا جا نمونن ...
روز سوم چله ان شالله به نیت 💕 دعای عهد یادمون نره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 #ایھاالارباب... فریاد که من از همه، دیدار تو را مشـتاق ترم وز همه محـروم ترم... #صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگرےها✋ #روز_دوم چله رو به یاد #شھیدجوادمحمدی شروع مےکنیم و ازش میخوایم ما رو هم کمک
💔 سلام همسنگرےها✋ #روز_سوم چله رو به یاد شهید BMWسوار لبنانی، #شھیداحمدمشلب شروع مےکنیم و ازش میخوایم ما رو هم کمک کنه مثل خودش به دنیا دل نبندیم اگه #دعای_عهد رو تا الان نخوندی پاشو بخون ان شالله مهدیِ فاطمه روت حساب ویژه باز کنه💖 #زیارت_عاشورا فراموش نشه❤️ از پست پین شده، بقیه اذکار و دعاها رو ببین و ان شالله استفاده کن #التماس_دعاے_شھادت #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 #شهیدسیدمرتضی_آوینی: شقایق که او را به شهید مانند می‌کنند در دشت‌های دور، لابه‌لای سنگ‌ها می‌روید و به آب باران قناعت می‌کند تا همواره تشنه باشد و... بسوزد و عجبا از این تمثیل که چه بجاست!❤️ #شھیدجوادمحمدی #آھ_اےشھادت... 💕 @aah3noghte💕
💔 شهید #سیدمرتضی_آوینی : الهــے اگر جز سوختگان را ، بہ ضیافت عنداللهــے نمی‌خوانے ، ما را بسوز آنچنان ڪہ هـیچ‌ڪس را آنگونہ نسوختہ باشی.. #نسئل_الله_منازل_الشھداء #آھ_اےشھادت... #پروفایل 💕 @aah3noghte💕
اینم یه جمله دیگه از آسدمرتضی آوینی که مربوط به چله نشینی مونم هس 👇
شهید شو 🌷
اینم یه جمله دیگه از آسدمرتضی آوینی که مربوط به چله نشینی مونم هس 👇
💔 «یاران شتاب کنید.... گویند قافله‌ای در راه است که گنهکاران را در آن راهی نیست،😔 اما پشیمانان را می پذیرند💔 ❤️چله نشینی یعنی... پشیمونی از گناه یعنی داریم تلاش می‌کنیم تا لیاقتِ حضور در قافله‌ی مهدی فاطمه(ع) رو پیدا کنیم... پس مراقب باش جا نمونی☝️ .... دست رفقاتم بگیری، عاقبت بخیر بشن، خودت بُرد مےکنی🌹❤️ #آھ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 67 تا چنددقیقه،مثل چوب خشک ایستاده بودم و مامان بابا نوبتی بغلم میکردن و گریه میکردن!
🔹 ...68 و این استارتی بود برای برگشتن به حالت همیشگیشون!! معلوم بود واقعا شیش،هفت روز سعی در عادی نشون دادن شرایط،براشون خیلی سخت گذشته...! فضای سردی که به یکباره حاکم بر روابطمون شد،اینو میگفت...! خوبیش این بود که دیگه هیچ‌کس مجبور به تظاهر نبود!! تمام اون چندروز،تو هتل حبس بودم که نکنه کسی منو ببینه و آبروی خانم و آقای دکتر به خطر بیفته...!! اکثر وقتا رو خواب بودم و بقیش رو هم به گوش دادن آهنگ میگذروندم! جوری که تمام آهنگ های رپ رو از بر شده بودم...! چند بار دیگه هم مامان و بابا بخاطر صورتم بحثشون شد! که باعث میشد غرورم از قبل هم خورد تر بشه...😢 باورم نمیشد اینقدر آدم بی ارزشی شده باشم که بدون در نظر گرفتنم،راجع بهم صحبت و دعوا کنن...💔 تو اون ده روز ،تنها چندبار از هتل خارج شدم که اون هم برای خریدن سیگار بود! و یک اسپری! برای از بین بردن بوی سیگار... کم حرف میزدم! یعنی حرفی نداشتم که بزنم! در حد سلام و خداحافظ که اون هم اونقدری زیرلبی بود که خودم به زور صداشو میشنیدم!😕 مامان راست میگفت! زخم روی صورتم وحشتناک تو چشم بود! کاش میشد از عرشیا شکایت کنم اما با کدوم شاهد؟؟ اصلا اگر هم مشکلی از این جهت نبود، چجوری باید از رابطم با چنین آدم مزخرفی برای بابا، که جز هم کیشای خودشو آدم حساب نمیکرد، توضیح میدادم!؟😣 در آخر هم مامان برای جراحی صورتم حریف بابا نشد...! حتی دیگه موافق پیشنهاد مامان، برای ادامه تحصیل من، تو خارج از کشور نبود! و میگفت "جلوی چشممونه نمیدونیم داره چه غلطی میکنه! فکرکن بفرستمش جایی که هیچ کنترلی روش ندارم!! نمیدونم این بچه به کی رفته! همش تقصیر توعه😠 من از همون اولشم میگفتم بچه نمیخوام!" نمیدونم! فکرمیکرد نمیشنوم یا از قصد بلند میگفت تا بیشتر از این بشکنم...! هیچی بیشتر از اینکه فکر میکردم یه موجود اضافی ام،اذیتم نمیکرد...😣 بالاخره اون روزای مسخره، هرجور که بود،تموم شدن و برگشتیم تهران... اما با حالی که هرروز بدتر و بدتر میشد و منو تا مرز جنون میبرد! تا یک هفته تونستم دانشگاه رو به بهونه ی لق و تق بودن بپیچونم! روزایی که با کمک مرجان،سیگار،مشروب و هدست به شب میرسید و با کمک قرص آرامبخش به صبح!! هیچکس باورش نمیشد این مرده ی متحرک،ترنم سمیعیه!! مامان سعی داشت با استفاده از روش هایی که برای بقیه مریض هاش به کار میبرد، حال داغون من رو هم خوب کنه! اما هربار به یه بهونه از سرم بازش میکردم و در اتاق رو قفل میکردم!! با شروع دانشگاه،هرروز یه چسب زخم به صورتم میزدم و سعی میکردم فاصلم رو با همه حفظ کنم، تا کسی چیزی از علت زخمم نپرسه😒 یک ماهی به همون صورت میگذشت و فقط کلاس های دانشگاه رو اونم نه به طور منظم ، و نه به اختیار خودم ، شرکت میکردم! و سعی میکردم معمولی باشم به جز وقتایی که گیر دادن مامان و بابا شروع میشد! اون شب بعد از شام،طبق معمول بابا صحبت رو کشوند به بی لیاقتی های من و اینکه اون دوشب رو کجا سپری کرده بودم و زخم صورتم و خودکشیم برای چی بود! دیگه حال دعوا کردن نداشتم! فقط بشقاب رو انداختم زمین و خورد کردم و بدو بدو رفتم تو اتاق و درو بستم...! اما آروم نشدم! ناخودآگاه شروع به داد زدن کردم "چرا ولم نمیکنید😠 چرا راحتم نمیذارید😖 چیکار به کارم دارید😫 من که حرفی با شما ندارم... خستم کردید😭😭" بلند بلند جیغ میکشیدم و خودمو میزدم! موهامو میکشیدم و گریه میکردم! شاید واقعا دیوونه شده بودم! به قدری جیغ زدم که گلوم شروع به سوختن کرد! بی حال روی زمین افتادم و چشمامو بستم.... "محدثه افشاری" @Aah3noghte @RomaneAramesh
سلام همسنگرےها✋ از چله چه خبر؟ خوش مےگذره؟😃 یه اعتراف و یه خواهش... اعتراف اینکه خودم به خاطر مشغله زیاد امروز، هنوز زیارت عاشورامو نخوندم😑 اگه شما هم نخوندین بگین تا با هم بخونیم خواهش اینکه... با دلای پاکتون برای یه پسربچه دعا کنین😔 ضربه مغزی شده و سطح هوشیاریش پائینه😭 خواهشا یه حمد شفا بخونین براش
شهید شو 🌷
سلام همسنگرےها✋ از چله چه خبر؟ خوش مےگذره؟😃 یه اعتراف و یه خواهش... اعتراف اینکه خودم به خاطر مشغ
ممنون از اینکه محبت دارین اما لطفا نیایین پیوی و راجع به پسر بچه بپرسین خواهشن🙏
یه نکته مهم بزرگوارانی که عکس دوست شهیدشونو نفرستادن ، سریعتر بفرستن پی وی @salar31
روز چهارم چله ان شالله به نیت 💕 و 💕 دعای عهد یادمون نره🌹😊