💔
میگم... ما که شهادت داریم
حیف نیست
تو بستر بیماری بمیریم؟
یه #حرف دیگه هم دارم...
یه روزایی جنگ که شروع شد، به یه عده گفتن جبهه نمی رید؟ گفتن حالا حالا جنگ هست.... بعد میریم...
زد و با قطعنامه و جام زهر و ... دروازه شهادت بسته شد
معبر تنگی بود و هر چند صباحی
مدافعان امنیت و مرزبان ها از این معبر تنگ، خود را به قافله شهدا مےرساندند...
سفره دفاع از حرم که پهن شد
عده ای زرنگی کردند
دویدند و رسیدند و نوش جانشان... این #آھ... حسرت هم سهمِ ما...
اما همان زمان هم عده ای بودند که فکر نمےکردند وعده ۳ماهه #سردارسلیمانی برای نابودی داعش به واقعیت برسد...
داعش نابود شد و باز هم دروازه #شهادت بسته شد...
آی رفیق!
آی بچه حزب اللهی!
آی مَشتی...
حیفه بمیری...
الان باید بدوئیم دنبال شهادت...
یه حرف دیگه دارم با بزرگترامون!
ما کوچیک شما هستیم
دست تک تکتونم می بوسیم
اما الانم جنگه، اجازه بدین ما بریم یه گوشه کار رو بگیریم...
ننوشته که هر کسی میره برای خدمت رسانی، #کرونا میگیره و میمیره...
مرگ دست خداست
همونجور که هیچ تضمینی نیست کسی از ترس کرونا بمونه خونه و حتما حتما نمیره🙄
بذارین ما هم سهمی در #جهاد داشته باشیم
#دلشڪستھ_ادمین 💔
#کرونا
#جهاد
#شهادت
#بزرگترا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 🔈 #خط_مقدم این روزها خاکریز بیمارستانها✌️ روایتگری جدید حاج #علیرضا_دلبریان #راهیان_نور_مجازی
💔
#جهاد تنها مبارزه در #خاکریز نیست
تنها مبارزه در #فضای_سایبر نیست
و این روزها
بعد از #مدافعان_حرم
#مدافعان_امنیت
و #مدافعان_وطن
رسیده ایم به....
#مدافعان_سلامت❤️
#جهاد، یعنی کار مخلصانه، بےدریغ، بےمنت
برای خدا و مردم سرزمینت
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#کرونا
#در_خانه_بمانیم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
توصیه #امام_خامنه_ای به همه دلسوزان مسئله فلسطین در پیام تصویری امروز به مناسبت #روز_جهانی_قدس:
👈۱- مبارزه برای آزادی فلسطین، #جهاد فی سبیل اللّه و #فریضه و #مطلوب اسلامی است.
محدود کردن مبارزه برای فلسطین به مسألهی #فلسطینی و #عربی، خطائی فاحش است.
👈۲- هدف مبارزه، #آزادی همهی سرزمین فلسطین (از بحر تا نهر) و #بازگشت همهی فلسطینیان به کشور خویش است.
👈۳- از #اعتماد به دولتهای غربی و مجامع جهانیِ وابسته به آنها باید پرهیز کرد.
👈۴- #راهاندازی_جنگهای_داخلی ترفندهایی برای سرگرم کردن جبهه مقاومت است؛
بنا به فرموده امام خمینی: هر چه فریاد دارید بر سر آمریکا ــ و نیز البتّه دشمنِ صهیونیست ــ بکشید.
👈۵- #سیاست عمده آمریکا، عادیسازی حضور رژیم صهیونیستی در منطقه است. باید با #ویروس دیرپای رژیم صهیونیستی مبارزه و آن را ازاله کرد.
👈۶- همه باید ملت فلسطین را برای #تداوم_مبارزه یاری دهند و دست او را پُر کنند.
👈۷- فلسطین باید با #همهپرسی از همهی ادیان و اقوام فلسطینی اداره شود.
۹۹/۳/۲
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💻 @Khamenei_ir
💔
#شهید_سیدمرتضی_آوینی با همان آلیاژ و تُن مردانه و مختص خودش گفته بود:
...زنده ترین روز های زندگی یک مرد
روزهایی است که در مبارزه میگذراند...
✍ و مگر می شود بدون مبارزه، صبح را به شب رساند و
شب با تَنی له شده در مبارزه،
به صبح رساند...
یاران!
مردانه مقاومت کنید که فتح و ظفر نزدیک است
و خوش عاقبتی در انتظار مردانِ جهاد و رزم خواهد بود...
#دلشڪستھ_ادمین 💔
#مبارزه
#جهاد
#جهاد_اکبر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دهم عباس و عمو با هم از پلههای ایوان پایین دویدند و زنعمو روی ایوان خش
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_یازدهم
و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فکرش بههم ریخته و دیگر نمیداند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.
انگار سقوط یک روزه #موصل و #تکریت و جادههایی که یکی پس از دیگری بسته میشد، حساب کار را دستش داده بود که بهجای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!»
و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به #آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت میمونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید!
این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب #نیمه_شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد.
لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از #کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ #داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریدهاند.
همین کیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای #دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند.
حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند.
احتمالاً او هم رؤیای #وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در #محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.
به گمانم حنجرهاش را با تیغ #غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم میخوان #مقاومت کنن.»
به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.
شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :«نمیترسی که؟»
مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست #قمر_بنی_هاشم (علیهالسلام) داعش رو نابود میکنیم!»
احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیتالله سیستانی حکم #جهاد داده؛ امروز امام جمعه #کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم #بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای #عاشقی به سرش زد :«فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سیزدهم شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) خوا
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهاردهم
بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش میخواست که جسم تقریباً بیجانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقهام را رها کرد، روی زمین افتادم.
گونهام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بیسر #مدافعان شهر ناامیدانه نگاه میکردم که دوباره سرم آتش گرفت.
دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!»
پلکهایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگهای گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت.
عدنان با یک دست موهای مرا میکشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجههای دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریدهاش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم میلرزید.
در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط #عشق حیدر میتوانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست #داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای #اذان صبح در گوش جانم نشست.
عدنان وحشتزده دنبال صدا میگشت و با اینکه خانه ما از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) فاصله زیادی داشت، میشنیدم بانگ اذان از مأذنههای آنجا پخش میشود.
هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمیرسید و حالا حس میکردم همه شهر #مقام حضرت شده و بهخدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر میشنیدم.
در تاریکی هنگام #سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه میدرخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس میکردم تا نجاتم دهد که صدای مردانهای در گوشم شکست.
با دستهایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم میداد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس میزدم.
چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس میکردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم.
عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت.
حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم میکردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی میتوانست حرارت اینهمه #وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم.
صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم میرسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال میزد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت.
حلیه آب آورده بود و عباس فهمید میخواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد.
صدایم هنوز از ترس میتپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که #آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!»
منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.»
دل حیدر در سینه من میتپید و به روشنی احساسم را میفهمید و من هم میخواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غمهایم را پشت یک #عاشقانه پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!»
به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!»
اشکی که تا زیر چانهام رسیده بود پاک کردم و با همین چانهای که هنوز از ترس میلرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟»
آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم #جهاد اومده مردم دارن ثبت نام میکنن، نمیدونم عملیات کِی شروع میشه.»
و من میترسیدم تا آغاز عملیات #کابوسم تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمیرفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
دنبال دنیایی عاری از #صهیونیست بود...
به قول خودش، آرزو داشت کف پایش بخورد در سرزمینهای اشغالی ...
توفیق #جهاد خواسته بود برا چندین سال...
اما گویی #خدا، خودش دیگر تاب دوری از جوادش را نداشت...
خیلی زود در آغوشش کشید💔.
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
شهدا
در
قهقهه
مستانهشان
عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون
هستند...
#شهید_عماد_مغنیه
بابای #جهاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_سی_و_پنجم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے یڪـے از نامــہ هــا متعلــق بہ لقمــا
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_سی_و_ششم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
"همہ در حـــال آمـــاده شدن براے حملــہ بہ شـــام هستند.
جوانـــان و حتــے پیـــرمـــردان زیـادے از قریــش و سایـــر قــبایـــل عـــــرب مسلــح شــده اند.
شنیــده ام از ایــران و مصـــر نیــز افــرادے بــہ علــے پیوستـــہ اند.
گمــــان ڪنــم سپاهیـــان علــــے بـــہ بیــش از #صـــدهـــزار تـــن برسنــد.
علــے و یارانــش با #خطبــہ هایــے آتشیـــن، حڪومـــت شـــام را آمـــاج حمــلات خـود قــرار داده معاویــہ را مـــردے فاســـد مےخواننــد.
علــے در یڪــے از خطبــہ هایـش درباره جنــگ با شامیـــان گفــت:
”مـــن بــارهــا جنــگ با معاویــہ را بررســے ڪــرده ام و پشــت و روے آن را #سنجیــده ام.
دیـــدم راهـــے جــز #پیڪــــار نیست و اگر تصور مےڪنید در جنــگ با شامیــان #تردیــد دارم، بہ خـــدا سوگنــد هر روزے ڪہ جنــگ را بہ تأخیـــر مےانــدازم، براے آن اســت ڪہ آرزو دارم عــده اے از آن ها بـہ مـا ملحــق شونــد و #هدایـت گردند
و در لابـــہ لاے تاریڪـــے ها نــــور مـــرا نگریستـــہ و بہ ســـوے مــن بشتابنــد ڪہ این براے مــن از ڪشتــار آنــان در راه گمراهــے بہــتر است...
ای مــــــــــردم!
از فتنــــہ هاے دنیــا دورے گزینیــد.
همانـا آغــاز پدیــد آمـدن فتنــہ ها هواپرستـــے و بدعـــت گذارے در احـڪام آسمـــان است.
اگر باطــــــل با حــــــق #مخلــــوط نمےشد، حـــق بر طالبـــان حــق پوشیــده نمےمانـــد و اگر حـــق از باطـــل جـــدا و خالـــص مےگشت، زبــان دشمنــان قطــع مےگردید.
آن ها قسمتــــے از حـــق و قسمتـــے از باطــل را مےگیرند و بــہ هم مےآمیزند...
ای مـــــــــــردم!
بــہ #ریسمــــــــان_الہـــــــے چنـگ بزنیــد و با اتڪاي او در راه او #جہـــاد ڪنیـــد و با دشمنـــان حـــق و حقیقــت #پیڪــار ڪنید.
هرڪس از خــدا خیرخواهـــے طلبـــد توفيــــق يابـــد و آن ڪس ڪہ سخنــان خــدا را راهنمــاے خود قــرار دهـــد، بہ راست تریـــن راه هدایــت شـود.
پس همانـــا همسایــہ ے خــــدا در امـــان و دشمــن خــــدا #ترســـــــــان اســـت.
آن ڪس ڪہ عظمــــــت خـــــــدا را مےشناســــد ســـزاوار نیســت خـــود را بـــزرگ جلــوه دهــد پـــس #بلنـــدے ارزش ڪسانــے ڪہ بزرگـــے پروردگـــــار را می دانند، در این است ڪہ در برابـــر او فروتنــــے ڪننــد و سلامـــت آنـــان ڪہ قــــدرت خـــــدا چہ اندازه مےباشـــد در ایـــن است ڪہ در برابــر فرمانـــــش #تسلیـــــــم باشنــد.
هرگـــــز بہ پیمــــان قــــرآن وفـــــادار نخواهیـــــد بــود، مگــر آن ڪہ پیمــــان شڪـــنان را بشناسیــــد. و #هرگـــــز به قــــرآن چنـــگ نمےزنید.“
آخریــــن نامـــہ متعلـــق بہ ابراهيـــم شامـــي اســـت؛ او نوشتــــہ اسـت:
"افرادے از یــاران علــے و مــردم ڪوفــہ، معاویــــہ را دشنــــام مےدهند و لعــن مےڪنند.
روزے ڪـــہ عده اے در محضـــر علــے بودند، یڪـــے از یـــاران او معاویـــہ را دشنـــام داد.
علــــے #برافروختـــہ گردیــــد و گفت:
#بـــــس_ڪنیــــــــد!
گفتنــد:
یا امیـــرالمؤمنیــــــن!
آیـــا مــــا بر #حـــق نیستیـــم؟
علــــے گفت:
چــــرا شمـــا بر حقیــــد.
پرسیدند:
آیا آنــــان #باطــــــل نیستند؟
علــے پاسخ داد:
چرا آنــــان باطلنـــــد.
گفتند:
پس چـــرا ما را از #دشنــــام دادن به آنـــان منــع مےڪنید در حالــــــے ڪـــہ آنان #پیوستـــــہ مـــا و شمـــا را لعــــــن مےڪنند و دشنــــام مےدهند؟
لینک قسمت اول #رمـــــــــــــــان
https://eitaa.com/aah3noghte/19645
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_پنجاه_و_سوم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے پاسخ علـــي به اشعــث صریــــح و ڪـ
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
علــے احســاس ڪرد چــاره اے جز تـــن دادن به این مــــوج فریــــب خورده و سرڪش ندارد.
پس تـــن به شڪست بدون خونریزے داد:
"۔ یزیــــد بن هانــــــے! به نزد مالـڪ بـــن اشتـــر برو و به او بگو دست از جنگ بشوید و باز گردد."
يزيـــد بـــن هانــــے به سوي میدان نبرد تاخـــت.
طولـــے نڪشید ڪه بازگشت و گفت:
"مالـــڪ ســــلام ميرساند و ميگوید تا شڪست ڪامل معاویـــه راه چندانے نمانده است.
من بزودے با خبــــر #پیــــروزے باز هم خواهم گشت."
علـــے به یـــارانش نگــــاه ڪرد؛ آن ها دوباره تهــــدید ڪردند ڪه اگر مالـــڪ را باز نگردانے ما خود با شمشیرهایمان او را باز خواهیم گرداند.
علــــے به یزیــد بـــن هانـــے گفت:
"برو و به مالـــڪ بگو علـــے از تو مےخواهد باز گردے."
مالــــڪ به ناچار دست از جنــــگ شست و برگشت؛ در حالے ڪه از خشــــم چهره اش به سرخــــے گراییده بود.
مردانــے با ریــــش هاي دراز و پیشانــڛ هایے پینــــه بستـــه از #سجـــــــــــــــده هاي طولانے در نماز، مقابلش ایستاده بودند.
دوستانے ڪه حالا نگاهشان پر از #ڪینـــــه و #نفـــــــــرت بود.
اشتـــــر انگشت به سوے آن ها گرفت و #غضبنــــــاڪ گفت:
"اے #فریـــــــب خوردگان دنیاپرســـــت!
به خــــــدا سوگنــــــــد ؤه نیرنـــــــگ و فریــــــــب معاویـــــــه گریبانتــــــان را گرفتـــــه است و از #حــــــــق دور شده اید.
گمان مےڪردم #نمازهایتـــان براے دوري از دنیـــــا و شــــــــوق دیـــــــــــــدار پروردگارتـــــــان است؛ حـــــال آنڪه فرارتـــان را از #جهـــــاد در راه خـــــدا، فرار از مــــــرگ به سوے دنیــــــا مےبینم.
رویتـــان سیــــــــاه باد اے ڪسانے ڪه سیمایتان مسلمانـــــے است اما در قلب هایتان #حـــــــــب دنیـــــــا و شهــــــــــرت زندگـــــــے لانــــــه ساخـته است.
اگر فرصــــــت مےدادید، در ڪمتر از یڪ ساعت ڪار معاویـــــــه را ساختــــــه بودم."
سخنـــــــان مالـــــڪ تأثیرے بر مـــــردان ریش دراز نداشت.
آن ها با #تمسخـــر به اشتـــــــر نگــــاه مےڪردند و او را #جنگ_طلــــــــــب مےنامیدند.
اینڪ او مےدید ڪه در سپـــــاه ڪوفه، علـــــے را گوشــــــه نشیـــــن ڪرده است.
ڪـــاسه هاے داغ تـــر از آشے سرنوشـــت جنگ را به دست گرفتــــه بودنــــد ڪه در رأس آن ها اشعـــث قیــــس قرار داشت؛ مردے ڪه تا همیـــن ایـــام، تشنه ي جنـــگ با سپـــاه معاویـــــه بود و او را دشمـــــن خـــــدا مےنامید، حالا فرمـــــــــان به آشتــے با دشمـــن خـــــدا مےداد.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
💔
#جهاد یعنی :
حضور درمیدان با مجاهدات،💪
با تلاش ،
با هدف ،
با ایمان.
این می شود جهاد.✌️
#فداےسیدعلےجانم❤️
# #استوری #پروفایل
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
در اين دنيا می شود خوب پوشيد،
خوب خورد،
سفر رفت،
خوش گذروند..
كاملا آزادی راهی كه دوست داری رو انتخاب كنی
امّا بعيد ميدونم راه خدمت و جهاد
با آسايش و تجملات و تنپروری، تناسب داشته باشه...
حواست هست رفیق؟
#شهید_جواد_محمدی
#جهاد
#شهادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#کپےبدونتغییردرعکس