eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 روایتی متفاوت از #شهیدسعید_چشم_براه #قسمت_اول هروقت جمع‌مان جمع بود، رو به سعید و پدرش می‌کردم و می گفتم: "هرکدام‌تان می‌خواهید بروید، بروید!☝️ نمی‌خواهم یک روزی بهانه بیاورید که ما به خاطر تو نرفتیم جنگ و بعدش من بمانم و یک دنیا عذاب که روی وجدانم تلنبار شده است"! این جمله را بارها و بارها به زبان آوردم. همین سه کلمه‌  «اسلام»، «خون»، «می‌خواهد»؛ انگار تلنگری زد به سعید برای رفتن و نماندن؛ رفتنی که حالا سال هاست عزیزم را با خود برده است... من #صدیقه ام، #صدیقه_نیلی‌پور مادر شهید #سعید_چشم _براه ... با اینکه سی‌ و دو سال از شهادت سعید در والفجر هشت می‌گذرد اما ‌انگار همین دیروز بود پسرک پانزده، شانزده‌ساله‌ام را بدرقه‌ کردم سمت جبهه و پشت سرش گفتم: «مامان برو به امید خدا...»👋 «وقتی رفت، دویدم زیر #آسمان. سرم را بلند کردم و گفتم: #خدایا امانت بود، مال خودت بود، فرستادمش....، اما در عوضش این چند خواهش من را پذیرا باش. اول اینکه پسرم اسیر نشه، دوم اینکه مفقود نشه و سوم اینکه جانباز نشه.... بقیه‌اش با خودت!» #ادامه_دارد... #ڪپے⛔️ 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 روایتی متفاوت از #شهیدسعید_چشم_براه #قسمت_اول هروقت جمع‌مان جمع بود، رو به سعید و پدرش می‌ک
💔 💔 من چه کرده ام که مزدش شــ🌷ــهادت باشد؟ تمام کارهایم خالص است مثل شهید که حضرت زهرا س بخاطر خلوصش او را به فرزندی قبول کرد؟!!! نمازهایم را مانند شهــــــدا عاشقانه مےخوانم؟ نماز شبم ترک نمےشود؟؟؟ اخلاق خوبی دارم؟؟؟!!!! نه.... شهــــ🌷ــادت، از آنِ خود ساخته هاست نه من که امروز صبح تصمیم مےگیرم خوب باشم و تا ظهر یادم رفته است... شهـــ🌷ـــادت ، خوبانِ امتــــ پیامبر ص را گلچین مےکند نه گناهکاری چون من را.... آخر من کجا و شهادت در راه خدا کجا؟؟؟ ولی چه کنم؟ فکــــر شهــــ🌷ــادت لحظه ای مرا ترکــــ نمےکند یاد شهـــ🌹ـــدا هر لحظه با من است!!! حتی زمانی که بین دو راهیِ دل و دین، با هوای نفس و شیطان دست و پنجه نرمـ مےکنم و گــــاھ شکستـــ مےخورمـ ... خدایا! مگـــر نفرمودی از رحمتتـــــ ناامید نشویم؟؟؟ مگـــر نفرمودی همه گناهان را مےبخشی جز یاس از رحمتتــــ را؟؟؟ من هر چند اگـــر شهید شوم، آبروی شهید و شهادت را مےبرم ولی تــــو مےتوانی مرا پاک کنی و پاکـــــ بپذیری خدایا!!! حرفتـــ دو تا شدنی نیست به امید رحمتتــــ آمده ام خدایا !!! مـــرا بحرمتــ خون شهیدان شهــ🌷ــیدم کن ... 💕 @aah3noghte💕 پ.ن: این دلنوشته را قبلا در کانالمون تو تلگـرام منتشر کرده بودم....
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهیدمدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_چهل_سه مادر برای اولین ب
به قلم شهید مدافع حرم خدای رحمان من - حسنا! منم امروز یه کاری کردم. می دونم حق نداشتم یه طرفه تصمیم بگیرم😐 ... قدرت توضیح دادنش رو هم ندارم ... اما، تمام پولی رو که برای ماه عسل گذاشته بودم ... دیگه ندارمش😔... . به زحمت آب دهنم رو قورت دادم ... خنده اش گرفت ... "شوخی می کنی"؟😉 ... یه کم که بهم نگاه کرد، خنده اش کور شد😑 ... "شوخی نمی کنی"؟😒 ...چرا استنلی؟ ... چی شد که همه اش رو خرج کردی؟🤔 ملتمسانه بهش نگاه می کردم ... سرم رو پایین انداختم و گفتم: حسنا، یه قولی بهم بده ... هیچ وقت سوالی نکن که مجبور بشم بهت دروغ بگم😔 ... مکث عمیقی کرد ... شنیدنش سخت تره یا گفتنش؟ - برای من گفتنش ... خیلی سخته ... اما نمی دونم شنیدنش چقدر سخته 😔☹️... بدجور بغض گلوش رو گرفته بود ... " پس تو هم بهم یه قولی بده ... هرگز کاری نکن که مجبور بشی به خاطرش دروغ بگی ... کاری که شنیدنش از گفتنش سخت تر باشه"🙁 ... به زحمت بغضش رو قورت داد ... با چشم هایی که برای گریه کردن منتظر یه پخ بود، خندید و گفت: "فعلا به هیچ کسی نمیگیم ماه عسل جایی نمیریم ... تا بعد خدا بزرگه"... اون شب تا صبح توی مسجد موندم ... توی تاریکی نشسته بودم ... - خدایا! من به حرفت گوش کردم ... خیلی سخت و دردناک بود ... اما از کاری که کردم پشیمون نیستم ... کمترین کاری بود که در ازای رحمت و لطفت نسبت به خودم، می تونستم انجام بدم😔.. اما نمی دونم چرا دلم شکسته ... خدایا! من رو ببخش که اطاعت دستورت بر من سخت شده بود ... به قلب من قدرت بده و از رحمت بی کرانت به حسنا بده و یاریش کن 😔... به ما کمک کن تا من رو ببخشه ... و به قلبش آرامش بده💞 ... نمی دونستم چطور باید رفتار کنم ... رفتار مسلمان ها رو با همسران شون دیده بودم اما اینو هم یاد گرفته بودم که بین بیرون و داخل از منزل فرقی هست ... اون اولین خانواده من بود ... کسی که با تمام وجود می خواستم تا ابد با من باشه ... خیلی می ترسیدم ... نکنه حرفی بزنم یا کاری بکنم که محبتش رو از دست بدم😰 ... بالاخره مراسم شروع شد😍 ... بچه ها کل مسجد و فضای سبز جلوش رو چراغونی کردن😅... چند نفر هم به عنوان هدیه، گل آرایی کرده بودند💐 ... هر کسی یه گوشه ای از کار رو گرفته بود ... عروس با لباس سفیدش وارد مسجد شد ... کنارم نشست... و خوندن خطبه شروع شد😇 ... . همه میومدن سمتم ... تبریک می گفتن و مصافحه می کردن🤗 ... هرگز احساس اون لحظاتم رو فراموش نمی کنم💓... بودن در کنار افرادی که شاید هیچ کدوم خانواده من نبودند اما واقعا برادران من بودند ... حتی اگر در پس این دنیا، دنیایی نبود ... حتی اگر بهشتی وجود نداشت ... قطعا اونجا بهشت بود و من در میان بهشت زندگی می کردم 😇... دورم که کمی خلوت شد، حاجی بهم نزدیک شد... دست کرد توی جیبش و یه پاکت در آورد ... داد دستم و گفت: " شرمنده که به اندازه سخاوتت نبود"😅 ... پیشانیم رو بوسید و گفت ... ماشاء الله ... "😊 گیج می خوردم ... دست کردم توی پاکت ... دو تا بلیط هواپیما و رسید رزرو یک هفته ای هتل بود😳😐😔 ... . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 💔 گاهی باید زره پوشید در این فضای نامرد مجازی در میــان این هجمہ خنّاسہا که وسوسہ ات مےکنند و درِ گوشَ ت ، زمزمه... آری! به دامان دوست شهیدت اگر چنگ بزنی! دستش را محکم بچَسبی در این مرداب در این باتلاق، غرق نخواهی شد .... ... 💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از شهید شو 🌷
💔 •┄❁#قرار‌امروز ‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیدایوب_رحیم_پور 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 💔 #اربابم_حسین_جان ... تن به تَب، دل به تَعَب، جان ز فراغت بر لب غیر «صحن» تو... مرا هیچ مداوایی نیست #صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله 💕 @aah3noghte💕
💔 💔 همنشین شهدا که باشی... همنشین شهدا و یادشان که باشی زلال مےشوی آنقدر زلال که جز شهادت و یاد رفیق شهیدت چیزی آرامت نخواهد کرد ڪاش این یاد شهدا عاقبتمان را ختمـ به راه عاشقانه اے کند که آنها تا آخرش رفتند ؟ ... 💕 @aah3noghte💕 ⛔️
شهید شو 🌷
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ #لات_های_بهشتی #توابین وقتی #شاهرخ_ضرغام به آبادان آمد با هماهنگی #سیدمجتبی_هاشمی گر
🌸🕊🌸🕊 🕊🌸🕊 🌸🕊 🕊 قبل از انقلاب بود و دوره، دوره خان و خان بازی.🙄 در خورستان و حوالی دزفول نیز همین بساط حاکم بود... همیشه در کنار خان بود و شریک ظلم هایش... همیشه با خودش داشت و هر کسی پا پےاش مےشد را حسابی ادب مےکرد.😡 در دعوا کردن، حریف نداشت. و در تیراندازی، مهارت ویژه داشت💪... تا اینکه در اواسط دهه ۵۰ ، ماموران حکومتی، حکم جلبش را گرفتند و محمدرضا برای فرار از دستشان، راهی کوه و کمر شد.😐 کوههای مرز ایران و عراق، شد پناهگاه محمد رضا و او فقط برای سر زدن به خانواده و گرفتن آذوقه ، مخفیانه به دیدار آنها مےرفت... انقلاب که پیروز شد، محمد رضا هم برای خودش محاسن سفیدی شده بود و به سراغ خانواده اش آمد... محمدرضا در طول سال های فرارش ، خیلی به کارهایش فکر کرده بود و حالا از ظلمی که در حق مردم کرده بود، پشیمان بود...😔 اما چکار مےتوانست بکند؟؟؟ ظلم هایش در حق مردم، کم نبودند!!! ولی تصمیمش را گرفته بود. او توبه کرده بود و مےخواست گذشته اش را کند...😌 به درِ خانه کسانی رفت که روزی به آنها ظلم کرده بود و طلبید، اگر جای بود، جبران مےکرد... هر چه داشت داد تا حلالش کنند... مردم هم که مےدیدند چقدر برای حلالیت طلبیدن اصرار دارد، واقعا حلالش مےکردند😍... کم کم قضا شده را نیز جبران کرد و مشغول و عبادت شد😇... شب ها از تباه کردن عمرش، به درگاه خدا، ناله مےکرد و اشک مےریخت... آری! !!! وقتی آتش جنگ بین ایران و عراق روشن شد، ارتش و سپاه در منطقه با عراقےها درگیر شدند و حالا نبود یک در مناطق مرزی، مشکل اساسی بود😣... محمدرضا خودش را به نیروهای نظامی رساند و گفت که سال ها در این کوه ها و دره ها زندگی کرده است... بین ارتش و سپاه برای داشتنِ او دعوا بود!!!!😅 یک روز با نیروهای ارتش به شناسایی مےرفت و یک روز با نیروهای سپاه.😌 ۱۳۶۰ بود که همراه نیروهای ارتش به شناسایی رفت فرمانده زخمی شد و در مقابل نیروهای عراقی، به زمین افتاد!! محمدرضا او را نجات داد اما خودش با دشمن به شهادت رسید😇 💕 @aah3noghte💕
💔 فاطمه(س) چادر نمازش سفید بود بین آتش در و دیوار سیاه شد و این سیاهی چادر ارثیه مادرت زهرا(س) است #آھ_مادرم... 💕 @aah3noghte💕 کاش دروغ باشه هرچی خوندیم و برامون گفتن از فاطمیه😭😭😭
شهید شو 🌷
💔 روایتی متفاوت از #شهیدسعید_چشم_براه #قسمت_اول هروقت جمع‌مان جمع بود، رو به سعید و پدرش می‌ک
💔 روایتی متفاوت از #شهیدسعید_چشم_براه #قسمت_دوم +بابا الان تابستونه و مدرسه‌ها تعطیل.شما میگید من چیکار کنم؟برم جنگ یا همینجا برم جایی سرکار؟ -دل خودت با کدومه؟ رفتن یا موندن؟ +رفتن... -اگه بری شاید از درس و مدرسه‌ات عقب بیفتی! +قول میدم بعد از پایان تعطیلات تابستان برگردم و درسمو ادامه بدم! بالاخره دودلی‌های سعید با خودش برای ماندن یا رفتن تمام و او راهی جبهه می‌شود تا شاید بتواند به قول مادر، کاری برای اسلام کرده باشد و شرمنده #حضرت_زهرا(س) نباشد.😇 سعید اما پایش که به میدان جنگ می‌رسد، همه قول و قرارها یادش می‌رود.😬 او حالا به هرچیزی فکر می‌کند جز برگشتن. ترجیح می‌دهد همان‌جا بماند و درس و مشقش را در سنگر جبهه بخواند.... وقتی حاج آقا متوجه شد سعید قصد برگشتن از جبهه را ندارد، به او گفت: پس تکلیف درس و مدرسه‌ات چه می‌شود؟ سعید در جواب پدرش ‌گفت: "اینجا الان بیشتر از مدرسه به وجودم نیاز دارند؛ قول می‌دهم درسم را همان‌جا بخوانم و برای امتحانات بیایم و باز به جبهه برگردم."😊 حالا سعید قرار است در جبهه هم درس بخواند و هم جهاد کند. آنطور که مادرش می‌گوید خیلی کم می‌آمد. همه‌اش هم عجله داشته که زود برگردد و اصلا برای رسیدن به منطقه دل توی دلش نبوده است. یک بار توی همین پرپرزدن‌های دلش برای برگشتن به جبهه و پیش رفقایش، پدر به او می‌گوید: «سعید، بابا، مگه اونجا چیکار می‌کنی که آنقدر عجله داری برگردی؟ گفته بود: هیچی بابا! می‌خوریم و می‌خوابیم وتوپ بازی می‌کنیم.😅 حالا نگو منظورش از توپ بازی این بوده که روی تانک کار می‌کرده است.» #ادامه_دارد... #ڪپے⛔️ 💕 @aah3noghte💕
💔 👈نخستین شخصیتی که بر رهبر انقلاب تاثیر گذاشت⁉️ «آن کسی که در دوره جوانی من خیلی روی من اثر گذاشت، در درجه اوّل، مرحوم «نوّاب صفوی» بود. آن زمانی که ایشان به مشهد آمد، حدوداً پانزده سالم بود. من به‌شدّت تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفتم و بعد هم که از مشهد رفت، به فاصله چند ماه بعد، با وضع خیلی بدی شهیدش کردند. این هم تأثیر او را در ما بیشتر عمیق کرد.» بیانات در دیدار جمعی از جوانان، ۰۷/۰۲/۱۳۷۷ #امام_خامنه_ای #شهیدسیدمجتبی_میرلوحی #شهیدنواب_صفوی #الگوی_شایسته #۲۷دیماه_سالروزشهادت 💕 @aah3noghte💕
💔 به رغم مدعیانی که منع عشق کنند جمال چهره تو حجت موّجه ماست ❤️ 😍 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۱۰) به آتش کشیدن شدن مسجد توسط فتنه گران #ادا
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۱۱) به آتش کشیده شدن پایگاه بسیج توسط فتنه گران #ادامه_دارد... #اندکی_سیاسی #بصیرت #ولایت #فریب #نفوذ 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_چهل_چهار خدای رحمان من
به قلم شهیدمدافع حرم تو رحمت خدایی اولین صبح زندگی مشترک مون ... بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخونه و داشت با وجد و ذوق خاصی صبحانه آماده می کرد...😍 گل های تازه ای رو که از دیشب مونده بود رو با سلیقه مرتب می کرد و توی گلدون می گذاشت🌸🍃🌹 ... من ایستاده بودم و نگاهش می کردم ... حس داشتن خانواده ... همسری که دوستم داشت ... مهم نبود اون صبحانه چی بود، مهم نبود اون گل ها زیبا می شدن یا نه ... چه چیزی از محبت و اشتیاق اون باارزش تر بود؟... .🤗 بهش نگاه می کردم ... رنجی که تمام این سال ها کشیده بودم هنوز جلوی چشم هام بود ... حسنا و عشقش هدیه خدا به من بود ... بیشتر انسان هایی که زندگی هایی عادی داشتند، قدرت دیدن و درک این نعمت ها رو نداشتند اما من، خیلی خوب می فهمیدم و حس می کردم😌 ... من رو که دید با خوشحالی سمتم دوید و دستم رو گرفت ... چه به موقع پاشدی. یه صبحانه عالی درست کردم☺️ ... صندلی رو برام عقب کشید ... با اشتیاق خاصی غذاها رو جلوی من میزاشت ... با خنده گفت: " فقط مواظب انگشت هات باش ... من هنوز بخیه زدن یاد نگرفتم ... "😅 با اولین لقمه غذا، ناخودآگاه ... اشک از چشمم پایین اومد... بیش از ۳۰ سال از زندگی من می گذشت ... و من برای اولین بار، طعم خالص عشق رو احساس می کردم😔 ... حسنا با تعجب و نگرانی به من نگاه می کرد ... - استنلی چی شده؟ ... چه اتفاقی افتاد؟ ... من کاری کردم؟😲😳 ... سعی می کردم خودم رو کنترل کنم اما فایده نداشت ... احساس و اشک ها به اختیار من نبودن😭 ... . با چشم های خیس از اشک بهش نگاه می کردم ... به زحمت برای چند لحظه خودم رو کنترل کردم ... + حسنا، تا امروز ... هرگز... تا این حد ... لطف و رحمت خدا رو حس نکرده بودم ... تمام زندگیم ... این زندگی ... تو رحمت خدایی حسنا😍 ... دیگه نتونستم ادامه بدم ... حسنا هم گریه اش گرفته بود... بلند شد و سر من رو توی بغلش گرفت ... دیگه اختیاری برای کنترل اشک هام نداشتم ... . قصد داشتم برم دانشگاه💪 ... با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس هزینه ها و مخارج دانشگاه بربیام که خدا اولین فرزندم رو به من داد😃 ... . من تجربه پدر داشتن رو نداشتم ... مادر سالم و خوبی هم نداشتم ... برای همین خیلی از بچه دار شدن می ترسیدم ... اما امروز خوشحال و شاکرم ... و خدا رو به خاطر وجود هر سه فرزندم شکر می کنم🙃 ... من نتونستم برم دانشگاه چون مجبور بودم پول اجاره خونه و مکانیکی، خرج بچه ها، قبض ها و رسیدها، پول بیمه و ... بدم ... . مجبورم برای تحصیل بچه ها و دانشگاه شون از الان، پول کنار بگذارم😅 ... چون دوست دارم بچه هام درس بخونن و زندگی خوبی برای خودشون بسازن😌... . زندگی و داشتن یک مسئولیت بزرگ به عنوان مرد خانواده و یک پدر واقعا سخته ... اما من آرامم ... قلب و روح من با وجود همه این فراز و نشیب ها در آرامشه ... من و همسرم، هر دو کار می کنیم ... و با هم از بچه ها مراقبت می کنیم ... وقتی همسرم از سر کار برمی گرده ... با وجود خستگی، میره سراغ بچه ها ... برای اونها وقت می گذاره و با اونها بازی می کنه ... . من به جای لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن ... می ایستم و ساعت ها به اونها نگاه می کنم ... و بعد از خودم می پرسم: استنلی، آیا توی این دنیا کسی هست که از تو خوشبخت تر باشه؟ ... و من این جواب منه ... "نه ... هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست"😌😇.. اتحاد، عدالت، خودباوری ... من خودم رو باور کردم و با خدای خودم متحد شدم تا در راه برآورده کردن عدالت حقیقی و اسلام قدم بردارم💪 ... و باور دارم هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست.✌️ پایان. 💕 @aah3noghte💕
💔 •┄❁#قرار‌امروز ‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیدجاویدالاثرمرتضی_کریمی #سالروزولادت 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از بایگانی
💔 ياد آن شاعر دلداده به خیر که دمادم میگفت: "خبر آمد خبری در راه است … سرخوش آن دل که از آن آگاه است" … ولی ای کاش خبر می آمد که خدا مى خواهد پرده از غیبت مهدی زمان بر دارد پرده از روزنه ی عشق و امید … پرده از راز نهان بردارد ! کاش روزی خبر آید که تسلای دل خلق خدا از فراسوی افق می آید ...! مهدی، آن یوسف گم گشته ی زهرا و على از شب هجر به کنعان دلم می آید … #سلام_یوسف_گمگشته_من #امام_عصر_عليه_السلام اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 جز کوی تو دل را نبُود منزلِ دیگر گیرم که بوَد کوی دگر، کو دلِ دیگر...؟! #شهیدجوادمحمدی #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 شیداتر از این شدن چگونھ؟ رسواتر از این شدن چگونھ؟ بیهودھ به سرمھ چشم دارے زیــباتر از این شدن.. چگونھ؟ #نسئل_الله_منازل_الشهداء #شهیدگمنام #پروفایل😍 #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌸🕊🌸🕊 🕊🌸🕊 🌸🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #فـــــراری قبل از انقلاب بود و دوره، دوره خان و خان بازی.🙄 در خور
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 مسئول اسرای ایرانی بود .😐 یکی از برادرهایش در جنگ ایران و عراق کشته شده بود و برادر دیگرش اسیر بود . خودش هم بچه دار نمےشد... کینه عجیبی از ایرانےها داشت و آنها را مقصر همه مشکلات خودش مےدانست.😶 اسمش «کاظم عبد الامیر مزهر النجار »بود معروف به . تنها ویژگی خوبی که داشت این بود که بود .☺️ بین اسرا از همه بیشتر حجه الاسلام را شکنجه مےکرد.😒 هرچند خانواده اش به روحانیون و سادات احترام مےگذاشتند، اما حاج آقا ابوترابی ، برایش در حکم یک اسیر بود نه یک سید روحانی .😟😐 تا اینکه... یک روز کاظم وارد اردوگاه شد و رو به آقای ابوترابی گفت : «بیا اینجا کارت دارم.» فکر کردیم دوباره شکنجه و...😨 اما از آن روز رفتار کاظم با همه اسرای ایرانی تغییر کرد 😮 و حتی بسیار آقای ابوترابی را احترام مےکرد.... علت این تغییر رفتار را از حاج آقا ابوترابی پرسیدیم، گفتند: "کاظم به من گفت: «خانواده من شیعه هستند و مادرم بارها سفارش را به من کرده بود و بارها گفته بود مبادا ایرانےها را اذیت کنی"...😡😠 دیشب مادرم س را دید و ایشان نسبت به کارهای بنده در اردوگاه به مادرم شکایت کرده بودند...😔😞 صبح هم مادرم گفت : «حلالت نمی کنم اگر ایرانی ها را اذیت کنی»...😠😡😠 حالا هم آمده ام حلالیت بطلبم.😔😭 به مرور مهر و محبت آقای ابوترابی در دل کاظم جا باز کرد و رفتارش با ایرانی ها بسیار خوب شد.😚 موقع آزاد شدن اسرا ، کاظم برای خداحافظی با آقای ابوترابی تا مرز ایران آمد... او حاج آقا شده بود .😊 بعد از مدتی برای دیدن حاج آقا ابوترابی، با سختی بسیار، راهی ایران شد و وقتی فهمید ایشان در مسیر مشهد در سانحه رانندگی مرحوم شده است، به شدت متاثر شد و به مشهد و زیارت مزار ایشان رفت...😭😔😭 کاظم عبد الامیر از گذشته اش کرد ، توبه ای مردانه... و مدتی قبل ، در دفاع از حرم عمه سادات در به شهادت رسید . ... 💕 @aah3noghte💕 📛
💔 #دلشڪستھ شوق شهادت صفت عاشقان حقیقےست و اگـر چنین است عاشق تر از شهید پیدا نمےشود💞 ✍ #شهیدمحمدمسرور عاشق شو اَرنه روزی کار جهان سرآید... #آھ... 💕 @aah3noghte💕