شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت2 طو
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت3 همه میگفتند باید خود حضرت زینب(علیهاالسلام) بطلبند، وگرنه ممکن است از دم پرواز برت گردانند. انقدر ماجرا شنیده بودم از کسانی که دم اعزام برگشته اند، که در دل خودم هم ترس افتاده بود. خندهدار است نه؟ ترس از این که نتوانی بروی با یک مشت حرامی بجنگی...! مردم عادی، از جنگیدن میترسند و ما از نجنگیدن. مردم از جان دادن میترسند و ما از جان ندادن... آنهایی که قرار بود همراهم بیایند، بیست نفر بیشتر نبودند؛ اما با صدای صلوات فرستادن و خنده و شوخیشان فرودگاه را برداشته بود. همه با شلوارهای ششجیب و پیراهنهای روی شلوار افتاده؛ همه با ریش و موهای یکور شانه کرده. قیافههامان انقدر تابلو بود که همه چپچپ نگاه میکردند؛ از نگاه بعضیها هم به راحتی میشد جملهی:«چند گرفتی که میری مدافع اسد بشی؟» را خواند. مهم نبود؛ مهم دل من بود که داشتند دَرَش رخت میشستند. بقیه مثل من نبودند؛ سرخوشانه شوخی میکردند. شاید نذرشان خیلی سفت و محکم بوده؛ مثلاً نذر یک میلیون صلوات، یا چهارده ختم قرآن. پاسپورت نفر جلوییام که مُهر خورد، باورم نمیشد به همین راحتی به مرحله آخر رسیده باشم. انقدر غیرقابلباور بود که چند لحظه مکث کردم و جلو نرفتم. طوری به مامور چک کردن پاسپورتها نگاه میکردم که انگار بار اولم است دارم یک مامور گذرنامه میبینم! خود مامور هم تعجب را از نگاهم خواند که نهیب زد جلو بروم. قدمی جلو گذاشتم و دستم را بردم به سمت جیب پیراهنم تا گذرنامه را دربیاورم؛ اما دستم هنوز به در جیبم نخورده بود که دست دیگری خورد سر شانهام. یکباره تکان خوردم و از جا پریدم. برگشتم که ببینم کیست؛ دیدم ابوالفضل است که دارد با جدیت نگاهم میکند. هاج و واج نگاهش کردم؛ ابوالفضل این وقت روز اینجا چکار میکرد؟ هنوز کلمه از دهانم خارج نشده بود که با همان حالت جدی و ترسناکش گفت: بیا بریم کارت دارم! اولش انگار اصلا معنای جملهاش را نفهمیدم. - برویم؟ کجا؟ من باید بروم؛ پروازم میپرد! هنوز داشتم محتوای جملهاش را در ذهنم تحلیل میکردم که دیدم صورتش سرخ شد و رگ پیشانیاش ورم کرد. لبهایش را هم به هم فشار میداد. فکر کردم الان است که مثل کارتونها، از گوشهایش بخار بیرون بزند. رفتارش را درک نمیکردم. آخرش هم، مانند بادکنکی که بادش کنند و منفجر شود، ترکید. زد زیر خنده! داشتم دیوانه میشدم انقدر که رفتارش برایم نامفهوم بود؛ طوری که صدای مامور گذرنامه را گنگ شنیدم: آقا کجایی؟ اگه نمیای نفر بعدی بیاد...نفر بعدی! سر جایم میخکوب شده بودم؛ طوری که نفر بعدی کمی بهم تنه زد تا رد شود. بالاخره دهان باز کردم: چیه؟ به چی میخندی؟ اشک از کنار چشمان ابوالفضل راه افتاده بود؛ بس که خندید. همانقدر که موقع جدی بودنش برج زهرمار است، موقع شوخی دوستداشتنی میشود؛ اما آن لحظه، من وقت نداشتم برای نمک ریختن ابوالفضل ذوق کنم. پرسیدم: چته؟ چیه خب؟ بریدهبریده میان خندیدنش گفت: قیافهت... خیلی... بامزه... شده بود! دلم میخواست یک کفگرگی بزنم وسط صورتش و بگویم مرد حسابی، آمدهای فرودگاه و دم پرواز، داری هرهر به قیافه بامزه من میخندی؟ فکر کنم این حرفها را از ذهنم خواند که خندهاش را جمع و جور کرد و بدون هیچ حرفی، ساک کوچکم را از دستم گرفت و راه افتاد به طرف سالن پروازهای داخلی. دویدم دنبالش: کجا میری؟ بده ببینم الان پروازم میپره! سر جایش ایستاد؛ من هم ایستادم و ساکم را از دستش گرفتم. گفت: نمیتونی بری! حالا از کله من دود بلند میشد: چرا؟ با خونسردی، موبایلش را درآورد و شمارهای گرفت. هرچه هم دلیل این رفتارش را میپرسیدم، تندتند میگفت: هیس...هیس... میدانستم ابوالفضل سر این چیزها شوخی نمیکند و وقتی میگوید نمیتوانم بروم، یعنی واقعاً نمیتوانم بروم. کسی که پشت خط بود، گوشی را برداشت و ابوالفضل شروع کرد به احوالپرسی کردن؛ حتی با این که پشت تلفن بود، کمی هم خم و راست شد. فهمیدم باید آدم مهمی باشد؛ همان لحظه بود که به گیت نگاه کردم و دیدم آخرین نفر هم پاسپورتش را مهر زد و رفت. اتفاقاً وقتی داشت میرفت هم، برگشت و با تاسفی مسخره و ساختگی برایم دست تکان داد؛ درحالی که داشت به زور جلوی خندهاش را میگرفت. نمیدانستم خرخره او را بجوم یا ابوالفضل را. دلم میخواست جفتشان را یک دل سیر کتک بزنم. به خودم که آمدم، ابوالفضل گوشی را گرفت به طرفم: حاج رسوله! میدانید، اصلاً اسم حاج رسول یک جورهایی مترادف است با: آب دستته بذار زمین بیا، قید زندگیت رو هم بزن که قراره کلا یکی دو ماه از کار و زندگی بیفتی. #ادامه_دارد... #خط_قرمز #به_قلم_فاطمه_شکیبا #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی #کانال_آه... مجازه👌
💔
#قرار_دلتنگی 😔
اے حجت حق
پرده ز رخسار بیفڪن
ڪز هجر تو
ما پیرهـن صبر دریدیم...!💔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
میشود تکلیفِ ما روشن به دستانِ کریم
پشتِ دربِ خانهاش، رونق فراوان میرسد
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 از افلاک چیزی شنیده اید؟ از ساکنانش... از ساکنان ملکوت... من برایتان از کسانی می گویم که از همه
💔
شهــدا
اهل
اینجا
نبودند...💔
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
4_5911507679573969302.mp3
6.71M
💔
قراره امسالم جابمونیم؟
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... چشماتو ببند.... #آھ_ارباب... #آھ_یازینب... #ملت_حسین_به_رهبری_حسین #اربعین #محرم #آھ_ا
💔
#آھ...
روزها روزهای بیقراریست.
صف عاشق جداست . عاشق باید بچشد درد دوری یارش را و حسین باید بخرد ناز محبش را .
دلم آرام ندارد .کاش با نگاه حسین، آب شود برف های مشکل ما .
کاش مسیر عاشقی هموار شود و زندگی روال عادی خودش را طی کند .
ای امید درد مندان! امید مارا نا امید مگردان
#آھ_ارباب...
#آھ_یازینب...
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین
#اربعین
#محرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از شهید شو 🌷
بسم رب الحسین
✌ #چالش_عکس_اربعین ✌
به مناسبت ایام #اربعین اباعبدالله الحسین علیه السلام در خدمت شما هستیم با....:
💟 #چالش_عکس_اربعین 💟
هر کسی اربعین سال های قبل در پیاده روی اربعین شرکت کرده، عکس #کوله سفرش رو برامون میفرسته 🎑
و اونایی که تا الان سفر اربعین نرفتند، به نیت پیاده روی و زیارت اربعین، عکس کوله ش رو برای ما میفرستن👌
هر عکسی، #سین بیشتر خورد برنده ست..😉
👈به برنده ها هم
جوایز نقدی تقدیم میشه.😌😌
جا نمونی که
فرصت کمه..😬
عکس هاتونو بفرسین به آیدی این ادمینمون
👇👇
@Emadodin123
شهید شو 🌷
بسم رب الحسین ✌ #چالش_عکس_اربعین ✌ به مناسبت ایام #اربعین اباعبدالله الحسی
تا الان بنرمون برنده شده😂✌️
شهید شو 🌷
💔 #آقاے_بے_حرم 💚 همیشہ داغ دلم قبر خلوٺ حسن اسٺ بہ سر هواے بقیع و زیارٺ #حسن اسٺ🦋 تمام هفتہ براے
💔
یا رب نصیب هیچ غریبی دگر مکن
داغی که گیسوان حسن را سپید ڪرد...
"اَلسَّلامُعَلَيْكَياحَسَنَبْنَعَلِیوَرَحْمَةُ اللّهِوَبَرَكاتُهُ"
#اݪحمداللہڪہنوڪرتم:)🍃
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#هرگزنمیردآنکهدلشمستمجتباست
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#یک_حبه_نور
حَسبِیَ اللهُ
خدا برایم کافیست♥️
سوره توبه |۱۲۹
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#خدایا_شکرت 🤲🏻
که آرزوهام از راهی که فکرشو نمی کردم،
تا آخر امسال برآورده میشن...💫
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕