🌹شهید حاج ڪاظم نجفےرستگار🌹
#ڪرامات_شهدا💔
🌹مادر در خواب پسر شهیدش را مےبیند . پسر به او مےگوید : «توی بهشت جام خیلے خوبہ . چے مےخواے برات بفرستم ؟».
✨مادر مےگوید : «چیزے نمےخوام ؛ فقط جلسہ قرآن ڪہ میرم همہ قرآن مےخونن و من نمےتونم بخونم خجالت مےڪشم . مےدونن من سواد ندارم ، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون .».
🌹پسر مےگوید : «نماز صبحت رو ڪہ خوندے قرآن رو بردار و بخون !».
✨بعد از نماز یاد حرف پسرش مےافتد . قرآن را بر مےدارد و شروع مےڪند بہ خواندن .
🌹خبر مےپیچد . پسر دیگرش این را بہ عنوان ڪرامت شهید محضر آیت اللہ نورے همدانے مطرح مےڪند و از ایشان مےخواهد مادرش را امتحان ڪنند . قرار گذاشتہ مےشود .
✨حضرت آیتاللہ نزد مادر شهید مےروند . قرآنے را به او مےدهند ڪہ بخواند . بہ راحتے همہ جاے را
مےخواند ؛ اما بعضے جاها را نہ .
مےفرمایند : «قرآن خودت رو بردار و بخوان !».
🌹مادر شهید شروع مےڪند بہ خواندن ؛ بدون غلط . آیت اللہ نورے گریہ مےڪنند و چادر مادر شهید را مےبوسند و مےفرمایند : «جاهایے ڪہ نمےتوانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم ڪہ امتحانش ڪنیم.»
#شهیدحاج_ڪاظم_نجفےرستگار
#فرمانـــده_لشگر۱۰سیدالشهدا
#سالروزشهادت
#یادش_باصلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#الله_اڪبر
💕🌸@aah3noghte🌸💕
💔
•| #برادر_شهید که داشته باشی
نیازی به عشقهای دیگه نداری😊
میدونی یکی حواسش بهت هست...
یکی که اومده تا وصلت کنه ✨
به خدا...☺️☝️
#حاج_همت🌸
#آھ_اے_شھادت... 🌸
#نسئل_الله_منازل_الشھداء🌸
💕🌸@aah3noghte🌸💕
💔
#شهادت
مرگ نیست، رسالت است.
رفتن نیست،جاودانہ ماندن است.
جان دادن نیست،جان یافتن است.
بہ اجبار رفتن نیست،بہ اختیار رفتن است.
مـُردن نیست،تولد است...
دریک کلام
#شهادت_عشق_است
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قضیہانگشٺردسٺسردار✨🍃💔
#پیشنهاد_دانلود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
#آھ_اے_شھادت... 🌸
#نسئل_الله_منازل_الشھداء 🌸
💕🌸@aah3noghte🌸💕
بے سوادے را گفتند[ عشق چند حرف دارد؟]💔
بیسواد گفت:
۴ حرف :)💕
همـہ خندیدند در حالے ڪـہ بے سواد راه میرفت و زیر لب میگفت:
مگر”مهدی”چند حرف دارد...🕊️
💔
#پنجشنبه_آخر_سال
دلت می ماند که دلگیر شود از نبودن آنهایی که دوستشان داری. یا خوشحال شود از بی تابی بهاری که می خواهد بار دیگر همه رستنی های سبز رنگش را به تو هدیه کند!
مبهوت و سرگردان می مانی از این کنتراست بزرگ معنوی خالق بی همتا، همان کنتراستی که در حکمت خداوندی ریشه دارد،
همانی که بارها و بارها از کودکی برایمان قصه گفتند: #یکی_بود_یکی_نبود
آرامستان ها پر است از: #حمد و #سوره_هایی که بر زبان می رانیم ،
پر است از حسرت هایی که برای نبودن عزیزی کشیده می شود و به حرمت حکمت خداوند با گفتن: #هر_چه_حکمت_اوست
فرو می نشیند..
حالا که بوی عید سبزتر از سبزه هایی که مادر از یکماه پیش سبزشان کرده، به مشام می رسد،
انگار دلمان خیلی بیشتر می گیرد از نبودن هایی که به بودنشان عادت داشتیم!😔
دلمان می گیرد برای آنها که خاک را در #آغوش دارند و انگار به هر رستی و سبزه ای نزدیکترند!
#آخرین_پنجشبه_سال دلت برای مادرت تنگ میشود، برای پدرت؟ برای فرزندت؟!
حق داری #دل_تنگ باشی!
حق داری دل تنگی ات را با اشکی از چهره فرو بنشانی!
و خودت را به قدرت وصف نشدنی رویا بسپاری و به یاد همه خاطراتت با اویی که امسال عید در کنارت #نیست؛
#لبخــنــد_بـــزنـــی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
🌸🌸اعمال شب نیمه شعبان🌸🌸
ولادت منجی عالم بشریت بر شما عزیزان مبارک😍
#التماس دعا🤲
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
هدایت شده از شهید شو 🌷
Farahmand-Mohsen-Shabaniyah-Munajat.mp3
24.55M
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت174 از ظرفهای
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت175 با این که تمام شب را بیدار بودم و فقط دو ساعت بعد از نماز صبح خوابیدم، اصلا خواب به چشمم نمیآید. امروز تاسوعاست و اصلا مگر خواب در چنین روزی معنا دارد؟ از وقتی خورشید درآمد تا الان، کوچه به کوچه و خانه به خانه، دیرالزور را زیر پا گذاشتهایم. دیرالزور شهری ست که یک سویش بیابان است و یک سویش رود فرات. ما از سوی بیابان به دیرالزور وارد شدهایم و داریم قدم قدم به فرات نزدیک میشویم. دفعه قبلی که داشتم حاشیه فرات را زیر پا میگذاشتم، کمیل همراهم بود و خودش گفت که هرشب کنار فرات سینه میزنند؛ برای همین است که عطش شدیدی برای رسیدن به فرات دارم. عطش است؛ اما نه به آب؛ به شهادت. حتماً آن عطش که در کربلا بود هم از این جنس بوده... وگرنه کدام عاقلی بین شهادت و آب، آب را انتخاب میکند؟!😏 بوی آب میآید؛ بوی فرات. اینجا که هستیم، قسمت سرسبز و باصفای دیرالزور است. جایی طرف شمال دیرالزور که یک انشعاب کوچک از فرات از آن میگذرد و اطرافش پر است از باغ و زمینهای کشاورزی کوچک. چهرهاش مثل سلماست، زیبا اما زخمی و اشکآلود؛ مثل خرمشهر و آبادان، مثل تمام شهرهای زیبای جنگزده. - اون پرچم رو بده به من! پرچم سرخِ «یا ابالفضل العباس» را که لوله شده، به دست حامد میدهم، دست حامد را میگیرم و خودم را میکشانم بالا؛ روی پشتبام مسجد. مسجد جامع انسبنمالک؛ مسجدی که از بالای بامش، میتوان همان انشعاب کوچک از رودخانه فرات را دید و نسیمی که از آب خنک فرات برمیخیزد را حس کرد. میگویم: - حامد، اینجا توی تیررسیم! حامد سرخوشانه میخندد؛ انگار نه انگار که وسط جنگیم: - نترس بابا، این گلولهها بدون اذن خدا هیچ کاری ازشون برنمیاد!😉 این را جمله را با تمام اطمینانش به زبان میآورد و راست روی بام مسجد میایستد. نفس عمیقی میکشد و پرچم داعش را از روی بام مسجد برمیدارد. حتی به پرچم داعش نگاه هم نمیکند؛ انگار که لاشه متعفن یک موش باشد. منظره دیرالزور از بام مسجد زیباست و بدون سیاهیِ پرچم داعش، زیباتر؛ هرچند این سیاهی را به سادگی نمیتوان از چهره شهر پاک کرد. خانههای ویرانه هم انگار پرچم داعشند و فریاد میزنند که یک زمان، هیولایی به نام داعش در شهر حکمرانی میکرد. حامد به من میگوید: - پرچم رو خودت آوردی تا اینجا، خودت نصبش کن! پرچم سرخ را باز میکنم. بوی گلابش میان بوی باروتِ جنگ میپیچد و با بوی فرات درهم میآمیزد.🥀 پرچم را میبوسم و آن را بالای مسجد نصب میکنم. آرام با باد تکان میخورد و مانند دست نوازش، بر سر شهر نیمهویران کشیده میشود. - ببین عباس، این فراته ها! داره میره کربلا... همین یک جمله کافی ست برای هوایی شدن. نمیدانم چرا؛ اما حس میکنم حامد تنها کسی ست که این راز را میفهمد.🕊 برای همین است که میگویم: - کمیل و بقیه شهدا هرشب کنار فرات سینه میزنن... برمیگردد به سمتم: - رفیق شهیدت رو میگی؟ - آره... و حامد انگار که بدیهیترین حقیقت دنیا را شنیده است، بدون تعجب و ناباوری، آه میکشد: - خوش به حالشون. حتماً خیلی لذت داره.😔 #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞👈برای قسمت اول اینجا بزنید👉