eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 سلام به شنبه وعطرخوش صلوات آمیخته با گل محمدی🌹
💔 خوشمزه😋
💔 تو عجب تنگه ی عابرکُشی ای معبر عشق!! که به جز کُشته ی عاشق نکند از تو عبور....!! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 چه کوههایی نزاشتن رو سر این خونه خاکستر بباره... مسئول اطلاعات سپاه سیستان و بلوچستان شهید شد🥀 با نام جهادی ... 💞 @aah3noghte💞
💔 رفقا یه سری از فواید نماز اول وقت رو با هم بخونیم و کِیف کنیم😇👇🏻 🔹باعث طولانی شدن عمر میشه 🔹باعث نورانی شدن چهره انسان میشه 🔹باعث ثروتمند شدن و زیاد شدن روزی میشه 🔹باعث برآورده شدن دعا میشه 🔹باعث میشه انسان تشنه از دنیا نره 🔹باعث آسان جان دادن میشه 🔹باعث آسان شدن سؤال نکیر و منکر میشه 🔹باعث بهشتی شدنِ انسان میشه 🔹باعث شفاعت پیامبر(ص) برای او میشه 🔹باعث دست پیدا کردنِ انسان به مقامات عالیه میشه برای منم بعد نمازتون دعا کنین💙
💔 ⁠ دردآورترین فریم هایی که در زندگی ام دیده ام همین تصاویر است. طنین فریادهای محمد و پدرش را هنوز ⁣می شنوی؟ «نزنید! بچه اینجاست، نزنید!» ⁣و بعد از سالهای طولانی کسی، صدای فریادخواهی زنان و مردان مظلوم فلسطینی را نشنیده❌ سالروز شهادت مظلومانه ⁣، کودک ۱۲ساله فلسطینی و روز همبستگی و همدردی با کودکان فلسطینی گرامی باد ... 💞 @aah3noghte💞
هدایت شده از شهید شو 🌷
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت چهل و هشت» اینو که گفت، هم
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت چهل و نه» حاجی بعد از اینکه تماسش تموم شد، اومد به هادی گفت: تو آماده شو! من و تو برمیگردیم موکب خودمون. هادی گفت: چیزی شده حاجی؟ کربلا بمونیم بهتر نیست؟ حاجی جواب داد: خیلی کار داریم. وقت برای زیارت بسیاره. غذات که خوردی، بریم. راه افتادند. یک ساعت راه رفتند. تا به جایی رسیدند که ماشین های خودشون منتظرشون بودند. سوار شدند و برگشتند موکب. حاجی به اوس رحیم گفت: مرتضی با جنازه میرچای نرفت؟ اوس رحیم گفت: نه. هر کاری کردیم نرفت. گفت میرچای راضی نیست شب اربعین چایخونه تعطیل بشه. حاج اصغر گفت: انتظاری هم جز همین ازش نداشتم. از حالا میرچای، مرتضی است. تا وقتی زنده است و تا وقتی این موکب پابرجاست، مرتضی میرچای هست. بهش بگو ادامه بده. مرتضی همون شب میرچای شد. شب اربعین. جای بابابزرگش. حتی فرصت نکردند عکس میرچای چاپ کنند و بذارن سر در چایخونه. بقیه بچه ها مثل فرفره کار میکردند و چیزی کم نذاشتند. حاج اصغر به هادی گفت: چفیه ات ببند و برو به کارت برس. امشب کسی حق خوابیدن نداره. مگه اینکه بی هوش بشه و دیگه نتونه ادامه بده. هادی گفت: رو چِشَم حاجی. نه میخوابم و نه میذارم کسی از بچه های ما بخوابه. اینو گفت و رفت. رفت نشست کنار بچه ها و شروع کرد به ماساژ پای زائرانی که میومدند و خسته بودند. دو سه ساعت بعدش، نیم ساعت استراحت کردند. بعدش هم که جلسه روضه کنار دیگِ آشپزخونه بود و همه اونجا جمع شدند. حوالی ساعت سه صبح بود که دوباره برگشتند سر کارشون. اصلا کم نمیاوردند. تا صبح در مسیر پیاده روی به سمت کربلا، جای سوزن انداختن نبود. مثل آبشار و چشمه خروشان، سیل جمعیت از جلوی موکب ها عبور میکرد و به طرف کربلا میرفت. موکب ها هم هر چی داشتند و نداشتند، در طبق اخلاص گذاشته بودند و بین زائرا تقسیم میکردند. حوالی ساعت شش صبح بود. بچه ها نمازشون خونده بودند و نیم ساعتی استراحت کرده بودند و به سر کارشون برگشته بودند که هادی هم رفت نشست سر جاش. با چفیه دورِ صورتش. سرش پایین بود. دونه دونه زائر میومد می‌نشست رو نیمکت و صندلی و خستگی در میکرد و ماساژش میدادند و میرفت. یهو هادی دید از بین این همه پا، یه نفر که نشسته رو ویلچر اومد جلوش. این ینی پای این بنده خدا هم ماساژ بدید. هادی طبق معمول، کفش زائر را درآورد و داد به بغل دستی اش تا واکس بزنه. جورابش هم درآورد. وقتی پاهاشو دید شروع کرد به ماساژ دادن. همه چی داشت معمولی پیش میرفت و مثل همیشه. هادی دید پاهای بنده خدا خیلی تحرک خاصی نداره. به خاطر همین، اندکی پاچه های اون بنده خدا را زد بالا و قشنگ شروع کرد از نیمه های پایین صاعد پاش ماساژ داد تا نوک انگشتاش. ادامه دارد... 💕 @aah3noghte💕 @Mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت پنجاه» اون بنده خدا هم مشخص بود که پیرمرده. وقتی دید یه جوون ... با چفیه دورِ صورتش ... مخلصانه ... ماساژ میده و میشوره و خوش بو میکنه و بغل دستیش هم کفششو واکس میزنه، دل پیرمرد شکست و شروع کرد با امام حسین مناجات کردن: یا امام حسین ... تو رو به علی اکبرت ... آخه منِ علیل چه گناهی کردم که باید دو تا جوون مثل دسته گل تو جنگ بدم و زنم دق کنه و در عوضش یه ... یه ... یه تخم سگ بذاری تو کاسه ام؟ که چی بشه؟ که بشه عذاب روحم؟ بشه مصیبتم؟ بشه باعث سرافکندگیم؟ خدا ... درسته اینجوری؟ هادی اینو که شنید برقش گرفت! پیرمرد ادامه داد: نگا این جوونا ... نگا امام حسین ... نگا چقدر اینا مخلص و پدرمادر دار و عزیزن ... چی میشد پسر منم بشه یکی مثل همین پسری که داره پای یه آدم غریبه رو میشوره و دست میکشه؟ هادی خُرد شد اون لحظه. هادی نفساش بلند بلند شد از شنفتن این حرفا. معمولا وقتی جوش میاورد، نفساش تند تند میمومد. پیرمرده ادامه داد: اگه بگم خدا بزن نابودش کنه و بره گورش گم کنه و دیگه نبینمش، میترسم قهرش بگیره ... اگه بگم برگرده و آدم بشه، مگه دیگه اون نره خر آدم میشه؟ ... به دردِ چه کنم مبتلا شدم ... امام حسین کاش منو کشته بودی و این روزا نمیدیدم ... هادی دیگه داشت میمرد. دلش ریش شد از حرفای اوس مصطفی. داشت دستش میلرزید و با لرزش، انگشتای پای اوس مصطفی رو میمالید ... به جای آب و گلاب و پماد، با قطرات اشکش پای باباشو میشست ... اوس مصطفی هم دیگه تحمل نکرد و وسط مناجاتش گریه اش گرفت. دیگه کار هادی با پاهای اوس مصطفی تموم شده بود. کفاشاشم واکس زده بودند. دیگه باید میرفت که ... هادی ... گُر گرفت ... با یه صدا ... با یه جمله ... با یه ... از پشت سر اوس مصطفی شنید که یکی گفت: با مُصمَفی! دا خادی گلمو چیز نگو ... دالیم میلیم امام حسین ... بَده... واااااااای ... مرضیه ... هادی مثل برق گرفته ها سرش انداخت پایین ... مرضیه ویلچیرِ اوس مصطفی رو کنار کشید ... کفشای اوس مصطفی رو از بغل دستی هادی گرفت ... کنار هادی نشست و شروع کرد به پای باباش پوشوندن ... همین طور که نشسته بود کنار هادی، برای یک لحظه، هادی چشماشو باز کرد و صورتشو از روی چفیه تمیز کرد و سری چرخوند و چشمش خورد به آبجی گل ترین مرضیه دنیا ... به طرف صورت قشنگ و ماهِ مرضیه ... فقط سه چهار ثانیه ... هادی داشت ذره ذره میشد اون لحظه ... روش کرد به طرف بغل دستیش تا دیگه چشمش به مرضیه نخوره ... برای همون چند لحظه کوتاه، دید مرضیه چقدر ماه تر شده ... چقدر با چادر مشکی و مقنعه لبنانی بلا تر شده ... چقدر هادی دلش میخواست مثل همیشه گردن آبجیشو محکم بگیره تو بغل و صورتشو بوس کنه که اینقدر ازش طرفداری میکنه ... کار مرضیه و اوس مصطفی تموم شد. حرکت کردند و به طرف گروهی که منتظرشون بودند رفتند. سه چهار قدم که دور شدند، هادی برگشت و با همون چشمای پر خون، نگاهی به پشت سرشون انداخت ... دید همون لحظه، مرضیه هم برگشت و با همون لبخند همیشگیش نگاهی به پسری انداخت که پای با اوس مصمفی رو ماساژ داد و اوس مصطفی دلش میخواست صد تا مثلِ هادیِ فلان فلان شده رو بده اما یه جوون مثل همونی که چفیه داشت و داشت پاهاشو ماساژ میداد بگیره. یه روز عادی از صبح شروع میشه و به شب ختم میشه. اما اون روز برای هادی یه روز عادی که از صبح شروع بشه و به شب ختم بشه نبود. اصلا لحظه به لحظه اش داشت ذره ذره آب میشد. تو اون شلوغی، دیگه گوشاش نمیشنید. چشماشم نمیدید. حواسش به دست و پاش هم نبود. نشسته بود و داشت مثل همیشه پای زائر رو میشست و ماساژ میداد اما نبود. اونجا نبود. به خاطر همین هر کی صداش میکرد، نمی‌شنید. جواب نمی‌داد. بقیه هم دیدند که اوضاش اینجوریه، ولش کردند تا تو حال خودش باشه. روز اربعین هم گذشت. به غروب رسید. از غروب هم عبور کرد. ادامه دارد... 💕 @aah3noghte💕 @Mohamadrezahadadpour
💔 می گفت: درعالم رویابہ شهیدگفتم! چرابراےمادعانمےڪنید ڪہ شهیدبشیم؟ ✼میگفت مادعامیڪنیم براتون شهادت مینویسن ولےگناه میڪنید پاڪ میشہ! ‼️ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 متقاضیان دریافت گرین کارت، باید گزارش ۵ ساله از فعالیت های خود در شبکه های اجتماعی ارائه دهند!! 🔺بخشی پایانی مستند ، درمورد سلبریتی ها مواضع آنها علیه جمهوری اسلامی👆 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 گفتند: #شهادتــــ ، هنر مردان خداست چه بےهُـنریمـ ڪه لایق پوشیدن لباس شهادت نیستیم... ان
💔 تنگی سینه آنچنان که حتی نفس‌کشیدن مشکل است حال این روز و شب های ماست مزار تو اما، آرام میکند این تلاطم درونی قلبمان را🥀 به نیابت از اعضای محترم، زیارت عاشورا خوانده شد باشد که از دعای رفیق شهیدمان، قلبها آرام شود ... 💞 @aah3noghte💞
💔 دختر ایران زمین! در این زمانه تو با با و یک تنه به جنگ دشمن رفته ای✌️ شک نکن! تو هم ... 💞 @aah3noghte💞
هدایت شده از شهید شو 🌷
💔 🌹 🧡 بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم....🌼 اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً، حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا🤲🏻🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعة تکون قریبا تو چه می دانی، شاید موعدش نزدیک باشد. سوره احزاب، آیه_۶۳ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ♥️ خدای مهربونم مرسی ک‌ه به من صبر زیادی دادی تا خیلی اتفاقاتو بدونم تحمل کنم
💔 میگفت: ‏ما شیعیان افغانستان نخ تسبیح نداریم،دانه فراوان است.💔 ‏برای قربانیان "بدون هشتگ" افغان.... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 پاشو، پاشو ننداز عقب، پاشو چند رکعت نماز بخون، مطمئنم همه چی حل میشه! ... 💕 @aah3noghte💕
💔 الرَّحِیلُ‌وَ‌شِیکٌ کوچ‌کردن‌نزدیک‌است |حکمت۱۸۶،نهج‌البلاغه| ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ولی خودمونیم! حیف نگاه هایی که خرج هرکسی میشه اِلا دیدنِ آقامون.. حیف قربون صدقه هایی که خرج هرکسی میکنیم اِلا آقامون.. حیف وقتی که پای هرچیزی می ریزیم اِلا آقا‌مون.. حیف دعاهایی که واسه همه چی میکنیم اِلا آقامون.. حیف رفاقتی که باهمه داریم اِلا آقامون...:) خودمونو برسونیم به آقایی که سالهاست در انتظار ما نشسته...! آقای مهربونی که خودِ اهل‌بیت هم آرزویِ بودن در رکابشونُ داشتن ... 💕 @aah3noghte💕