eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 ««قسمت بیست و یکم»» ...چه
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 ««قسمت بیست و دوم»» آرزو بغض کرد اما اشکشو خورد و شروع به گشتن در چمدان کرد. دو روز گذشت. وقت ناهار بود که از بلندگوی کمپ اعلام کردند که: وقت نهاره. اگه مثل دیروز صف را رعایت نکنین و یا دعواتون بشه، از همینم خبری نیست. برای بار آخر میگم: اگه دعوا بشه و یا صف به هم بریزه، تا شب چیزی به کسی نمیدیم. کم کم همه آماده شدند بروند بیرون و در صف غذا بایستند. بابک بیدار شد و یه نگا به گوشیش انداخت و آماده شد که بره تو صف. شاپور و آرزو هم رفتند تو صف. حدود 400 نفر تو صف در دو ردیف ایستاده بودند تا غذا بگیرند. اینقدر صف بلند و شلوغی بود و صداها در سالن میپیچید که حوصله و اعصاب برای کسی نمیگذاشت. زن و مرد و پیر و جوان و کودک و سیاه و سفید و ... قاطی هم ایستاده بودند و منتظر بودند که پنجره های تحویل غذا باز بشه و به اندازه یه کف دست نون و یه کاسه کوچیک آب خورشت بگیرن و بروند. نگاه همه به پنجره ها بود که باز نمیشد. اون سالن پنجره به طرف هوای آزاد هم نداشت که هوا عوض بشه و بشه راحت نفس کشید. همه سفت و بی فاصله چسبیده به هم تا یه وقت کسی جاشونو نگیره و از بقیه عقب نمانند. هر کسی زیر لب با خودش یه چیزی میگفت. یه نفر میگفت: باز کن مادر لامصب! یه نفر دیگه: خفت از این بالاتر. باز کن دیگه. یه نفر دیگه: معلوم نیست دارن چه گهی میخورن که باز نمیکنن. یکی دیگه: خب اگه غذا آماده نبود پس چرا گفتن بیایید تو صف؟ ینی چی؟ در همین اوضاع و احوال، یکی دو نفر خانم حالشون بد شد و افتادند رو زمین. چون فشار صف زیاد بود و با موج جمعیت، آدما جابجا میشدند، ده دوازده نفر افتادن روی اون دو تا خانم بیچاره. اونا که زیر دست و پا گیر کرده بودند، شروع به جیغ و فریاد کردند اما اینقدر شلوغ بود که صدا به صدا نمیرسید. سه چهار نفر از مسئولان کمپ دراتاق کنترل، اطراف یک مانیتور ایستاده بودند و به مردمی که روی هم افتادند نگا میکردند و با صدای بلند میخندیدند. یکی از افسرا گفت: نگا کن. این پیرزنه داره خفه میشه! اینو گفت و با دوستاش خندیدند. یکی دیگه از افسرا گفت: له شد. دیگه با جارو هم نمیشه جمعش کرد. تا اینو گفت، صدای قهقهه شون بیشتر شد. یکی دیگشون گفت: نگا... نگا ... این پسره چه آدم عوضی هست. خودشو انداخته رو این دختره و بلند نمیشه. مثلا زیر دست و پا گیر کرده. با گفتن و شنفتن این جمله، همشون مثل خر قهقهه زدند. کسی که تو دوربین میدیدند داره له میشه فهمیه بود. فهیمه که زیر دست و پای اون پسر فرصت طلب و آشغال دست و پا میزد و داشت خفه میشد، بخاطر مشکل گویایی که داشت نمیتونست مادرشو صدا بزنه. پسره هم که فهمیده بود فهیمه لال هست، خیالش راحت بود که کسی متوجه نمیشه و تلاش میکرد همه چیزو عادی جلوه بده که مثلا زیر دست و پای بقیه است و نمیتونه بزنه به چاک. اما به خاطر اینکه خیالش راحتتر باشه، دستشو گذاشت رو دهان دختره تا فهیمه حتی نتونه صدا بدهو دستش رو دهان دختر زبان بسته بود و محکم فشار داد. صدای مادر فهیمه در فضا گم شده بود و دنبال دخترش میگشت و مرتب داد میزد «فهیمه ... فهیمه» ولی پیداش نمیکرد. اما چشم دخترک معصوم، مادرش را میدید ولی نمیتونست به مادرش بفهمونه که اونجاست و داره زیر دست و پا خفه میشد. ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @aah3nogte💕
💔 ✨پروردگارا🙏 🌸در این شب ✨دفتر دل دوستانم را 🌸به تو میسپارم ✨با دستان مهربانت 🌸قلمی بردار ✨خط بزن غمهایشان 🌸و دلی رسم کن ✨برایشان به بزرگی دریا 🌸شاد و پر خروش ✨شبتون خوش و سراسر آرامش
هدایت شده از شهید شو 🌷
💔 🌹 🧡 بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم....🌼 اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً، حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا🤲🏻🌺
نمـاز لیلـة الدفـن براے : رڪعت اول: سـوره حمـد و آیت‌الڪرسے رڪعت دوم: سـوره حمـد و ده مرتبـہ سـوره قـدر بعـد از نمـاز مےگوییـم: اللہم صل علے محمد و آل محمد و ابعث ثوابہا إلے قبر بن 🥀 @aah3noghte🥀 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
💔 ‏{أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ} ‏این آرومم میکنه که همه هیچ‌اند و همه تویی... . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 رَبَّنَا 🤲تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ یاسریع الرضا ... 💕 @aah3noghte💕
💔 گفت مامان کار خودتو کردی✨ این قدر دعا کردی تا جنازه ی من پیدا شد  کار خودتو کردی ؟ حالا خوب شد ؟ جیگرت خنک شد ؟ حالا برات بگم حالا که پیدا شدم و تو جیگرت خنک شد و تو خوشحال شدی آوردی منو تو گلزار دفن کردی  قبرم و به قول خودمون اسمشو نوشتی حالا برات بگم :  🌱ما مفقودها که تو بیابونا افتاده بودیم برا خودمون شبا خلوت داشتیم و به همه ی ما مفقودها حضرت زهرا(س) سر می زد و مادر همه ی ما تو اون بیابون گمشده ، خانوم بود .🌱 از اون موقعی که تو این قدر دعا کردی و دعات مستجاب شد و ما پیدا شدیم . این بزم ما رو به هم زدی من دیگه توی جمع اون شهدایی که در محضر حضرت زهرا (س) هستند نیستم . آمدم توی جمع شهیدای با نام و نشون به ظاهر دنیا. ... 💕 @aah3noghte💕
📲🚨 اعترافات مهم تروریست دوم حادثه امشب از خبر ۲۰:۳۰ پخش خواهد شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 دوباره بوی باروت دوباره بوی خون قطعه شاهچراغ با صدای شبزده ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🔥 ایستاده در آتش 🔸افسانه‌ها همیشه زنده‌اند...از آرش‌هایی که هربار جانشان را با تیر رها می‌کنند برای اینکه مردم یک دیار در سرزمینی آبادتر زندگی کنند... تا ققنوس‌هایی که گاهی بال ندارند، عوضش لباس سبز می‌پوشند، پوتین رزم به پا می‌کنند و می‌سوزند به امید اینکه امنیت و آرامش مردمی رابسازند. ❤️پیشکشی به مامور نیروی انتظامی که در راه دفاع از امنیت مردم مظلومانه به آتش کشیده شد ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
شهید شو 🌷
💔 🔥 ایستاده در آتش 🔸افسانه‌ها همیشه زنده‌اند...از آرش‌هایی که هربار جانشان را با تیر رها می‌کنند
💔 ققنوس شهدای ما هستند نه اسم رمزی برای تجزیه کشور توسط شما ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 دیدار آرتین سرایداران از مجروحین حادثه تروریستی شاهچراغ شیراز و خانواده دانش‌آموز شهید علی اصغر گویینی از شهدای این حادثه با رهبر انقلاب اسلامی 🔸 آرتین سرایداران، کودک خردسال بازمانده از حادثه تروریستی حرم حضرت شاهچراغ در شیراز است که پدر، مادر و برادرش در برابر چشمان او در این حادثه به شهادت رسیدند. 🔸 علی اصغر لری گویینی نیز یکی از شهدای دانش‌‌آموز این حادثه است که پدر و برادر سه ساله او نیز در این حادثه مجروح شدند. 🔹 این دیدار، ظهر امروز پس از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در جمع دانش‌آموزان سراسر کشور انجام شد. ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
شهید شو 🌷
💔 دیدار آرتین سرایداران از مجروحین حادثه تروریستی شاهچراغ شیراز و خانواده دانش‌آموز شهید علی اصغر
💔 شاید آنها که پدر و مادرت را از تو گرفتند بر اشک هایت خندیده باشند شاید به تنهایی‌ات با طعنه‌هایشان نمک هم پاشده باشند اما... تو یتیم نیستی تو پدر داری آن هم چه پدری...... ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 موزیک ویدئوی حامد زمانی به نام "آزادی" دامِ اگه پیشِ پرنده دونه میریزن گل میخرن تا که نفهمی اهل پائیزن ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
💔 موقع دلبری و پچ پچ و نازست مےگویند
💔 "رهبرانقلاب: آن طلبه جوان و متدین و حزب اللهی، که در تهران زیر شکنجه به شهادت رسید و پیکر او را در خیابان رها کردند، چه گناهی کرده بود؟" به راستی چه کرده بود؟ آن شهادت ارباب‌گونه آن تشییع پر شور و اینکه ولی فقیه در صحبت هایشان به اسم از او یاد کردند؟ خوشا به سعادتت...🥀 ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 ««قسمت بیست و دوم»» آرزو ب
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 ««قسمت بیست و سوم»» چشم دخترک معصوم، مادرش را میدید ولی نمیتونست به مادرش بفهمونه که اونجاست و داره زیر دست و پا خفه میشد. درهمین اوضاع وحشتناک، افسر شماره یکی از افسرا که درحال کشیدن سیگار با پک بلند و عمیق بود گفت: وقتشه! تا اینو گفت، افسر شماره یک در بیسیم گفت: شروع کنین! ناگهان صدای سوت بلند اومد و درب کنار دو تا پنجره باز شد و 10 نفر با لباس پلیس ترکیه و با باتوم وارد شدند. جمعیتی که بهم ریخته بود، با دیدن این ده نفر، بیشتر بهم ریختند. اون ده نفر شروع کردند با باتوم، محکم به مرد و زن و پیر و جوان میزدند و همه را مثلا در یک صف مرتب میکردند. اینقدر بی رحمانه و از چپ و راست به مردم کتک زدند که دو ردیف از آدمای خونی و کج و کوله با فاصله یک متر از هم ایستاده بودند و صف، تا دویست متر خارج از سالن کشیده شده بود. وقتی کار اون ده نفر تمام شد و همه در صف ایستادند و کسی جرات جیک زدن نداشت، بابک که نفر ششم یا هفتم ایستاده بود و گوشه پیشونیش هم خونی بود، یه نگاه به پشت سرش و اطرافش انداخت ببینه چه خبره؟ که با صحنه وحشتناکی مواجه شد! دید جنازه هفت هشت نفر رو زمین افتاده. ده دوازده نفر هم مجروح و بی حال، نای حرکت و تکون خوردن نداشتند و خارج از صف افتاده بودند رو زمین. اما در بین همه اونا ... جنازه فهیمه ... خیلی مظلومانه ... با چهره ای که کبود شده بود و مشخص بود ناشی از خفگی هست، به چشم میخورد. مادره که یه گوشه افتاده بود، خودشو به زور روی زمین میکشوند و تا به فهمیه برسونه. وقتی چهره سیاه اون دختر مظلوم را دید و فهمید که خفه شده، تحمل نکرد و با جیغ بلند فریاد زد: «فهیمه!» و غش کرد. 🔸 کمپ پناهجویان-اتاق بازجویی پسر جوونی روی صندلی وسط اتاق نشسته بود و دو تا پلیس ترکیه اطرافش می‌چرخیدند و اذیتش میکردند. یکی از پلیسا گفت: تا حالا چند نفر اینجوری نفله کردی؟ پسر پرسید: کدوم نفله؟ از چی حرف میزنین؟ اون یکی پلیس گفت: همون دختره؟ که دستتو گرفتی جلوی دهنش و خفش کردی. پسره گفت: من کسیو نکشتم. دختره کیه؟ پلیس اول: ما کاریت نداریم که اینجوری ترسیدی و دروغ میگی! اصلا بذار فیلمشو نشونت بدم که یادت بیاد. پلیس دوم فیلم دوربین مدار بسته از لحظه خفه شدن فهمیه را براش پخش کرد. مخصوصا زوم کردند روی دستای پسره تا یادش بیاد که دختره رو اون کشته. پلیس اول به چهره پسره زل زد و دود سیگارش تو صورت پسره خالی کرد و پرسید: بازم انکار میکنی؟ پسره که مشخص بود آدم شرّ و شوری هست، یه کم رفت تو لاک و سرشو این ور اون ور میکرد و مثلا محل نمیداد. پلیس دوم خنده ای کرد و پخش فیلم را متوقف کرد. پلیس اول گفت: ما کاریت نداریم. اتفاقا از نظر ما کار بدی نکردی. تو پسر به درد بخوری هستی. میخوایم با یه نفر آشنات کنیم که شاید بتونه برات کار پیدا کنه. پسره: من از کسی کار نمیخوام. اگه راس میگین، کارامو ردیف کنین که بتونم زود از اینجا برم. پلیس دوم گفت: خواب دیدی خیر باشه. ما تازه تو رو پیدا کردیم. کجا با این عجله؟ 🔶 شاپور کم کم با مردهای اتاق 13 داشت آشنا میشد. کلا آدم رفیق باز و بی مسئولیتی بود. به خاطر فرز بودن دستاش در جا به جا کردن کارت ها، دهن همه از بُردهای پیاپی شاپور در پاسور بازی باز مونده بود. شاپور در حال جا به جا کردن سریع کارت ها میگفت: اینو داشته باش! آهان ... آهان ... اینم از این ... حالا بگو ... بگو ببینم چند چندی؟ ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @aah3nogte💕
💔 اسمش طیب بود از آن گنده لات ها... روی شکمش عکس رضاخان را خالکوبی کرده بود بخاطر ارادتی که به او داشت اما دم مسیحایی امام خمینی، زندگی اش را تغییر داد... 🕊 دو سال کشید، به خاطر درگیری با ماموران شهربانی ... سال ۱۳۱۶ بود که با کفالت آزاد شد. سال ۱۳۲۳ دوباره پنج سال حبس برایش بریدند با اعمال شاقّھ ... و تبعیدش کردند بندرعباس! این بار به اتهام قتل و درگیری در زندان ... چهار سال حبس دیگر در سال های بعد!!! اما بعد از آزادی، جزء مقربان دربار پهلوی شد!!! روز به دنیا آمدن ولیعهـد، چهارراه مولوی را تا جلوی بیمارستان، آذین بست و با سینی اسفند در دست، با خوش و بش مےکرد ... در کودتای ۲۸ مرداد، تلاش زیادی برای برگرداندن شاه کرد و ملقب به از طرف شاه شد! بیشتر تفریحش، حضور در کاباره و خوردن نجسی بود اما 👈 را همیشه مےخواند و 👈سه ماه و و ماه لب به نجاست نمےزد. 👈 داشت و تا مےتوانست به بقیه کمک مےکرد و گره از کار مردم باز مےکرد 👈ارادت عجیبی به ع داشت و 👈تا مےتوانست برای اربابش، خرج مےکرد و دهه اول دسته عزاداری راه مےانداخت که بزرگترین دسته عزاداری تهران بود و مثل آن که هنوز است نیامده... دسته عزادارےاش که راه مےافتاد ابتدا و انتهایش پیدا نبود... روز پای برهنه مےدوید و خدمت مےکرد. از ۲۰ سالگی هم هر سال با مشقت زیاد به مےرفت... آری! اسمش بود سلطان موز ایران و تنها وارد کننده موز. طیب حاج رضایی در سال ۱۲۹۰ در تهران به دنیا آمد. اهل دعوا بود و همیشه در جیبش اما ... بود. تو یک درگیری بود که با چاقو زدنش و به خاطر خونریزی داخلی، پزشکان از او قطع امید کرده بودند اما ... یک روز از جایش بلند شد و بدون هیچ مشکلی از بیمارستان شد!!! بعدها به همسرش گفته بود: "در عالم خواب، سیدی آمد و گفت طیب بلند شو تکیه ات را آماده کن! محرم نزدیک است"!!!😇 بعد از زندان دیگر دعوا نکرد و به خرید و فروش میوه در میدان میوه و تره بار مشغول شد...🍉 آن روزها کسی جرات نداشت با شاه مملکت غذا بخورد ولی... طیب با شاه همسفره مےشد😌 اما... از سال ۱۳۴۰ بود که برخوردش با رژیم تغییر کرد. مےگفت: "مولایم امام حسین ع را در خواب دیدم که گفت: طیب! بسه دیگه"!!! همان روزها، مردانه توبه کرد... محرم سال ۱۳۴۲ عکس را روی علامت ها نصب کرد و همین شد بهانه دستگیر شدنش... مےگفتند غائله ۱۵ خرداد را طیب به پا کرده است ...🙄 دستگیرش کردند و گفتند باید بگویی از (امام) خمینی پول گرفته ام..☹️ گفت: "من به اولاد امام حسین ع تهمت نمےزنم"!!!😐 گفتند مےکُشیمت!!! گفت: "هر کاری مےخواهید بکنید"... روز ۱۱ آبان بود که توسط ساواک تیرباران شد و به شهادت رسید... نماینده امام در یکی از نهادها به فرزند طیب گفته بود: "بیست سال بعد از شهادت طیب، او را در خواب دیدم که در حرم سیدالشهدا و در کنار مولایش ایستاده، با چهره ای زیبا و جوان و کت و شلواری زیبا"... به او گفتم: "طیب خان! اینجا چه مےکنی"؟؟ گفت: "از روزی که شهید شدم، ارباب مرا به حرم خودش آورده"... ۳نقطه ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"