8.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
#دلشڪستھ
پلان اول🎬
دهه۶۰
#۲۵آبان
۳۶۰ تابوت شهدای دفاع مقدس، بر روی دستان مردم اصفهان تشییع شد...
همان روز
خانواده ها با فرستادن همسران و فرزندانشان به جبهه ها، حماسه ای رقم زدند
که در تاریخ انقلاب، به نام #روز_حماسه_و_ایثار ماندگار شد...
پلان دوم🎬
دهه۹۰
۲۵ بهمن
خبر شهادت مرزبانهای سپاه، قلب مردم را آزرد
۲۶ بهمن
روز وداع با شهدای عزیز
۲۷بهمن
۲۷ تابوت بر دستان مردم اصفهان تشییع مےشود
۲۷ امامزاده عشق
۲۷مدافع امنیت
#ما_مےآئیم
تا با هر گام، بگوییم
"تا ظهور مولایمان مهدی
این راه را پایانی نیست"✌️...
#آھ...
#تشییع ساعت۱۴:٣۰
از میدان بزرگمهر تا گلستان شهدای اصفهان
💕 @aah3noghte💕
1_50327315.mp3
2.75M
❌صوتی منتشر نشده از #شهید_حججی👇
🌷من حضرت آقا #امام_خامنه_ای را به اندازه ی امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف دوست دارم❗️
امام خامنه ای:
خدای متعال بر اساس حکمت خود و خصوصیات این جوان( #شهید_حججی)، او را نماینده و #سخنگوی این شهیدان کرد.۹۶/۷/۱۱
🌷قسم می خورم که تمام عمرم #مدافع ارزشها و آرمانهای امام و حضرت آقا باشم.‼️
#شهید_محسن_حججی🌷
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
@aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
هرکسی دل به کسی داده در این شهر غریب
ما که غیر از تو نداریم...
چه باید بکنیم؟!
تشییع شهدای حادثه تروریستی سیستان و بلوچستان
#شهید_مدافع_حرم
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#یه_نگاه_بهم_کنی_بسه ...
تا قیامت سَر سربند تو بی بی دعواست
معنی این سخنم را شهدا مےفهمند ...
#تشییع
#شهید_مدافع_حرم
#حادثه_تروریستی_سیستان
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
وَصله نمی شود دگر،
این دو هزار و یک تَرَک
هی همه شب بند مَزن،
چینیِ دل شکسته را...
#تشییع
#شهید_مدافع_حرم
#حادثه_تروریستی_سیستان
#آھ...
💕 @aah3noghte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
تصویب FATF یعنی شهدایی که امروز، تشییع کردیم، #تروریستند!!!!😳
#تشییع
#شهید_مدافع_حرم
#حادثه_تروریستی_سیستان
#آھ...
💕 @aah3noghte
💔
عکس پروفایل جوانترین شهید حادثه تروریستی
#شهیدرضارحیمی
#تشییع
#شهید_مدافع_حرم
#حادثه_تروریستی_سیستان
#آھ...
💕 @aah3noghte
💔
#آرمین_راد هکر معروف و #فعال_مجازی💪
پیج اینستاگرام مربوط به گروهک تروریستی و آموزش دیده جیش العدل را هک کرد.✌️
گروهک جیش العدل مسئولیت عملیات تروریستی و به شهادت رساندن جمعی از پاسداران دلاور کشورمان را به عهده گرفته است.
درود بر غیرت تو آرمین
#انتقام_سخت
این اولین سیلی به دشمنان ایران است و آخرین آن هم نخواهد بود.💪
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_بیست_و_هشتم📝 ✨ نــفــوذی به شدت جا خوردم😳 من برای یه دعوای ح
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_بیست_و_نهم📝
✨من شرمنده ام
-نخند😡سفیدها که بهم لبخند مےزنن خوشم نمیاد!هیچ سفیدی بدون طمع، خوش برخوردی نمےکنه
جا خورد ولی سریع خنده اش رو جمع کرد
سرش رو انداخت پایین
چند لحظه در سکوت مطلق گذشت
-اگر توی درسی به کمک احتیاج داشتی، باعث افتخار منه اگر ازم بپرسی...
تابستان تموم شد و بچه ها تقریبا برگشته بودن. به زودی سال تحصیلی جدید شروع می شد و من هنوز با عربی گلاویز بودم تنها پیشرفت من، معدود جملاتی بود که بین من و هادی رد و بدل شده بود و ناخواسته سکوت بین ما شکست.
توی تمام درس ها کارم خوب بود هر چند درس خوندن به یه زبان دیگه و با اصطلاحات زیاد، سخت بود اما مثل عربی نبود، رسما توش به بن بست رسیده بودم😐 دیگه فایده نداشت، دلم رو زدم به دریا و رفتم سراغ هادی
- اون دفتری که اون دفعه بهم دادی...
نگذاشت جمله ام تموم شه
سریع از جاش بلند شد
"صبر کن الان میارم"
بدون اینکه چیزی بگه در یک چشم به هم زدن، دفتر رو بهم داد! عذاب وجدان گرفتم اما نتونستم ازش تشکر یا عذرخواهی کنم😔
دفتر رو گرفتم و رفتم
واقعا کمک بزرگی بود اما کلی سوال جدید برام پیش اومد دیگه هیچ چاره ای نداشتم ... .
داشت قلمش رو می تراشید. یکی از تفریحاتش خطاطی بود ... من با سبک های خطاطی ایرانی آشنا نبودم اما شنیده بودم می تونه به تمام سبک ها بنویسه
یه کم زیر چشمی بهش نگاه کردم ... عزمم رو جزم کردم از جا بلند شدم و از خط رفتم اون طرف ... با تعجب سرش رو آورد بالا و بهم نگاه کرد
نگاهش خیلی خاص شده بود ... .
- من جزوه رو خوندم ... ولی کلی سوال دارم ...
مکث کوتاهی کردم
"مگه نگفتی کمک به دیگران مایه افتخار توئه؟"
خنده اش گرفت اما سریع جمعش کرد ... دستی به صورتش کشید ... و وسایل خطاطی رو کنار گذاشت ..
- شرمنده، خنده ام ناخودآگاه بود
با دقت و جدیت به سوال هام جواب می داد ... تمرین ها رو نگاه می کرد و اشتباهاتم رو تصحیح می کرد
تدرسیش عالی بود ولی هر لحظه ای که می گذشت واقعا برام سخت بود!
شدید احساس حقارت می کردم 😔حقارتی که این بار مسئولش خودم بودم
من از خودم خجالت می کشیدم و از رفتاری که در گذشته با هادی داشتم.
کم کم داشتم فراموش می کردم خطی رو که خودم وسط اتاق کشیدم از بین رفته بود رفتار هادی، اون خط رو از توی سرم پاک کرد.
هر چه می گذشت، احساس صمیمیت در وجود من شکل می گرفت
او صبورانه با من برخورد می کرد
با بزرگواری اشتباهاتم رو ندید می گرفت
و با همه متواضع بود
حالا می تونستم بین مفهوم صبور بودن با زجر کشیدن و تحمل کردن ،تفاوت قائل بشم
مفاهیمی چون بزرگواری و تواضع برام جدید و غریب بود برای همین بارها اونها رو با ترحم اشتباه گرفته بودم! سدهایی که زندگی گذشته ام در من ساخته بود، یکی یکی می شکست و در میان مخروبه درون من ... داشت دنیای جدیدی شکل می گرفت
با گذر زمان، حسرت درون من بیشتر می شد ... این بار، نه حسرتی به خاطر دردها و کمبودها؛ این حس که ای کاش، از اول در چنین فرهنگ و شرایطی زندگی کرده بودم ... این حس غریب صمیمیت ...
دوستی من با هادی، داشت من رو وارد دنیای جدیدی از مفاهیم می کرد
اون کتاب های مختلفی به زبان فارسی بهم می داد
خنده دار ترین و عجیب ترین بخش، زمانی بود که بهم کتاب داستان داد😬 داستان های کوتاه اسلامی ... و بعد از اون، سرگذشت شهدا😇
من، کاملا با مفهوم شهادت بیگانه بودم اما توی اون سرگذشت ها می تونستم بفهمم چرا بعد از قرن ها، هنوز عاشورا بین مسلمان ها زنده است و علت وحشت دنیای سرمایه داری رو بهتر درک می کردم ...
کار به جایی رسیده بود که تمام کارهای هادی برام جالب شده بود و ناخودآگاه داشتم ازش تقلید می کردم
تغییر رفتار من شروع شد
تغییری که باعث شد بچه ها دوباره بیان سمتم و کم کم دورم رو بگیرن😊
اول از همه بچه های افغانستان، من رو پذیرفتن هر چند، هنوز نقص زیادی داشتم ... تا اینکه ... آخرین مرز بین ما هم، اون روز شکست.
هادی کلا آدم خوش خوراکی بود اون روز هم دیرتر از همه برای غذا رسید ... غذا هم قرمه سبزی وسط روز چیزی خورده بودم و اشتهای چندانی نداشتم.
هادی در مدتی که من نصف غذام رو بخورم، غذاش تموم شده بود یه نگاهی به من که داشتم بساط غذام رو جمع می کردم انداخت و در حالی که چشم هاش برق می زد گفت
"بقیه اش رو نمی خوری؟"
سری تکان دادم و گفتم نه
برق چشم هاش بیشتر شد
"من بخورم؟"😋
بدجور تعجب کردم😳 مثل برق گرفته ها سری تکان دادم "اشکالی نداره ولی ..." .
با خوشحالی ظرف رو برداشت و شروع به خوردن کرد، من مبهوت بهش نگاه می کردم 😳در گذشته اگر فقط دستم به ظرف غذای یه سفید پوست می خورد چنان با من برخورد می کرد که انگار آشغال بهش خورده! حتی یه بار یکی شون برای اعتراض، کل غذاش رو پاشید توی صورتم ...حالا هادی داشت، ته مونده غذای من رو می خورد ...
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕