شهید شو 🌷
💔 پلاسکو سکوی عروج آتش نشان ها یاد قهرمانی ها رشادت ها ایثار و فداکاری… آن مردان مرد گرامی باد شه
💔
شهیدی که به زیارت حضرت ابالفضل نرفت!
آخرین باری که به کربلا رفت
مصادف با اربعین بود
هرچی اصرار کردیم
بیا حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع) نیامد
میگفت احساس خجالت می کنم
وقتی حرم بی بی در محاصره است
به زیارت حضرت عباس علیه السلام بروم
.
10 روز بعد به سوریه رفت و به شهادت رسید.
در سالروز شهادتش، ثواب اعمال خود را
تقدیم می کنیم به روح ملکوتی
#شهید_اکبر_شهریاری 🥀
و دسته گلی از صلوات به نیابت از او
هدیه می دهیم به مادرمان
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
1_2950468586.mp3
7.73M
💔
❣صدای قدمهای ماه رجب
داره نزدیک و نزدیک تر میشه!
❣رجب؛ ماهِ صفر شدنِ کیلومترهاست
ناامید نشیا...
❣خدا این ماه رو
به عشق من و تو، گذاشته کنار
👈بیااز اول شروع کنیم.
#استاد_شجاعی 🎤
بسیار بسیار زیبا
بشنوید والتماس دعای فراوان
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
اگر زنها این انقلاب را نمیپذیرفتند
و بھ آن باور نداشتند
مطمئناََ انقلاب اسلامی واقع نمیشد
#آسیدعلیآقاخامنهای
+چقدرکلام پرمحتوا و اوجزیباییست:)
#حجاب
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 میڪَن ... وقتایی که بنده مےخواد یه گناه بزرگ انجام بده⛓ خدا به فرشتگان یا همون ڪرام الڪاتبین میگه
💔
و گفته اند که
سببِ تاخیرِ اجابتِ دعایِ بعضی،
کمالِ محبت باشد..
#دم_اذانی
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ شما را به صورت کودک بیرون 🌱 می آور
💔
#بسم_الله
فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ
و گفت: منم خدای بزرگ شما.
• سوره نازعات ، آیه ۲۴
#با_من_بخوان
#یک_حبه_نور ✨
💞 @shahiidsho💞
💔
این تصویر را هیچ گاه از خاطر مَبَـــر‼️
" مادری در حال شانه زدن موهای جگر گوشه شهیدش"
دلہای مادران زیادی سوخته 🥀
تا این انقلاب و نظام به من و تو برسد
مبادا شرمنده شان شویم
#شهید
#مادر
#حجاب
💞 @shahiidsho💞
💔
شهادت، مال منه😇
سعید ، عاشق شهادت بود.💞
یکـــ روز شاهـد بودم که با برادرانش
سر اینکه چه ڪـسی اول شهید مےشود
بحث مےکردند؛ ناگـهان سعید خود را به
آنان رساند و گفت:
"بحث نکنید، شهادت مال من است"😌
مادر #شهید_سعید_اشوری
سالروز شهادت
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
حاج قاسم و سپاه پاسداران بازوهای اروپا و غرب در منطقه (داعش) رو قطع کردن ، باید هم عصبانی باشن و به سپاه و حاج قاسم بگن تروریست...
#سپاه
💞 @shahiidsho💞
1_1977779843.mp3
6.59M
💔
#سفر_پرماجرا ۴۵
✅ بسوی تو..به شوق روی تو........
☑️همین جا اونقدر تلاش کن
تا با یه روح خوشگل و سالم متولد بشی.
✨اونوقت استقبال فرشته ها
👌با نـوایِ قشنگِ "اُدخلوها بسلامِ آمنین"...😍
🌼میشه مجوزِ خدا، برای ورودت به بهشت..
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود و هفت هنوز مکالمه
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل دوم🔹🔹
قسمت نود و هشت
خیابون های منتهی به بیمارستان خیلی شلوغ شده بود. صدرا داشت با حداکثر سرعت میرفت. براش یه جورایی حکم مرگ و زندگی داشت. نشده بود تا حالا یکی به این راحتی از دستش در بره و مثل ماهی یهو جیم بشه.
وقتی رسید به بیمارستان، دید مملو از جمعیته. به درب اصلی نزدیک نشد. همین جوری که سوار موتور بود، آروم آروم دورِ جمعیت میچرخید و خیلی با دقت دنبال یه راه خاص میگشت.
میدید که جمعیت داره شعار میده و انواع و اقسام توهین ها رو به زبون میارن.
تا اینکه دید یکی دو تا ماشین مدل بالا وارد کوچه کناریِ بیمارستان شدند. صدرا هم آروم آروم دنبالشون رفت. دید یه درِ ماشین رو در ضلع جنوب غربی بیمارستان هست که تابلو نداشت و به هر کسی اجازه ورود نمیدادند.
صدرا موتورش گذاشت یه جای دور از چشم. قفلش کرد و راه افتاد. اطرافش می پایید. تا اینکه چشمش خورد به یکی از ماشینایی که همون جا پارک شده بود.
کنار فرمون ماشین، یه پوشه بود که روش نوشته بود آزمایشگاه. پایینش هم مهر یه خانم دکتر بود به نام خانم دکتر کوهستانی.
نایستاد. این و دید و رد شد. تا اینکه به در رسید. انتظامات دم در ازش پرسید: آقا از این در نمیشه. بفرمایید از درِ اصلی.
صدرا گفت: با خانم دکتر اینجا قرار دارم. گفته بیا حیاط پشتی.
مردِ انتظامات که جوانی حدودا 28 ساله بود و هیکلش هم قد و قواره صدرا بود جلوتر اومد و گفت: کدوم خانم دکتر؟
صدرا گفت: خانم دکتر کوهستانی. میدونم صبح ها میاد اما الان اینجاست. اومده کار داره. من رو اون صندلی میشینم تا بیاد.
مرد انتظامات که مشکوک شده بود به صدرا گفت: همین جا وایسا تا بپرسم ببینم خانم دکتر اینجاست یا نه؟
رفت سراغ اتاق نگهبانی. فقط صدرا شانس آورده بود که اون شب اون مرد تنها بود. به محض اینکه وارد اتاقش شد و به صدرا پشت کرد تا گوشی تلفنو برداره، صدرا مثل جنِ بسم الله شِنُفته جیم شد. مرده هر چی به این ور و اون ور نگاه کرد و با چشماش دنبالش گشت، دید اصلا نیست که نیست.
صدرا که پریده بود تو جدول کنار شمشادها با سرعت زیاد داشت دولا دولا میدوید و به طرف ساختمون اصلی بیمارستان میرفت. تا رسید به درِ ورودیِ ساختمون اصلی. رفت رو خط محمد و گفت: آقا من الان رسیدم به درِ ورودی پشتی.
محمد گفت: من دوربینای خروجی همون دری که ازش رفتی داخل، چک کردم. دختره از اون در و کوچه خارج نشده. حتی در نیم ساعت اخیر، هیچ ماشینی از اون در خارج نشده. پس اگر باشه که بنظرم حتما هستش، تو همون ساختمون اصلیه است.
صدرا گفت: این ساختمون چهار طبقه است. دو طبقه هم زیر زمین داره. یه جا بگید تا برم همون جا. اینجوری ممکنه از دستم بپره.
محمد گفت: قطعا تلاش میکنه که در بره. معمولا از راه های شلوغ فرار میکنن. بنظرم برو ضلع شمالی. طبقه همکف. اونجا بشین کمینش تا بیاد.
صدرا گفت: قراره چیکار کنم؟
محمد گفت: حفظ جونش! فقط یه کاری کن از بیمارستان، سالم و زنده بیاد بیرون. بقیه اش یکی فرستادم اطراف بیمارستان و منتظرشه.
صدرا گفت: حله آقا.
صدرا ماسک زد و خیلی عادی از همون درِ ضلع غربی وارد شد.
🔷
از طرف دیگه، سوزان در یک فروشگاه بزرگ در حال خرید بود. فروشگاهی که مملو از قفسه های رنگارنگ انواع و اقسام مواد غذایی و شست و شو و ... بود. یک هایپرمارکت خیلی بزرگ.
یک سبد کوچیک برداشته بود و همین طور که از لا به لای قفسه ها راه میرفت، چشمش خورد به سس مایونز. به طرف قفسه سس مایونز رفت. یکی را انتخاب کرد و برداشت. همین که خواست برگرده و به راهش ادامه بده، یک مرد قد بلند با کت و شلوار مشکی که دکمه وسطش هم بسته بود به سوزان گفت: خانم! لطفا با من بیایید!
سوزان نگاهی به سر تا پای مرد کرد. تعجب کرده بود. تصمیم گرفت قبول کند. با هم سراغ صندوق رفتند. حساب کتاب کردند و از فروشگاه خارج شدند.
مرد، سوزان را به طرف ماشینی با شیشه های دودی راهنمایی کرد. سوزان هم خیلی عادی و بدون هیچ عکس العمل خاصی به طرف ماشین رفت. مرد، درِ ماشین را باز کرد. تا در ماشین باز شد، سوزان دید آرسن، همان مامور اسراییلی که از کنار نوردخت تکون نمیخورد در صندلی عقب نشسته.
آرسن با لبخندی از سوزان استقبال کرد. سوزان هم با لبخندی متقابل، سوار ماشین شد. وقتی سوزان سوار شد، دید نوردخت صندلی جلو نشسته و یک هندزفری در گوش دارد و چشمهایش را روی هم گذاشته است.
آرسن گفت: خوشحالم میبینمت.
سوزان گفت: آرزوم بود که فقط یک بار دیگه شما را ببینم.
راننده شروع به رانندگی کرد و آروم در همان خیابان، به مسیرش ادامه داد.
آرسن: کارها چطور پیش میره؟
سوزان: دقیقا کدوم کار؟
آرسن: ارتباط شما با آلادپوش!
سربازان گمنام #امام_زمان
ادامه دارد...
به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی
@mohamadrezahadadpour
💕 @shahiidsho💕
rajab 1444 Final.pdf
328.6K
💔
جدول مراقبهی رجبیه
📝 اعمال و اذکار ماه رجب
📿 اعمال آورده شده در جدول مراقبه، مخصوص کل ماه است که برای آسانی انجام آن و دائم الذکر بودن، به تعداد روزهای ماه تقسیم گردیده است؛ با انجام اعمال و اذکار هر روز، خانهی مربوط را علامت بزنید.
♨️ مطابق توان و ظرفیت خود اذکار را انتخاب کنید و لازم نیست همهی اعمال را انجام دهید.
📚 منابع:
1️⃣ اقبال الاعمال
2️⃣ مفاتیح الجنان
#نشر_حداکثری
#مراقبه_رجب
#رجب
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞