💔
💱طلسم #شیخ_بهایی😳
به بهانه سالروز گرامیداشت #شیخ_بهایی
در کتاب دلشدگان، نوشته محمد لک علی آبادی، پیرامون چگونگی ساخت حرم مطهر رضوی مطالب جالبی آمده است:
یکی از مسئولین آستان قدس رضوی تعریف میکرد:
در برنامه ای که برای ساخت حرم امام رضا(ع) اجرا می شد، شیخ بهایی از بناهان خواست تا ساخت حرم را پیش برده به اتمام برسانند اما سَردرِ دروازه اصلی حرم (دروازه ورودی به حرم و ضریح مقدس، نه دروازه صحن) را کامل نکنند☝️
چرا که شیخ در نظر داشته روی آن کتیبه ای را که از اشعار خودش بوده نصب نماید.😊
شیخ هنگام مراجعت از سفر، دید که معماران، سردر حرم را هم ساخته اند.
وی بسیار ناراحت میشود و اعتراض میکند:
چرا منتظر آمدن من نماندید؟ چرا صبر نکردید❓
تولیت حرم گفتند:
خود آقا علی بن موسی الرضا(ع) دستور اتمام کار را دادهاند.
چند شب پی در پی آقا امام رضا(ع) به خواب من آمده و فرمودند:
"کتیبه شیخ بهایی، به در خانه ما زده نشود، خانه ما هیچ گاه به روی کسی بسته نمیشود و هر کس بخواهد میتواند بیاید"🌹
با شنیدن این حرف، اشک از چشمان شیخ جاری میشود و پس از گریه شدید، می گوید:
"من میخواستم یکی از طلسم ها را به صورت کتیبهای بر سر در ورودی حرم بزنم، با این اثر که
👈 افرادی که آمادگی لازم را ندارند نمیتوانند وارد حرم مطهر و حریم مقدس حضرت علی بن موسی الرضا(ع) شوند، اما خود آقا نپذیرفتند و اجازه ورود همه را دادند"😭
#ایهاالرئوف❤️
#شیخ_بهائی
#روز_اصفهان
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #حاج_حسین_یکتا: کجا یه گناه رو به خاطر روی گلِ یوسفِ زهرا(س) ترک کردی و ضرر کردی؟! #ترک_یک_گن
💔
#حاج_حسین_یکتا:
در عالَم رؤیا به شهید گفتم:
"چرا برای ما دعا نمیکنید که شهید بشیم"؟!
شهید گفت:
"ما دعا میکنیم، شهادت هم براتون مینویسن، ولی گناه میکنید، پاک میشه"!
✍ این یعنی درد...
این یعنی لاف دروغ
یعنی واقعا شھادت رو نمےخوایم😔
راسی!
اگه همین الان
همین الان
رفیق شھیدت،
بیاد بگه زود بیا بریم، .... مےری همراهش؟
وای به حال ماست...
اگر به خاطر این ادعاهای تو خالی هم سوال و جوابی باشد....
ولی امید داشته باش
اون نور کوچک امید توی قلبت
اون عشق به شهادت
اون دست رفاقت با شھید
نمےذاره تو جاده زندگی کم بیاری...
#شهید_جواد_محمدی
#دلشڪستھ_ادمین 💔
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#رفیق_شهیدت_تنهات_نمےذاره
#شھیدجوادمحمدی
#بهترین_رفیقه_شڪ_نکن!
#دستشم_واسه_کرامت_خیلی_بازه😉
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_ڪوتاه_بر_زندگے_شھدا #شھیدعلیرضانوری قسمت هفتم خنده رو و دوست داشتنی بود و خیلی زود با هم
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدعلیرضانوری
قسمت هشتم
ارادت بینظیر علیرضا به حضرت آقا مثال زدنی بود.
علیرضا ذوب در ولایت بود..
همانطور که خودش در وصیتنامه اش قید کرده بود که
"لحظه ای در دستورات رهبر و ولایت فقیه شک نکنید"‼️ ،خودش نیز مطیع فرمان آقا بود
همیشه حسرت این را داشت که پشت سر آقا نماز بخواند.
یااینکه از نزدیک ایشون را ملاقات کنند.
تمام دلخوشی ایشان به لحظاتی بود که به عنوان نیروی تامین امنیت حضرت آقا سال 88 به کردستان رفته بودن و از روی پشت بام های یکی از منازل، حضرت آقا را از دور، در حین انجام ماموریت دیده بود و
یک چفیه و مبلغ50هزارتومان ازحضرت آقا هدیه گرفته بودن.
میگفت این هدیه متبرک برایشان از میلیونها تومن پول بیشتر ارزش داشته و همیشه از برکت این پول برایم تعریف میکردند.
یکسال قبل از اعزامشون به سوریه ،
چندبار خواب دیدن که در اتاقی گرداگرد حضرت آقا با جمعی از همرزمهایش نشسته اند و به صحبتهای آقا گوش میدن.
و حضرت آقا به هریک از پاسداران درجمع یک چفیه و یک قرآن و انگشتر هدیه میدهند.
بعداز اینکه ازخواب بیدار شد خیلی احساس خرسندی ونشاط میکرد.
میگفت "خوشحالم ازاینکه اگرچه توفیق دیدار از نزدیک نیست ولی حداقل درخواب چهره مبارک ایشون رو از نزدیک دیدم"😍..
5بهمن سال94 خواب ایشون تعبیرشد.
ولی با این تفاوت که ما به دیدار حضرت آقا رفتیم..و علیرضا ناظر بود..
رهبر عزیزم یک چفیه و قرآن به من و یک انگشتر به علی اکبرم هدیه دادند و من در اون جمع،حضور علیرضای عزیزم را به خوبی حس میکردم.
#به_نقل_از_همسر_شهید
#شهید_مدافع_حرم_علیرضا_نوری
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_کانال_آھ.
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 61 با احساس حالت تهوع از خواب بیدار شدم. نورِ کم جونی تو اتاقک افتاده بود. سرم همچنا
🔹 #او_را ... 62
بالاخره با صدای دادی که داشت هرلحظه نزدیکتر میشد ،
منو ول کردن و با سرعت برق فرار کردن!!
همونجا رو چمنا افتاده بودم و زار میزدم😭
باورم نمیشد این ترنم همون ترنمیه که ماشین سیصد میلیونی زیر پاش بود!
همون دانشجوی پزشکی
و همون دختر پولدار مغروری که هیچکسی جرأت مزاحمتشو نداشت😭
-دخترم اذیتت کردن؟؟
دستامو از صورتم برداشتم و نگاهش کردم!
نمیتونستم جلوی گریمو بگیرم...
مرد با همون لهجه ی شیرین ترکی ادامه داد
-آخه اینجا چیکار میکنی باباجان!!
قیافتم که آشنا نیست،
فکرنکنم مال این محل باشی!!
بلند شدم و نشستم،
سرمو انداختم پایین و به گریه هام ادامه دادم😭
-ببینمت عزیزم!
دختر قشنگم!
نکنه از خونه فرار کردی؟؟!!
آخه اگر من نمیرسیدم که...
لا اله الا الله...
جوونای این زمونه گرگ شدن باباجان!
خطر داره یه دختر تنها اونم تو این جای خلوت...!
ترسیدی حتما؟؟
بشین برم برات یه آب میوه ای چیزی بیارم،
رنگ به روت نمونده!!
-نه...
خواهش میکنم نرید😭
من میترسم...😭
نشست کنارم
-ببین عزیزم!
این کار که تو کردی اصلا درست نیست!
حتما خانوادت الان دارن دنبالت میگردن!
نگرانتن!
این بیرون خطرناکه باباجان!
یه دختر تنها نمیتونه تو این تهرون درندشت که همه جور آدمی توش هست اینجوری تو پارکا سرگردون بمونه!
شمارتونو بگو زنگ بزنم بیان دنبالت...
فقط گریه میکردم و سرمو انداخته بودم پایین!
-لا اله الا الله...
دخترجون اینجوری که نمیشه!
اگر نگی مجبور میشم زنگ بزنم پلیس!
حداقل اونا بدنت دست خانوادت!
سرمو آوردم بالا و با ترس نگاهش کردم😰
-نه...خواهش میکنم شما دیگه اذیتم نکن😭
-خب الان میخوای چیکار کنی؟
میبینی که آدما چقدر...
شبو میخوای کجا بمونی؟؟
-یه کاریش میکنم دیگه!
یه جایی میرم!
همونجوری که دیشب.....
دیشب!!
یاد دیشب افتادم!
یاد اون جای امن!
یاد اون آرامش...!
یاد اون که خودش بیرون خوابید اما من تو خونش...!
دوباره سرمو انداختم پایین!
نه!
من از آخوندا متنفرم
بمیرمم دیگه نمیرم پیشش!
-دیشب چی؟؟
باباجان من باید برم!
اگر نمیخوای به کسی زنگ بزنم، نمیزنم
اما امشبو باید وسط یه عده گرگ سر کنی!!
بلند شد و شلوارشو تکوند!
با وحشت نگاهش کردم😰
-نه...نرید😭
-زنگ میزنی؟؟
-اره میزنم.
گوشیتونو بدین...
و از جیبم شماره ی اون رو دراوردم!!!!
شماره رو گرفتم و منتظر بودم بوق بخوره.
اما رفت رو آهنگ پیشواز!
"منو رها نکن
ببین که من تنهای تنهام!
منو رها نکن
بجز تو ،من چیزی نمیخوام!
منو رها نکن آقا...
منو رها نکن آقا...
منو رها نکن..."
نوحه گذاشته بود رو آهنگ پیشوازش😖
یه لحظه از زنگ زدنم پشیمون شدم!
خواستم قطع کنم که صدای گرمی تو گوشی پیچید....!
-بله بفرمایید
زبونم بند اومد!
-بفرمایید؟؟
الو؟؟
-ا...ا....لـ...لـــو
-الو؟؟😳
-سـ...سلـ...لام...
-خانووووم!!😳
شمایی؟؟؟؟
کجایی اخه شما؟؟
از صبح دارم دنبالتون میگردم!!
زدم زیر گریه
-نمیدونم کجام😭
خواهش میکنم بیاید 😭
مگه نمیگفتید میخواید کمکم کنید
بیاید😫😫
-باشه باشه
فقط بگید کجا بیام؟؟
-نمیدونم
پیرمردو نگاه کردم
اسم پارک و خیابون رو گفت
و منم به اون گفتم!
-همونجا باشید تا ده دقیقه دیگه پیشتونم!
گوشی رو دادم به پیرمرد و تشکر کردم
-ده دقیقه دیگه میرسه!
میشه بمونید تا بیاد؟!😢
سرشو به نشونه تایید تکون داد و رفت و رو نیمکت پشت سرم نشست.
به کاری که کرده بودم فکر کردم!
من چه کمکی از اون خواستم؟
اصلا اون میخواد برای من چیکار کنه؟؟
اه...اونم یه آخوند😖
هرچی که بود حداقل مثل بقیه پسرا بهم دست درازی نکرده بود
و دیشب رو آروم تو خونش سر کرده بودم!
صدای گریم قطع شده بود و فقط آروم اشک میریختم.
با دیدن سایه ای که افتاد جلوم،سرمو بلند کردم.
خودش بود!
اون بود!
-سلام!
-سلام.خوبید؟؟
پیرمرد مرد با صدایی که شنید از نیمکت بلند شد و اومد سمت ما!
اون با دیدن پیرمرد شکه شد!
پیرمرد هم با دیدن اون،چشماش گرد شد!
با دهن باز یه نگاه به من انداخت و یه نگاه به اون و با تعجب فقط یه کلمه گفت:
-حاج آقا!!😳😧
"محدثه افشاری"
@Aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
غنچه ای گشته شکوفا بوی کوثر آمده
در مدینه شاخه ای از یاس حیدرآمده
این مه دردانه دارد خلق وخوی فاطمه
گوئیا بار دگر دخت پیمبرآمده
نام زیبای رقیه دارد این بنت الحسین
بر محبان قبلهٔ حاجات دیگر آمده
💚ایام ولادت باسعادت حضرت رقیه سلام الله علیها مبارک💚
خانوم جان🌹
امشب چشم انتظار برات کربلا از دستان کوچولوی شمائیـم❤️
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕
✨ #میلاددخترارباب_مبارک💐✨
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
یڪــروز
آخـر
خاکِ هر #شھید گُل مےدهد
شاید لاله🌷
نسترن یا رُز
هـر چه باشد
گـل از قلب عاشق شھید مےروید💖
همان قلبی که با یادِ ارباب و نام #حسین،
ضربان مےگرفت...💓
یادت باشد☝️
از امروز
هر جا گلی دیدید💐
شھدا را به خاطر آرید...
#شھیدجوادمحمدی
#شهید_جواد_محمدی
#آھ...
#رفاقتانه
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک