eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄ #قسمت_هفتاد_و_سوم بی مقدمه گفتم:_کامران خریده.. او بالبخندی تحسین
💔 تا موقع اذان🌃 باهم از هر دری گفتیم و خندیدیم. تصمیم گرفتم شام رو از بیرون بخرم تا زمان بیشتری برای با او بودن داشته باشم ولی فاطمه با قسم وآیه قبول نکرد و گفت: _املت میخوریم وگرنه من میرم! نماز رو در کنار هم خوندیم و با هم ته املت ساده و خوشمزه ی دونفرمون رو در آوردیم و شادو خندون از یک مهمونی دونفره روی مبل نشستیم و چای☕️☕️ نوشیدیم. فاطمه بی مقدمه پرسید: _خب؟ سادات جان.نمیخوای بگی چیشده؟ دلم میخواست با او درد دل کنم ولی آخر چگونه؟او هیچ رازی از خودش را برملا نکرده بود و از طرفی احساس میکردم دلش درگیر حاج مهدویه! کمی مکث کردم و بعد با دودلی سوالی رو پرسیدم که مدتها ذهنم رو آزار میداد. _یک سوالی ازت بپرسم راستش رو میگی؟ او کمی جا به جا شد و با نگاهی پرسشگر گفت:_آره حتما! چرا باید دروغ بگم.؟ دنبال کلمات میگشتم.بخاطر همین مکثم طولانی شد. پرسیدم: _اممممم .. راستش ..من هیچ وقت باور نکردم اون شب تو اردوگاه تو حرفهامو نشنیده باشی! باور کنم که نشنیدی؟ فاطمه سرش رو پایین انداخت.با صدای آهسته گفت:_چرا باور نکردی؟ دستم رو، در انبوه موهام بردم و گفتم:_چوون..فاطمه کسی نیست که نسبت به در دل کسی بی تفاوت باشه! فاطمه لبخند تلخی زد و با فنجان چایش بازی کرد. جوابم رو از سکوتش گرفتم. پرسیدم:_چرا خودت رو به خواب زدی؟ آب دهانش رو قورت داد و چشمهاش رو ازمن دزدید. _برای اینکه عزت نفست برام مهم بود.. من میدونستم بعدها پشیمون میشی از اعترافت.بخاطر همین هم یک لحظه به خودم گفتم خودتو بزن به خواب..اما متاسفانه من بازیگر خوبی نیستم! 🍃🌹🍃 دستهاش رو گرفتم وبا قدرشناسی نگاهش کردم _اتفاقا تو خیلی خوب گولم زدی..!! چشمهام پراز اشک شد😢 _فاطمه…تو چطوری اینقدر خوبی؟؟؟ او میان خنده وگریه گیر افتاد و با حسرت گفت: _کاش اینطور که تو میگی باشم! سکوت کردیم.فاطمه در فکر بود. پرسیدم:_یک سوال دیگه..تو برای چی با دختری مثل من دوست شدی؟چرا بهم اعتماد کردی؟ او دست نرمش رو روی صورتم گذاشت و با اطمینان گفت: _چرا نباید میشدم؟ میدونی چرا چشمهات رو دوست دارم؟ چون جدا از زیبایی خدادادیش یک معصومیت بچگونه توش پنهونه. من با اینهمه گناه کی باشم که بخوام بهت اعتماد نکنم؟ گذشته ی تو هرچی بوده مربوط به خودته..مهم الانته..مهم اینه که پشیمونی.! کسی که از گناه به سمت پاکی میره هنرش بیشتر از منی هست که در فضای پاک نفس کشیدم. سادات جان. شما از همون شب که تو مسجد زار زدی اعتماد منو جلب کردی لبخندی رضایت مند به لبم نشست و او را در آغوش کشیدم _فاطمه..اگه من اونشب باهات آشنا نمیشدم معلوم نبود سرنوشتم چی میشه باز هم فاطمه جملاتی گفت که مو به تنم سیخ کرد و دلم  قرص تر شد. _اشتباه نکن!! تو خیلی وقت بود که سرنوشتت دستخوش تغییر شده بود.وگرنه نه مسجد می آمدی و نه با من آشنا میشدی!  رقیه سادات جان قدر خودت رو بدون!   سرم رو از روی شونه اش برداشتم و پرسیدم: _خیلی وقت بود کسی رقیه سادات صدام نزده بود! او گفت:_دلم میخواست از اون شب به اینور رقیه سادات  خطابت کنم ولی فک کردم قاتی حرفهات گفتی از اسمت خوشت نمیاد. من با ناراحتی گفتم:_نه…من فقط از رقی بدم میاد! فاطمه با خوشحال گفت:_باشه حالا که اینطور شد همیشه رقیه سادات  صدات میکنم.☺️ بعد از کمی مکث گفت:_خب حالا نوبت شماست رقیه سادات جان..نمیخوای تعریف کنی؟ هنوز دو دل بودم.چون تو داری فاطمه کمی موجب رنجشم شده بود. گله مند گفتم: _من همیشه حرفهامو بهت زدم..حتی بدترین حرفها رو..تو میگی به من اعتماد داری ولی عملا اینگونه نیست.بخاطر همین ازت دلخورم. او با تعجب گفت:_یعنی تو از من دلخوری چون فک میکنی من از روی بی اعتمادی باهات در دل نمیکنم؟ _هم این، هم اینکه دوست ندارم دیدت نسبت به من تغییر کنه. او با ناراحتی گفت: _متاسفم اگه موجب شدم چنین فکری درموردم کنی ..ولی باور کن اینطور نیست.اتفاقا خیلی دلم میخواست تو هم یک روز درد دلهای منو بشنوی و بفهمی خودت تو تحمل مشکلات تنها نیستی..تا بفهمی حتی من فاطمه هم تو زندگیم خیلی خطاها کردم که موجب خیلی اتفاقها شد. ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 اصلا حسین جنس غمش فرق مے ڪند... ایــن راه عشــــق پیچ و خمش فرق مے ڪند... #فرق_مـیــــڪند #محرم_آمد #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #حرف_حساب بِروید سراغِ کارهای نَشدنی! تا بِشود. #سیدعلی‌خامنه‌ای♥️ #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله
💔 دیدی تو واتس‌اپ پیامتو حذف میکنی بازم جاش میمونه، زندگی واقعی‌ام همینه وقتی یه حرفو زدی شاید فراموش بشه یا زمان زیادی ازش بگذره ولی اثرش همیشه میمونه ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🏴 #پرچم_مشکی🏴 امام صادق"علیه السلام"فرموده اند: هرکس در ایام عزای جد ما حسین"علیه السلام" بر سر در خانه ی خود پرچم مشکی نصب نماید مادرم حضرت فاطمه زهرا"سلام الله علیها" هر روز او و اهل خانه را دعا میکند.🌙 🌴سعی کنیم یه پرچم اباعبدالله الحسین"علیه السلام"رو تو خونمون نصب کنیم🌴 #آھ_اے_شھادت... #محرم_آمد #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا حجت‌الاسلام #شھیدمحمدحسن_طیبی: در سال
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیدسیدمحمدجواد_شرافت:  در سال 1306 در شوشتر و در  خانواده‌ای متدین به دنیا آمد. پس از پایان تحصیلات به معلمی و تدریس مشغول شد و به دنبال درگیری و مبارزه با رژیم به اهواز تبعید شد و در 15 خرداد 1342 و در پی یک سخنرانی دستگیر و به تهران فرستاده شد. پس از ورود به دانشگاه تهران، در سال 1345 با همکاری جمعی از معلمان متعهد آموزش و پرورش همچون شهید رجائی، برنامه تظاهرات و اعتصابات معلمان ایران را تدارک دید که باعث تبعید وی به بیدخت گناباد و سپس چالوس، کرج و دوباره تهران شد. یکبار هم ساواک نقشه #قتل او را طرح ریزی کرد که با بیماری او عقیم ماند. پس از پیروزی انقلاب، ابتدا #مشاوروزیر آموزش و پرورش و عضو هیات رییسه بنیاد فرهنگی البرز و سپس از سوی مردم شوشتر به نمایندگی مجلس شورای اسلامی انتخاب شد. دو کتاب «فاطمه (ع)» و «مردگان با ما سخن می‌گویند» از او به یادگار مانده است. وی سرانجام در فاجعه هفتم تیر 1360 به شهادت رسید.❣ #خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت #شھیدترور #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #اختصاصے_ڪانال_آھ... #ڪپےباذڪرصلوات🌼
شهید شو 🌷
💔 #شھیداحمدمشلب #شهید_مدافع_حرم #کلیپ #زندگینامه #سالروزولادت #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_ا
💔 هم زیبا بود😍 هم پولدار😎 موقعی که داشت میرفت حجله ، BMW خودش رو گل زده بودن🚘 اسمش احمد بود و نفر ۷ دانشگاه... اما... به تموم خوشیای دنیا گفت و یک داد به.... ... آره... حضرت زینب خریدنش... احمد ما شد چون حاضر نشد علیرغم زیبایی صورتش، گناهی کنه شھادتش، حرف اون کسانی که میگن مدافعان حرم برای پول میرن رو باطل کرد❌ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 به ھرکس که حَـرَمْ می‌رود بگویـید دَمی آنجا برای من ... فقط نَـفـَس بِکِشد.. #ساعت_بیست #عرض_سلام_خدمت_امام_رئوف #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 #ایھاالارباب ای کاش... درد عشق تو ما را در این دیار هر لحظه بیشتر به غم‌ت مبتلا کند #اللهم‌ارزقنازیارت‌الحسین‌علیه‌السلام #صلے‌الله‌علیڪ‌یااباعبدالله #السلام‌علیڪ‌دلتنگم💔 #آھ_ڪربلا #پروفایل 💕 @aah3noghte💕
💔 مادرم کرده سفارش که بگو اول ماه بابی انت و امی یااباعبدالله 💔 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎬کلیپ استاد رائفی پور مبنای دختر و پسر خوب داره عوض میشه #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 مےگویند: "در بندِ ڪسے باش که در بند حسین است..." و شھدا دل، در بند کمند داشتند آنقدر خالصانه نوکری کردند که به چشم ارباب، آمدند و حالا هر شب جمعه دور ارباب جمع مےشوند... راستی... جواد... کجا میونداره این شبا؟؟ ❤️ نَمی از خاک کربلا دارد... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 اینجا کربلاست... آنان که ندای هل من ناصر امامشان را شنیدند، کربلایی شدند. اگر در کربلا نبودی و حسرت یاری امام را بر دل داری ، امروز مهدی فاطمه فرزند حسین غریب است .... ندای هل من ناصر امام زمانت را شنیده ای ؟؟ کیست غریب تر از حسین را یاری کند ؟ از جامه عزای حسین تاخیمه مهدی، راهی نمانده است! فقط یک لبیک کافیست... وقلبی که آماده سربازی ست! لبیک یا مهدی را، اگر بفهمیم؛ لحظه باشکوه ظهور نزدیک است ....
💔 خیلی سخته .... اونجایی که قراره بشینی و با خودت رو به رو بشی .... اگه من کربلا بودم جزو کدام دسته بودم ؟؟؟ امروز کجا هستم ؟ امروز که کربلایی دیگه رقم خورده و امام زمان منتظر لبیک های ماست ، ما کجا قرار داریم ؟ وقتی میخوای صادقانه به این سوالا جواب بدی ، حرفی برای گفتن نداری .... هیچ وقت برای شروع دیر نیست ..... شاید تا الان سربار امام زمانمون بودیم ، اما میشه از همین دهه محرم شروع کرد و برای سربازی مولا تلاش کرد .... اینکه از کجا شروع کنیم ، اینکه چجوری سرباز امام زمان باشیم و ..... سوالاتی هست که همیشه ذهن مارو درگیر میکنه اما چون جوابی براش پیدا نمیکنیم ، سعی میکنیم از فکر کردن بهش فرار کنیم ...... اما سربازی اونقدرام که فکر میکنیم سخت نیست ... اولش لحظه های زندگی تو با یاد مولا پیوند بده .... خوندن دعای فرج موقع اذان خوندن دعای ندبه روزای جمعه گفتن ذکر اللهم عجل لولیک الفرج و ..... کم کم در طول روز بیشتر از قبل به یاد مولا هستی ..... از یه جایی به بعد تلاش کن تا چند نفر دیگه رو مثل خودت به یاد مولا بندازی .... اگه اینستا داری ، اگه فضای مجازی فعالیت داری .... در حد یه استوری قرار هرشب دعای فرج ...... اگرم اهل فضای مجازی نیستی و توانش رو داری در حد برگزاری مراسم ختم صلوات برای ظهور و ..... خودتو وارد فعالیت مهدوی کن ، باقی راه رو خودت پیدا میکنی .... شروعش فقط سخته ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄ #قسمت_هفتاد_و_چهارم تا موقع اذان🌃 باهم از هر دری گفتیم و خندیدیم. ت
💔 با کنجکاوی پرسیدم: _من که باورم نمیشه تو اصلا گناه کردن بلد باشی یا آزارت به کسی رسیده باشه..چرا برام تعریف نمیکنی؟قسم میخورم این راز رو با خودم به گور ببرم. او خنده ی تلخی گوشه ی لبش نشست و گفت: _راز تا زمانی رازه که کنج قلبت باشه.. وقتی بیاد بیرون دیگه راز نیست..قصه ست!! درد دله..گاهی وقتها هم دردسره. حرفهاش رو قبول داشتم. ولی دوست داشتم بدونم قصه ی دوستش چی بوده گفتم: _در مورد دوستت الهام..چرا قبلن بهم حرفی نزدی؟؟ این الهام کی بود که تا اسمش میومد چشمان فاطمه پراز اشک میشد؟ با صدای بغض آلود گفت:_چی بگم؟ از کجاش دوست داری بشنوی؟ من خوشحال از اعتماد او گفتم: _نمیدونم! از جایی که لازمه بدونم! او با آهی عمیق شروع کرد به حرف زدن: _من والهام با هم دختر عمو بودیم.از بچگی باهم بزرگ شدیم.تفاوت سنیمون هم یک ماه بود.بخاطر همین حتی در یک مدرسه و یک کلاس درس میخوندیم.ما حتی روحیاتمون هم مثل هم بود.البته بدون اغراق میگم الهام از من خیلی بهتر بود.وقتی نماز میخوند دلت میخواست روبروش بشینی یک دل سیر نگاش کنی.اینقدر که این دختر خالص بود.ما با هم بزرگ شدیم.قد کشیدیم.الهام رفت حوزه و من هم رفتم دانشگاه!یک روز الهام با کلی شرم وحیا بهم گفت یکی ازمدرسین حوزه برای پسرش ازش خواستگاری کرده.طولی نکشید که الهام با یک مجلس ساده و رسمی به عقد ایشون در اومد..میخوای بدونی اون مرد کی بود؟؟ 🍃🌹🍃 آب دهانم رو قورت دادم..!! نکنه؟!!! با ناباوری گفتم:_حااااااج مهدوی؟ فاطمه سرش رو به حالت تایید تکون داد.. مثل کسی که تازه از خواب بیدار شده باشه.گفتم: _یعنی حاج مهدوی قبلا ازدواج کرده؟؟؟ پس چرا زودتر بهم نگفتی؟؟ فاطمه آهی کشید و با بغض گفت: _خب هیچ وقت حرفش پیش نیومد.اگه یادت باشه اونروزی هم که ازم پرسیدی متاهله، گفتم هیئت امنا میخوان براش استین بالا بزنن ولی نمیتونن.ولی تو بعدش نپرسیدی چرا.؟؟ از طرفی چیزی که منو یاد الهام بندازه… 🍃🌹🍃 بغضش شکست..😭 من هنوز در شوک بودم…این فرصت خوبی بود تا فاطمه گریه کند.پرسیدم: _این اتفاق واسه چندسال پیشه؟ فاطمه آهی کشید و گفت:_هفت سال پیش! _خخ..ب ..بعدش چیشد؟ دانه های درشت اشک 😭از صورت فاطمه پایین میریخت: _رقیه سادات..نمیدونی چقدر این دوتا عاشق بودن! حاج مهدوی اینقدر همسر نمونه و انسان خوبی بود که همه رو مجذوب خودش کرده بود. دوسال بعد الهام حامله شد.اونموقع من یک چندماهی میشد که با پسرعموم که برادر الهام بود، نامزد شده بودم. چشمهام گرد شد..با لکنت گفتم: _چی؟؟؟ تو قبلا نامزد داشتی؟؟ فاطمه اشکش رو پاک کرد و با لبخندی تلخ گفت:_آره…ما خیلی وقت بود همو میخواستیم..منتها به هوای اینکه حامد سرباز بود و یک سری مشکلات دیگه، یک کم دیرتر از الهام نامزد کردیم. با کنجکاوی گفتم.: _خب پس چرا الان حامد..؟!! او سرش را با تاسف تکان داد و گفت: _چی بگم؟؟!! همه چی بر میگرده به اون تصادف لعنتی.. تولد الهام بود..میخواستم به هرترتیبی شده سورپرایزش کنم.چون از همون اوایل بارداریش دچار افسردگی شده بود.حاج مهدوی هم که همش به سفرهای مختلف میرفت واسه کار تبلیغ. اونموقع ها خیلی باد تو سرم بود..سرتق بودم.حرف حرف خودم بود.واقعا با الانم کلی فرق داشتم.به الهام گفتم بریم جایی که به هوای اونجا ببرمش یک کافه ی درست وحسابی و با باقی دوستان دبیرستان براش  جشن تولد بگیریم. الهام قبول نمیکرد..هزار تا بهونه آورد. از تهوع وبیحالیش گرفته تا مرتب کردن خونه.. چون قرار بود فردای اونروز حاج مهدوی برگرده. ولی من گوشم بدهکار نبود.. کااااش به حرفش گوش میدادم..کاش نمیرفتم.. فاطمه بلند گریه میکرد 😫😭وحرف میزد. _رقیه سادات بخداوندی خدا انگارهمه ی قدرتها جمع شده بودند که من الهام و نبرم.ماشین حاج مهدوی تو پارکینگ بود.باخودم گفتم اگه با ماشین خودشون بریم بهتره وراحت تر.ولی الهام گفت حاج مهدوی گفته این ماشین مشکل داره باید بعد از برگشت ببرتش تعمیر..پرسیدم مشکلش چیه؟ الهام گفت: نمیدونم. گفتم پس بشین بریم.الهام دوباره بهونه آورد که حاج مهدوی گفته بخاطر بارداریش حق نداره پشت فرمون بشینه. همون وقت زن عموم زنگ زد به الهام..وقتی فهمید ما تصمیممون چیه به الهام گفت: نرو تو امانتی.اگه ال بشی بل بشی من نه خودم تحمل دارم نه میتونم جواب حاج مهدوی رو بدم…الهام داشت پشت تلفن راضی میشد که من بیشعور و بخت برگشته گوشی رو گرفتم و به زن عموم گفتم: زن عمو هرچی شد با من..طفلی این دختر پوسید تو این خونه..میخوام ببرمش.اصلا خودم پشت فرمون میشینم. اینو گفتم از رو غرورم و جوونیم ولی ته ته دلم میترسیدم چون من همیشه از رانندگی وحشت داشتم و زیاد وارد نبودم.. ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 میگفت: محرّم که میاد یادی از ما بکنید... حتی بعد از شھادتش دل در گرو روضه ارباب داره... #شھیدمهدی_ثامنی_راد #روضه #یادشهدا شفاعت #جامانده #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
✨🌹✨🌹 سلام همسنگرےها به یاری خدا از اول محرّم تا اربعین #چله_زیارت_عاشورا داریم به نیت #تعجیل_در_
💔 به فضل و عنایت خدا و با مدد از مادر سادات را شروع میکنیم با ۱۰۰ لعن و ۱۰۰ سلام... به نیت و حاجات اعضای کانال اگر دوست داشتین ، همراهی کنین و دوستانتونو به کار نیک دعوت کنین ... 💕 @AAH3NOGHTE💕
💔 📝دست نوشته شهید محسن حججی خدایا، تو را به مُحرَم حسین علیه‌السلام مرا هم مَحرَم کن... این غلام روسیاه پرگناه بی‌پناه را هم پناه بده.🙏 #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 📹 همه چیز به دل تو بستگی داره! همه چیز! 🔻مگر یک لحظه #حال_خوب پیدا کردن در هیئت چه فایده‌ای داره؟ #تصویری #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 سخنان جناب بی آزار تهرانی در مورد صحبتهای خیانتگرانه حسن روحانی، پیرامون مذاکره با آمریکا که فقط چند ساعت بعد از انتشار، توسط رسانه‌ی صهیونیستی اینستاگرام از پیجشون حذف شد👆 💕 @aah3noghte💕
💔 یکسان بود به وقت عطای تو خاص و عام فرقی نمی کند به درت شاه یا غلام سلطان ندیده ام ز گدا گیرد احترام پیش از سلام زائر خود را کند سلام پیوسته دست بر سر زوار می کشی تو کیستی که ناز گنه کار می کشی ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 📽 دانلود #کلیپ 📝 سد راه امام زمان نباشیم (شخصیت حر) 👤 استاد #رائفی_پور #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیدسیدمحمدجواد_شرافت:  در سال 1306
💔 :  در سال 1315 در گرمه بجنورد متولد شد. در 12 سالگی به حوزه علمیه مشهد رفت و همزمان تحصیلات کلاسیک را تا ادامه داد و سپس به عنوان استاد در دانشگاه تدریس را شروع کرد. بارها به مکه، عتبات عالیات، سوریه و لبنان رفت و دو کتاب «مبداء» و «معاد» از آثار به جای مانده از اوست. با پیروزی انقلاب اسلامی، به نمایندگی از سوی مردم مشهد به مجلس شورای اسلامی راه یافت و عاقبت در هفتم تیرماه 1360 به همراه 72 تن از یاران امام به شهادت رسید.❣ ... 💕 @aah3noghte💕 ... 🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ❤️ گفته اند تو حـــتی کسی را که مقابلت ایستاده بود را آسمانی کرده ای ، من امید بسته ام بــــه نگــاه تو! حُــر کن مرا با یک نگاه؛ +این محرم برایم بنویس عاقبتش به خیر با ... ... 💕 @aah3noghte💕 😉
💔 سلام آقا ، صاحب عصر . . . دگر طاقت مان رفت به باد ، محرم آمدش ، گر به صلاح است بیا ... 💕 @aah3noghte💕
💔 #چله_زیارت_عاشورا #روز_دوم_چله ترجیحا با ۱۰۰لعن و ۱۰۰ سلام به نیت تعجیل در فرج آقا امام زمان و استجابت حاجات اعضای کانال #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🏴به پیشواز عزای تو میرویم اما نمیدانیم به امام زمان خود رسیده ایم یا نه؟ ... 💕 @aah3noghte💕