eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 به آمنه بنت وهب، خدا عطا کرده پسر پسر چه گویم که به خلق، خدا عطا کرده پدر میلاد پیامبر رحمت، تاج آفرینش بر شما خجسته باد. 💐میلاد جامع علم و عمل و عبادت ، پرچم دار شاهراه ولایت علوى، حضرت امام جعفر صادق علیه السلام گرامى باد 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 بعضی از بودن ها هم عجیب به دلت جان مےدهد چنان به دل و جانت مےچسبد که انگار در دل تابستان یک لیوا
💔 ... پیشم نشسته بود دید عکس بک گرانده ایتامه! با شیطنت پرسید: "چجوری عکس بابامو گذاشتی اینجا"؟ گفتم.... اینجوری.... اینجوری و مراحلو براش گفتم گفت: "گوشیتو بده" دادمش... گرفت عکس بک گراند رو عوض کرد و پرسید: "اینو بذارم؟" با لبخند سرمو تکون دادم که بذاره. عکسی رو گذاشته بود که تاعمق وجودم رسوخ میکرد... 😔 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 در عشق باید از خودت تا #بےنهایت بگذری #شهیداحمدقنبری #آھ... #گلستان_شهدا #اصفهان 💕 @aah3noghte💕
💕 @Aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی قسمت۱۴ صبح روز ۱۵ دی داشتم میرفتم بانک. یهو از تو کوچمون دوست دخترمو د
قسمت۱۵ سلام. خوش اومدی. قدم های مهم من دقیقا از سال ۱۳۹۶ شکل جدیدی به خودش گرفت. حس میکردم یه چیزایی رو میبینم و حس میکنم که بقیه نمیبینن. مثلا میدونستم اتلاف عمر تو فلان قضیه پنج سال بعد چه آسیبی بهم میزنه🤔 میتونستم آسیبامو پیش بینی کنم و براشون راهکار پیدا کنم. مثلا میدونستم بزرگترین چالش رو به روی من ازدواجمه و باید خودمو سریع براش آماده کنم. این شد که شروع کردم به تلاش کردن برای ساختن یه زندگی زیبا. در واقع سال ۹۶ من بیشتر سال خودسازیم برای ازدواج بود.🙈 معتقد بودم اگه یه ایرادی تو مجردی داشته باشم، این ایراد بعد ازدواج ده برابر میشه!!! سال های ۹۳ و ۹۴ و ۹۵ هم خودسازی میکردما...اما سال ۹۶ دیگه اوجش بود. بزرگترین چیزی که بهم انگیزه میداد گذشتم بود. دوست نداشتم تو زندگی خودم این چیزایی که از اطرافیانم میدیدم باشه. دوست داشتم یه زندگی زیبا بسازم. خلاصه رفتم پی تحقیق و انقدر تحقیق کردم که در انتها به یه فرمولی دست پیدا کردم. متوجه شدم "من هر جوری باشم، یکی میاد سمتم که دقیقا عین منه" این فرمول رو وقتی متوجه شدم مصداقشو در زندگی اطرافیانم دیدم و دلم بیشتر قرص شد که این فرمول اصلی ازدواجه.‼️ دیگه جوری شده بودم که رگباری اخلاق هامو شناسایی میکردم و برای هر رفتار و عادت غلطم یک ماه وقت میذاشتم و تمرکز صد در صدمو میذاشتم رو اون قضیه! در واقع ما با کسی که دوستش داریم ازدواج نمیکنیم. ما با کسی ازدواج میکنیم که در واقع عین خودمونه و در کنارش احساس لیاقت و شایستگی میکنیم. وقتی این رازهارو فهمیدم بیشتر متوجه شدم که ساختن زندگی قشنگ تلاش لازم داره. باید خودمو همه جوره به یه نقطه ای برسونم و بوی گل بدم تا پروانه سمتم بیاد و این فرمول رو پذیرفته بودم که اگه رو یه مشکلی در درون خودم کار نکنم دقیقاااااااا یکی میاد تو زندگیم که اون ایراد رو در مقیاس بالاترش داره میدونی پاداش خدا چجوریه؟ پاداش خدا اینجوریه که در انتها میگه: خب...اینهمه خودسازی کردی و نمرت شد ۱۸ ...پس دختری باید باهات ازدواج کنه که اونم نمرش ۱۸... این فرمول الهی رو هر کسی قبول نمیکنه. میدونی چرا؟ چون آدما میترسن با عین خودشون ازدواج کنن.😏 خلاصه من کم نیاوردم و نشستم برمبنای قانون الهی خودمو ساختم. هشت ماه اول سال ۱۳۹۶ عالی گذشت. واقعا میرفتم تو دل تغییرات و پا رو ترس ها و استرس هام میذاشتم... به هر حال من داشتم دست رو صفت هایی از درون خودم میذاشتم که هم ریشه دار بود و هم ناخوداگاه حالمو بد میکرد و از همه مهمتر ...عادتم شده بود. ولی به لطف و کرم خدا و تلاش خودم امیدوار بودم و میدونستم اگه کم نیارم نتیجه میده. تا اینکه از بهمن سال ۱۳۹۶ رابطه من و بابام روز به روز بد تر و افتضاح تر میشد. دلیلش میدونی چی بود؟ از طرفی متوجه شده بودم دلیل تموم آسیبام بابام بود و خاطرات گذشته مدام میومد تو ذهنم و از طرفی نمیتونستم تحمل کنم همون کارارو همین الانم انجام بده. خلاصه سیم منو بابام مدام به هم اتصالی میزد. این اتفاق در تیر ماه سال ۱۳۹۷ دیگه به اوج خودش رسیده بود... یعنی حتی تو یه مسئله هم منو بابام تفاهم نداشتیم.خیلی سیمامون به هم اتصالی میزد. من آدمی نیستم که بهش بی احترامی کنم. خداییش در ۹۰ درصد مواقع سکوت میکنم و کاری باهاش ندارم. یه جا دیگه وحشتناک از کوره در رفتم. منی که معروفم به خونسردی دیگه به اینجام رسیده بود. خیلی قاطی کردم...خیلی... بابامم آدم لجبازیه...اگه لج کنه تمومه دیگه... یه جوری شده بود اخلاقش که اگه میگفتم روزه و خورشید رو نشونش میدادم میگفت شبه😕 خیلی ناجور لج کرده بود باهام. مدام اذیتم میکرد و رسما بهم بی توجهی و بی احترامی میکرد. منطق رو میذاشت کنار و با خشم و عصبانیت با من برخورد میکرد... خلاصه روز به روز از درون خشم و نفرت و عصبانیتم بیشتر میشد. دیگه داشتم از دست کاراش روانی میشدم.شاید بقیه اعضای خونوادم زیاد مشکلی باهاش نداشتنا ولی من خیلی سیمام باهاش اتصالی میزد... چون از بچگی کلی آسیب بهم ز ده بود و همون چیزایی که تو کتاب بچه های سایه گفتم... میدونی چی خیلی حرصم میداد؟ این حرصم میداد که: مثلا میرفتم کلی کتابای تربیت فرزند میخوندم... و تو اون کتابا میگفتن: به بچه باید احترام گذاشت ... خب... من یاد خودم افتادم و دیدم بابام از بچگی تا حالا کلا یه بارم باهام درست و منطقی حرف نزده و کسیو جز خودش قبول نداره... خب این باعث میشد بیشتر از درون حالم بد بشه... البته اعتراف میکنم... "خیلی بهش حساس شده بودم و از خرداد سال ۱۳۹۷ هر کاری میکرد ایراد میگرفتم"... ولی مقصر تموم این چیزا بدون شک بابام بود... پ.ن لطفا در مورد پدر داداش رضا قضاوتی نکنین، در قرآن سفارش شده فرزند به پدر و مادرش احترام بگذارد نه برعکس‼️ ... دستنوشته های @aah3noghte
قسمت ۱۶ تقریبا اسفند ماه سال ۱۳۹۶بود که یه سری درس ها گرفتم...همش به خودم میگفتم: رضا... تو روزای سخت زندگی کی کنارت بود؟ کی بود که کمکت کرد تا پاشی؟ کی بود که اشک چشاتو پاک میکرد؟ کی بود که آرومت میکرد؟ جوابش این بود: خودم و خدا... هیچکس برام کاری نکرد. اونجا بود که بیشتر با خودم رفیق شدم و همیشه جلو آینه خودمو بوس میکردم.😌 بعدش به خودم گفتم: رضا! بابات کلی بهت درس زندگی میده. زیاد باهاش ور نرو. ولش کن. درسته سیمات هی بهش اتصالی میزنه و کلا درکت نمیکنه و کسیو جز خودش آدم حساب نداره. اما تو ازش بگذر و بدون که خدا جای دیگه برات جبران میکنه. دیگه تصمیم گرفتم باهاش بحث نکنم. بعدشم دیدم که خیلی داره اذیتم میکنه یه روز هر چی که داشتمو فروختم و تموم مدارک و اسبابمو جمع کردم و برای همیشه رفتم مشهد و دیگه نمیخواستم برگردم.😔 دقیقا این اتفاق ۲۴ تیر سال ۱۳۹۷ افتاد. وقتی رفتم بابام حتی یه زنگم نزد بپرسه رضا زندست یا مرده. منم خیلی اوکی بودم. هر شب میرفتم حرم امام رضا و کلی حالم خوش بود. خیلی احساس شادی و نشاط میکردم. هر روز شکرگزاری میکردم و حس میکردم از درون دارم بازسازی میشم. شبا میرفتم حرم و کلی واسه خودم دور دور میکردم و با امام رضا عشق بازی میکردم. تقریبا یه ماه تو مشهد بودم تا اینکه عید قربان شد و تصمیم گرفتم یه سر به آبجی هام بزنم و شبانه باز برگردم مشهد. اصلا قصد دیدن بابامو نداشتم. چون کاراش اذیتم میکرد و نمیتونستم رفتارهاشو حتی ۳ ثانیه تحمل کنم شب رسیدم گرگان و رفتم خونه آبجیم و کلی براشون سوغاتی های خوشگل گرفته بودم. مامانم زنگ زد گفت رضا بیا خونه. گفتم عمرا بیام. مامانم کلی التماس میکرد رضا بیا خونه میگفتم نمیام اخه بابا بهم بی احترامی میکنهو حتی ثانیه ای نمیتونم کاراشو تحمل کنم😔اگه بیام دعوامون میشه دوباره... در انتها به مامانم گفتم: مامان خودت بیا خونه آبجی ... چون اگه نیای من فردا برمیگردم مشهد و دیگه معلوم نیست کی بیام گرگان... ارتباط منو مامانم صمیمیه...انصافا هم خیلی دوستش دارم. ولی از بس منو بابام کارد و پنیر بودیم که نمیتونستم برگردم به اون خونه. تا اینکه یه اتفاق عجیب افتاد که کلا مخم هنگ کرد. بابام خیلی مغروره... حتی یه درصد فکر نمیکردم بیاد خونه آبجیم دنبالم. اومد و ماچم کرد و نشست شام خورد بعد خالصه خرم کرد و منو آورد خونه.🙄 خداییش اگه نمیمومد دنبالم من همون شب برمیگشتم مشهد و قرار بود کلا خونه بخرم و برای همیشه مشهد بمونم ولی بابام برای اولین بار پا رو غرورش گذاشت و اومد دنبالم. و معجزه بزرگی رخ داد! بابام بعدش زمین تا آسمون رفتارش باهام تغییر کرد. باورتون میشه؟ من ۲۷ مرداد برگشتم گرگان و به مدت ۱ ماه فقط مخم هنگ بود که این آدم چرا دیگه مثل قبل رو مخم نمیره?? یعنی یهو عزیز دل مامان بابام شده بودم. بابام که کلا عصبی بود و سر یه کولر زدن با من بحثش میشد الان دیگه خودش کولر میزد و اصلا هم خاموشش نمیکرد?? اصلا چیزایی ازش دیدم که تا یه ماه فقط میگفتم امام رضا نوکر تم. کسایی که کتاب سوهان روح رو خوندن میدونن چی میگم الان.. من به خودم خیلی احترام میذاشتم و بخاطر همین دوست نداشتم کسی بهم بی احترامی کنه... اما در کل همه اینا معجزه امام رضا بود انصافا... چون دعا میکردم این وضعیت درست بشه...و دعام مستجاب شد ... دستنوشته های @aah3noghte
🎉🎉🎉عیدتون مبارک🎉🎉🎉 #پروفایل😍 💕 @aah3noghte💕
🎉🎊🎉🎊🎉 خبرت هست که آن طاق معلیٰ اُفتاد ناگهان کُنگره‌یِ سنگیِ کسریٰ اُفتاد   خبرت هست ستون‌های یَهودا اُفتاد خبرت هست هُبَل خورد شد عُزیٰ اُفتاد خبر این است زمین پُر شده از آب حیات آی بر احمد و بر آلِ محمد یک نفر آمده تا بارِ جهان بردارد پرده از منظره‌ی باغ جنان بردارد تاکه از گُردیِ ما یوقِ گران بردارد از کران تا به کران بانگِ اذان بردارد آخر از سمتِ خدا آنکه نیامد آمد چهارده تَن همه با نامِ محمد آمد شب شکست و به زمین بارشِ مهتاب آمد عشق برقی زد و بر هر دلِ بی تاب آمد   جبروت و ملکوتیست که در قاب آمد فالِ حافظ زدم و این غزل ناب آمد "گلعُزاری زِ گلستان جهان ما را بس زین چمن سایه‌ی آن سَروِ روان ما را بس" حق بده دیدنِ این معجزه حیرت دارد فقط این ابر به باریدنش عادت دارد نفسش گرم خدایا چه حرارت دارد سایه‌اش نیست و در سایه قیامت دارد انبیا را بنویسید پیمبر این است قبله‌ی روز و شبِ حضرت حیدر این است کیستی ای نفَسَت پاک‌تر از پاکی ها غرقِ تسبیحِ بزرگیِ تو افلاکی ها اَشهَدُ اَنَّ که حیرانِ تو بی باکی ها نوری و نورِ پراکنده بر این خاکی ها ای نَفَس‌های علی ای همه هستِ زهرا عالمی دستِ تو بوسید و تو دستِ زهرا تو درخشیدی و انوارِ حیات آوردی سیزده رشته قنات از عرفات آوردی سیزده چشمه‌ی جوشان نجات آوردی سیزده مرتبه بانگِ صلوات آوردی آخرین باده‌ات از این همه خُم می‌آید با دُعایت عَلَم چهاردهم می‌آید ششمین آینه‌ات آمد و پروانه شدیم سر زلفیم که با مرحمتش شانه شدیم مَردِ این راه نبودیم که مردانه شدیم شیعه‌یِ جعفریِ خادم این خانه شدیم آسمان را کلماتش سخنش پر کرده و خداوند بر این جلوه تفاخر کرده گرچه از عطر تو این دشت شقایق دارد چقدر دور و برت شهر منافق دارد چه غریبی که فقط چند تن عاشق دارد دلِ زهراییِ تو صحبت صادق دارد تو بشیری و به شور ازلی می‌آیی سرِ هر صبح به دیدارِ علی می‌آیی باز پیچیده در این شهر پیامت آقا پشتِ یک خانه تو هستی و قیامت آقا عادت صبح تو شد عرض سلامت آقا و سلام است فقط تکه کلامت آقا از تو داریم سلامی پُر عطر و برکات باز بر احمد و بر آل محمد 🔸شاعر: 💕 @aah3noghte💕
💔 تنها دوای درد عاشق ناشکیبایےست #شهیدجوادمحمدی #آھ... 💕 @Aah3noghte💕
💔 دلم که تنگ میشود کمی نگاه کن مرا #شهیدمرتضی_حسین_پور #حسین_قمی #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 چشمی که جمال تو ندیدست چه دیدست؟! #شهیدمحمدغفاری #صابرین #تپه_جاسوسان #مدافع_وطن #آھ... 💕 @Aah3noghte💕