eitaa logo
شاهکار ادبی
25 دنبال‌کننده
236 عکس
23 ویدیو
1 فایل
گذشت کار من و یار، شهریارا لیک در این میان غزلی ماند شاهکار از من ارتباط با ادمین: @MaABC11 خوشحال می شویم ابیات شاهکار را برای ما بفرستید
مشاهده در ایتا
دانلود
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
یکی درد و یکی درمان پسندد یک وصل و یکی هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد
گویند چرا تو دل بدیشان دادی؟ والله که من ندادم ایشان بردند
«سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو» ای بی‌بصر! من می‌روم؟ او می‌کشد قلاب را
اگر نه در خم چوگان او رود سر من ز سر نگویم و سر خود چه کار بازآید مقیم بر سر راهش نشسته ام چون گرد بدان هوس که بدین رهگذار بازآید
کاش آنانکه عیب من جستند رویت ای دلستان، بدیدندی تا به جای ترنج در نظرت بی خبر دستها بریدندی
من؛ عاشقِ چشمت شدم… شايد کمی هم، بيشتر! چيزی در آن سویِ يقين… شايد کمی هم کيش تر آغاز وُ ختمِ ماجرا؛ لمسِ تماشایِ تو بود دیگر فقط تصويرِ من؛ در مردمک های تو بود در همه اشعار شعرای معاصر که در همه این سال ها خواندم، هیچ شعری برایم مانند این شعر مرحوم دکتر افشین یداللهی عزیز اینقدر دلنشین و عزیز نبود. روحش شاد. این شعر را با صدای استاد علیرضا قربانی بشنوید
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
آنجا اگر اشکی شود بر دیده غمدیده ای، سیلی به پا نماید آنجا اگر آهی کشد دلداده افتاده ای، دود از فلک بر آید
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست
ای غم همزبان بهترین دقایق حیات من! لحظه های هستی من از تو پُرشده است
پریشان سنبلان پرتاب، مکّه خمارین نرگسان در خواب، مکّه بر اینی تا که دل از ما بُرینی بُرنیه روزگار اِشتاب، مکّه عبارت "مکّه" در این شعر به معنای "مکُن" می باشد.
جنونِ عشق تو، مـــرا امــــان نمی دهد نگو که جاده آخرش؛ به تو نمی رسد خیالِ تو؛ دمی مرا رها نمی کند کسی مرا شبیه تو، صدا نمی کند
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران
عمر گرانمایه در این صرف شد تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا
پدرها حرف های نامفهومی می زنند که روزگار آن را برای ما توضیح خواهد داد.
به ذرّه گر نظر لطف، بوتراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند
بر سر آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصه سر آید صالح و طالح متاع خویش نمودند تا که قبول افتد و که در نظر آید
پیچیده شمیمت همه جا، ای تن بی سر! چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد
نه ذوالجناح دگر تابِ استقامت داشت نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت کشید پــا ز رکـاب آن خلاصه ی ایجاد به رنگ پرتو خورشید، بر زمین افتاد بلندمرتبه شاهی ز صدر ِ زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
کفشهایت را درآور خون به پا کن برای رسیدن، باید رفت.
حلقهٔ غین تو تنگ، میمت از آن تنگتر تَنگ متاع تو را عشق خریدار نیست
عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد @shahkar_adabi