eitaa logo
✎✐ݜـــ😍ـــھࢪ ڪٺاٻـ📚✐✎
69 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
102 ویدیو
50 فایل
یه کانال مخصوص کتاب خورها 🤓📖 (ورود کتابخونا الزامیه 😉) اتاق پی دی اف @otaghpdf اینم از آیدی ادمین جهت تبادل و پیشنهاد 😊👇 @Fatemeh5gh 150 .......🚶‍♀️.........140 مطالعه ی كتاب يعنی تبديل ساعت های ملامت بار به ساعات لذت بخش شهر کتاب 📚 ✍
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷امیدوارم! در آخرین ساعات امسال و در تمام روزهای سال نو غمهاتون، گریزون دشمناتون، نالون دردهاتون، درمون لبهاتون ،خندوون و روزیتون، فراوون.. باشه ، الهی آمین.... 🌷تقدیم به شما خوبان 🌷 سال نو مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 💫🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟💫 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 روزی پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) از کنار قومی می‌گذشتند که مشغول بلند کردن سنگی بودند. پرسیدند: «این کار برای چیست؟» گفتند: «برای اینکه نیرومندترین خود را بشناسیم.» فرمودند: «آیا به شما بگویم نیرومندترین شما کیست؟» گفتند: «آری» فرمود: «نیرومندترین شما کسی است که چون خشنود شود، خشنودیش، او را به گناه نکشاند و کار ناشایست انجام ندهد، و هنگامی که خشمگین شود، خشمش او را از مسیر حق خارج نکند، و زمانی که قدرت یافت، مرتکب کاری نشود که بر حق نیست». عارفی گفته است: «چون درون و برون انسان برابر باشند، انصاف است و زمانی که درونش نیکوتر از برونش باشد، فضل است و آنگاه که بیرونش نیکوتر از درونش باشد، هلاک است»!! 🍃 🌺🍃 ✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانال شهر کتاب 📚✍🏻 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
سلام دوستان😄 با توجه به اینکه برخی از دنبال کننده ها گفتند که دوست دارن حکایت ها بیشتر باشد امشب یک حکایت گذاشتیم بفرمایید و لذت ببرید 📚📚
✋🏻 ایها‌العـزیز° ❤️هر روز... روز ِتوست هر ثانیه وُ دقیقه ... بهِ بهانه‌ی نام وُ یادت نان بر سفره‌مان است و دل‌ِمان ... قُرصِ قرص است از این‌که امام زمان داریم! از پدر مهربان‌تَر... از مادر دل‌سوزتَر... و رفیقی شَفیق ؛ خوش ‌بحال ما که |تو| را داریم. السلام‌علیڪ‌یابقیة‌الله‌فی‌ارضه اللھم‌عجݪ‌الـولیڪ‌اݪـفࢪج.. ❤️ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃
سلام دوستان 😄 همراه شما هستیم با مطالب امروز 🤩 😍
🕊 قمری ناماکوا 🕊 این پرنده از راسته کبوتر ها و از خانواده کبوتر ها است. طول بدنش 26 _ 28 سانتی متر و گستردگی بال هایش 28 _ 33 سانتی متر است. جثه اش کوچک، بدنش ظریف و دُمش خیلی بلند و مثلثی شکل است. نر و ماده این پرنده، متفاوت و فاقد تغییرات فصلی اند. پرنده ی نر بالغ، پیشانی، گلو و سینه ای سیاه دارد. تارک سر، دو طرف گردن، سینه خاکستری و بقیه زیرتنه سفید است. پسِ گردن، روتنه و دُمگاه خاکستری قهوه ای با دو نوار سیاه در دُمگاه دارد. بیشتر از غلات، حبوبات، بذرها و گاهی از حشرات موجود روی سرگین دام های اهلی تغذیه می کند. " مشخصات (شناسنامه) " نام فارسی: قُمری ناماکوا نام عربی: يمام طويل الذنب نام علمی: Oena capensis نام انگلیسی: Namaqua Dove حکم فقهی: حلال ✅ 🌹🍃🌹🍃 @shahreketaab
« مشخصات کتاب » ✍ نویسنده: سوفی کلورلی 🗣 مترجم: شهره نور صالحی 📚 انتشارات: نشر پیدایش 🌹🍃🌹🍃 @shahreketaab
🍃 درباره ی کتاب اسکارلت و آیوی: این کتاب، کتابی با ژانر ماجراجویی است که در رابطه با دو خواهر است که با هم دوقلو هستند و قیافه هایشان کپی یکدیگر است؛ ولی رفتارشان مخالف هم می باشد. اسکارلت و آیوی در یک مدرسه‌ی وحشتناک، در حال حل کردن معماهای هولناک و سخت هستند که به جانشان وابسته است... «جلد ۱» یک مدرسه شبانه روزی وهم آور در نیمه شب، یک دفتر خاطرات سری، یک معلم وحشت آفرین، و معمایی که پشت آدم را می لرزاند اما باید حل شود... وقتی اسکارلت، خواهر دوقلو و دردسر ساز آیویِ خجالتی در مدرسه روک وود ناپدید می شود، از آیوی دعوت می کنند جای او را بگیرد. آیوی باید مثل اسکارلت فکر کند و اسکارلت بشود. آیوی مصمم به حل معمای ناپدید شدن خواهرش قبول می کند، و جستجوی حقیقت خیلی بیشتر از آنکه انتظار دارد پرمخاطره از آب در می آید. 🍃 در قسمتی از این کتاب می خوانیم: فردای آن روز آفتابی و روشن بود. یکی از آن روزهای داغ و غبارآلود، که به خودت می گویی این تابستان هیچ وقت خیال تمام شدن ندارد. به پشت، روی لبه‌ی سنگی برکه دراز کشیده بودم و یک نسخه‌ی پاره پوره‌ی کتاب جین ایر را می خواندم و سعی می کردم به سرنوشتی که در مدرسه‌ی روک‌وود در انتظارم خواهد بود، فکر نکنم. گاهی به آب برکه نگاه می‌کردم و تصویر سبزه ی خودم را می‌دیدم که بهم زل زده. کافی بود وانمود کنم که اسکارلت پیش من است. تقریباً کافی. صدای عمه‌ام از در پشتی آمد:«آیوی!» فوری سیخ نشستم. چیزی نمانده بود کتاب از دستم بیفتد توی برکه. با وجود این که داشتم نگاهش می کردم، دوباره صدا زد:«آیوی!» ته پیشبندش را توی دست های بی رنگش می‌چلاند. جواب دادم:«بله.» «یک نفر آمده تو رو ببینه. یکی از معلمای مدرسه.» به این زودی؟ هنوز برای آن برنامه آمادگی نداشتم. اما خب، شاید هیچ وقت آمادگی‌اش را پیدا نمی‌کردم. کر و کر راه افتادم طرف ساختمان. توی راه، پنجه هایم را به سنگ ها گیر می‌دادم. عمه‌ام قبل از اینکه مرا هل بدهد تو آشپزخانه اضافه کرد:«یه خانوم.» خانم قدبلند و لاغر بود و پیرهن درازش چند سایز برایش بزرگ بود، یک پیرهن مشکی که صد تا جیب داشت. صورت کوچک و دماغ تیزی داشت و موهای قهوه‌ای اش را آنقدر محکم پشت سرش جمع کرده بود که انگار یک ردیف گیره‌ ی لباس به پشت سرش وصل کرده باشد، پوستش به شدت کشیده شده بود. این کتاب شش جلد دارد که برای مطالعه آنها، می‌توانید تهیه کنید. 🌹🍃🌹🍃 @shahreketaab تصویر شش جلد کتاب اسکارلت و آیوی 👇