شهرستان ادب
🔻 قیصری که من میشناختم
( #محمدرضا_عبدالملکیان، دوست و همراه #قیصر_امین_پور، یادداشتی در صفحهی شخصی خود منتشر کرده است و به ذکر چند خاطره از قیصر پرداخته است. به مناسبت یازدهمین سالگرد درگذشت قیصر، این یادداشت را با هم میخوانیم)
▪️« ... قیصر در یکی از شعرهایش، میگوید «خواهرم فروغ» که نگاه من نیز همینگونه است؛ هر چند که این دو نگاه مشترک، با نوع نگاه طیفی از جماعت اهل سیاست (که البتّه کمترین شناخت را از فروغ و شعر فروغ دارند) دارای تفاوتی محسوس است .
در آن سالها، هر از گاهی به اتّفاق بر سر قبر خواهرمان میرفتیم و با قیصر گفتگو میکردیم.
حاصل آن دیدارهای فروغیاب، بیان این باور مشترک بود که کاش ارگانهای فرهنگی مسئول، توجّه بیشتری نسبت به آرامگاه مشاهیر شعر معاصر ایران داشتند و آنها را از این غربت و انزوا، در کشور خودشان درمیآوردند... »
ادامهی این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9666
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻مادر غمت مباد
(پرونده #ادبیات_جنگ_و_دفاع_مقدس سایت شهرستان ادب را با شعری از #محمدرضا_عبدالملکیان بهروز میکنیم)
▪️مادر، سلام
خانهات آبادان
گفتم که خانهات؟
در نامهی تو خواندم و دانستم
بیداد زخم ظالم موشک
سقف گلین خانهی ما را
به خاک ریخت
مادر غمت مباد
که پاهای ما به پاست
دست تو، دست من
دست هزار من
میسازد و دوباره میآغازد
هر آنچه را که تیر فتنه میاندازد
گفتی:
«آن شب که موشک آمد و ویران کرد»
«مریم به خواب بود»
«فردا فقط عروسک خونینش»
«بر جای مانده بود»
«یک هفته بعد نیز
یک پیرمرد
دست به خون نشستهی مریم را
از قلب سبز باغچهی سرخ خانهاش
در لا به لای گریهی گلها جست»
«مظلوم کوچکم
اینگونه در شقاوت ظلمی بزرگ
سوخت»
مادر غمت مباد که تاریخ جنگ ما
با خون پاک و روشن مریم
نوشته خواهد شد
با دل، نگاه کن
تاریخِ پُر تلالو مظلومان
سرشار از شکفتن مریمهاست
این نامه را
از جبههی جنوب
از سرزمین زخمی خوزستان
با خون پاک و روشن مریم
با خون پر تلاطم کارون
با خون کرخه مینویسم و میگویم:
مادر غمت مباد
اینجا حضور روشن ایثار
جاریتر از تلاطم کارون است
مادر، اینجا ستارهها همه روشن
اینجا ستارهها همه نزدیک
در یک شب حماسه و حمله
بر بام خاکریز
گرمای یک ستارهی قرمز را
من با دو دست خویش چشیدم
دیروز
در هُرم آفتاب و آتش جبهه
یک زن به سن و سال تو را دیدم
گفتم: سلام مادر
چرخی زد و به شوق نگاهم کرد
در التهاب گونهی او
قد کشید اشک
گفتا: «شهید شد»
«با کرخه نور تا دل دریا رفت»
«مثل صدای اوست، صدایت»
«او پارهای ز پیکر من بود»
«نه
من پارهای ز پیکر او بودم»
مادر
این نامه یک اشارت کوتاه
از سرزمین نور و نخل و پرنده است
از سرزمین زخمی خوزستان
از سرزمین راز شهادت
از سرزمین فرصت پرواز
اینجا، فرصت برای نوشتن زیاد نیست
خشم تفنگ منتظر پنجهی من است
مادر
چشم انتظار باش
خداحافظ
☑️ @ShahrestanAdab
🔻به شاعران
(شعری از #محمدرضا_عبدالملکیان)
▪️جهان را به شاعران بسپارید
مطمئن باشید
کلمات را بیدار میکنند
و در کرتها گل و گندم میکارند
جهان را به شاعران بسپارید
بیابان و باران
هردو خوشحال میشوند
و هردو جوانه میزنند
از سرانگشت کودکان دبستانی
جهان را به شاعران بسپارید
مطمئن باشید سربازان ترانه میخوانند و
عاشق میشوند
و تفنگها سر بر قبضه میگذارند و
بیدار نمیشوند
جهان را به شاعران بسپارید
دیوارها فرو میریزند و
مرزها رنگ میبازند
درختان به خیابان میآیند
در صف اتوبوس به شکوفه مینشینند
و پرندگان سوار میشوند و
به همۀ همشهریان
تخمۀ آفتابگردان تعارف میکنند
مگر همین را نمیخواستید؟
پس چرا بیهوده معطل ماندهاید؟
از تأمل و تردید دست بردارید
و جهان را به شاعران بسپارید
این قافیههای سرگردان
اگر سر از صندوقها در نیاورند
پیر میشوند و پرنده نمیشوند
و جهان بیپرنده
جهنمی است که فقط شلیک میکند
☑️ @ShahrestanAdab