شهرستان ادب
🔻نظر دکتر #شفیعی_کدکنی درباره کتاب تازه شهرستان ادب
(روایتی درباره کتاب #از_پیله_تا_پروانگی سروده #محمدرضا_روزبه)
▪️«...امروز با خانواده از سفری خوش و خاطرهانگیز به سوی شهر و دیارمان برمیگشتم. در حال رانندگی، گهگاه نگاهی گذرا داشتم به مناظر طبیعی زیبای اطراف و خصوصأ کوههای باشکوه منطقه و سرشار بودم از لذت مهربانیها و مهماننوازیهای دوستان دیرین و شیرینم که در این چند روز برای ما سنگ تمام گذاشتند و خاطراتی خوب و بیغروب را بدرقۀ راهمان کردند. در همین حین، تلفن همراهم به صدا در آمد. طبیعتاً پاسخ ندادم و گفتم بماند تا بعد؛ اما ناگهان نمیدانم چه حسی به من دست داد که منصرف شدم و از همسرم خواستم که به جای من پاسخ دهد.
ابتدا سلام و احوالپرسی معمول و متعارف بود و ناگهان صدای وجدآمیز و هیجانزدۀ همسرم: "وای! جناب استاد شفیعی کدکنی؟!"
طنین همین نام عزیز و عظیم کافی بود که خودم و خودرویم برجا میخکوب شویم _ که همین هم شد!_ با هر زحمتی بود، به "حاشیۀ" جاده گریختم تا وارد "متن" این حادثۀ ناب و نایاب شوم! استاد در گفتگو با همسرم، با توجه به وضعیت من، پیشنهاد میداد که سفرمان را به خطر نیندازیم تا در فرصتی مناسب تماس بگیرند؛ اما مگر میشد آن لحظههای خوش و خجسته را از دست داد؟ یا اصلا با چه رویی تماس استاد بزرگم را ناتمام میگذاشتم؟ بیش از یک دهه است که سعادت زیارت استاد را از نزدیک نداشتهام و سیمای ایشان را در این سالها فقط در آیینۀ زلال آثارشان دیدهام و حالا صدای ناب و نازنین استاد، سرزده، مهمان سرّ و سکوت من شده بود.
اردیبهشت ماه بود که مجموعه شعر جدیدم «از پیله تا پروانگی» را از محل نمایشگاه کتاب تهران از طریق پست برای استاد ارسال کردم و استاد، به گفتۀ خودشان، ظرف این مدت بارها برای تماس با شاگرد کوچکش، اقدام کرده بود؛ اما همیشه شماره را اشتباه میگرفته است و حالا به قصد تشکر و تشویق و نواختن این شاگرد کوچک، تماس گرفته بود و چه فرصتی مهیاتر و مهناتر از این برای من تا از زلال صدای استاد، جامی بنوشم و روحم را تر و تازه کنم؟...»
ادامهی این متن را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9395
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻«گلدسته ها و فلک» | داستان کوتاهی از #جلال_آل_احمد
(به بهانه چهل و نهمین سالروز درگذشت او)
▪️«...بدیش این بود که گلدستههای مسجد بدجوری هوس بالارفتن را به کلة آدم میزد. ما هیچ کدام کاری به کار گلدستهها نداشتیم؛ اما نمیدانم چرا مدام توی چشممان بودند. توی کلاس که نشسته بودی و مشق میکردی یا توی حیاط که بازی میکردی و مدیر مدام پاپی میشد و هی داد میزد که "اگه آفتاب میخوای این ور، اگه سایه میخوای اون ور."
و آن وقت از آفتاب که به سمت سایه میدویدی یا از سایه به طرف آفتاب، باز هم گلدستهها توی چشمت بود. یا وقتی عصرهای زمستان میخواستی آفتابه را آب کنی و ته حیاط، جلوی ردیف مستراحها را در یک خط دراز بپاشی تا برای فردا صبح یخ ببندد و بعد وقتی که صبح میآمدی و روی باریکة یخ سر میخوردی و لازم نداشتی پیش پایت را نگاه کنی و کافی بود که پاها را چپ و راست از هم باز کنی و میزان نگه شان بداری و بگذاری روی یخ تا آخر باریکه بکشاندت؛ یا وقتی ضمن سریدن، زمین میخوردی و همان جور درازکش داشتی خستگی در میکردی تا از نو بلند شوی و دورخیز کنی برای دفعة بعد و در هر حال دیگر که بودی، مدام گلدستههای مسجد توی چشمهات بود و مدام به کلهات میزد که ازشان بالا بروی.
خود گنبد چنگی به دل نمیزد. لخت و آجری با گله به گله سوراخهایی برای کفترها، عین تخم مرغ خیلی گندهای از ته بر سقف مسجد نشسته بود؛ نخراشیده و زمخت. گنبد باید کاشیکاری باشد تا بشود بهش نگاه کرد؛ عین گنبد سید نصرالدین که نزدیک خانه اولیمان بود و میرفتیم پشت بام و بعد میپریدیم روی طاق بازارچه و میآمدیم تا دو قدمیش و اگر بزرگ تر بودیم؛ دست که دراز میکردیم؛ بهش میرسید؛ اما گلدستهها چیز دیگری بود. با تن آجری و ترک ترک و سرهای ناتمام که عین خیار با یک ظرب چاقو کله شان را پرانده باشی و کفهای که بالای هرکدام زیر پای آسمان بود و راه پلهای که لابد در شکم هر کدام بود و درهای ورودشان را ما از توی حیاط مدرسه میدیدیم که بیخ گلدستهها روی بام مسجد سیاهی میزد. فقط کافی بود راه پله بام مسجد را گیر بیاوری. یعنی گیر که آورده بودیم؛ اما مدام قفل بود و کلیدش هم لابد دست موذن مسجد یا دست خود متولی. باید یک جوری درش را باز میکردیم؛ وگرنه راه پلة خود گلدستهها که در نداشت. از همین توی حیاط مدرسه هم میدیدی...»
متن کامل این داستان را میتوانید در سایت #شهرستان_ادب مطالعه کنید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/3040
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻بازخوانی گزیده مطالب منتشر شدۀ سایت شهرستان ادب با موضوع #جلال_آل_احمد
(به بهانه چهل و نهمین سالروز درگذشت او)
goo.gl/Ld5yUh
▪️چهل و نه سال پیش در چنین روزی مرگ مشکوک جلال آل احمد در اسالم گیلان رقم خورد. سید جلال آل احمد، داستاننویس، متفکر، مترجم و روشنفکر ایرانی بود که بسیاری او را بزرگترین داستاننویس و روشنفکر معاصر ایرانی میدانند. بیشتر چهرههای شاخص ادبیات معاصر ایران در همه یا بعضی از آثارشان تحت تاثیر نثر و شیوه تفکر این نویسنده بودند. اگر شیوه تفکر و نویسندگی جلال آل احمد در نیمه نخست زندگیاش سرمشق روشنفکران ایرانی بود، شیوه تفکر و نویسندگی او در نیمه دوم زندگیاش سرمشق مبارزان و نخبگان مذهبی و انقلابی شد. از اینرو سخنان بسیاری که در اهمیت او گفتهاند بیش از اغراق و مبالغه به حقیقت و واقعیت نزدیک میشود.
از جمله آثار داستانی مشهور او میتوان به #نفرین_زمین (۱۳۴۶)، #سنگی_بر_گوری (۱۳۴۲)، #نون_والقلم (۱۳۴۰)، #مدیر_مدرسه (۱۳۳۷)، #سرگذشت_کندوها (۱۳۳۷) و #از_رنجی_که_می_بریم (۱۳۲۶) اشاره کرد. همچنین کتابهایی چون #غرب_زدگی (۱۳۴۱)، #ارزیابی_شتاب_زده (۱۳۴۳)، #در_خدمت_و_خیانت_روشنفکران (۱۳۵۶)، #اسرائیل_عامل_امپریالیسم (۱۳۵۷) از جمله مهمترین آثار تحلیلی و فکری او هستند. این دو سلسله، جدا از سفرنامهها و دیگر آثار این نویسنده هستند.
با گرامی داشت سالروز درگذشت مرحوم جلال آل احمد، شما را به خواندن گزیده مطالبی که پیش از این با موضوع این نویسنده بزرگ ایرانی در سایت شهرستان ادب منتشر شده بود دعوت میکنیم:
🔸شانه به شانه تا سوژه ایرانی |یادداشتی از #محمدقائم_خانی
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/7319
🔸سید جلال آل احمد |یادداشتی از #احمدرضا_رضایی
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/7318
🔸اولین جشن تولد شهرستان ادب برای جلال آل احمد
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/3045
🔸دومین جشن تولد شهرستان ادب برای جلال آل احمد + گزارش تصویری
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/6042
🔸نقد داستان بچه مردم جلال آل احمد در کارگاه مجازی شهرستان ادب
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/1648
🔸داستان کوتاهی از جلال آل احمد: گلدستهها و فلک
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/3040
🔸روایت جلال آل احمد از «حج»، «منا» و «سعودیها» در کتاب #خسی_در_میقات
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/5855
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻 یادداشت #محمدرضا_شرفی_خبوشان درخصوص #علی_اصغر_عزتی_پاک
(در پروندهی ویژهی روزنامهی قدس برای مدیر مدرسه رمان شهرستان ادب)
▪️ «... اعتقاد و باور عزتی پاک مثال زدنی است و نگاهش بشدت عدالت محور است. یعنی هر کس توان نوشتن دارد و باور دارد نوشتن میتواند به زیستن ما ایرانیان کمک کند عزتی پاک بدون اینکه بداند او کیست و چه فکری دارد، سعی میکند او را کمک کند و این دستگیری با حضورش در شهرستان ادب به خوبی نمایان است؛ با طرح و پیاده کردن برنامههای هدفمندی که برگزار میکند.
محصول کار او را به عینه میتوان دید. نتیجه حضور عزتی پاک در تولیدات ادبیات داستانی این ادعا را ثابت میکند. آثار تولید شده در مدرسه رمان تاکنون جایزههای معتبری را به دست آورده و هر کدامشان پنجرهای رو به ادبیات داستانی باز کرده است.
عزتی پاک جزو آن دسته نویسندگانی است که برای نوجوانان و کودکان هم قلم میزند. در واقع او خلأ موجود در این حوزه را به خوبی درک کرده و در دورهای که چرتکه کمیت آثار ادبی در حوزه نوجوانان بشدت به نفع آثار ترجمهای است که رنگ و بوی فرهنگ ما را ندارد، وارد این حوزه شده و آثار برجستهای از خود به یادگار گذاشته است.
ما نویسندگان برجستهای در حوزه کودک و نوجوان داریم اما این تعداد کم است و باید بیشتر از اینها نویسنده حوزه کودک و نوجوان داشته باشیم... »
ادامهی این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9479/
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻 چارهی بیجاری
( یادداشت #محمدقائم_خانی دربارهی #بیژن_بیجاری)
▪️ «... زبان بیجاری رنگارنگ و موسیقایی است و این، نهتنها تناسبی با مضمونهایی که گِرد تنهایی بشر مدرن میگردند ندارد، بلکه در تضادّ با آن هم هست. نکته همینجاست که این تضادّ، دلیل محکمی دارد و بهنظر میرسد با هدف بیجاری همخوانتر است، تا زبانی خشک و عصا قورتداده که بهظاهر، مناسب چنان مضمونهایی هستند. مسأله اینجاست که تنهایی برای بیجاری، یک درد تمامنشدنی و یک معضل حلّناشدنی است. بیجاری از تنهایی انسان مدرن، شادان نیست و با نظر مثبت به آن نمیپردازد، تا این پذیرش، خود را در نثر او نیز نشان دهد. بیجاری به این تنهایی اعتراض دارد و میخواهد آن را کنار بزند. او به نبرد این تنهایی میرود و در این نبرد، تنها سلاحش، نثر اوست. او با نثر رنگارنگ و موسیقایی خویش میخواهد به جنگ تنهایی انسان جدید برود، و الحق هم که در حین خواندن کار، موفّق میشود؛ او حدّاقل، برخی سلائق میان مخاطب خویش را راضی نگه دارد؛ امّا وقتی داستان پایان می پذیرد و نثر، قوّت خویش را در ذهن از دست میدهد، همۀ تلخی تنهایی باز میگردد و چه بسا اینبار دو چندان هم میشود... »
ادامهی این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9401/
☑️ @ShahrestanAdab