eitaa logo
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
2.4هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.5هزار ویدیو
32 فایل
👈سعی کن طوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه ! وقتی خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداره👉 نمازشبخونامونند👈 @Shabahengam 🌙 کانال‌احکام‌شرعی 👈 @Ahkammarfe گروه تبادلات شاهرخ💫مغفوری👇 @shahrokhzarghamm #کانال_وقف_مادر_سادات💚 #کپی_با_ذکر_یافاطمه"س"
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب المهدی عج
«خدایا تو را شکر میکنم که اشک را آفریدی که عصاره حیات انسان است»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°~مـِهـرمـٰادر؎بـآرونـِہ قـَلب‌مـَن‌بـِہ‌تـومـَدیونـِہ°🫀° رشتـِہ‌ا؎ازچـٰادرش‌هـَم‌دستِ‌مـآبـٰاشـَد‌بـَس‌است رشتـِه‌ا؎از‌چـٰادرش‌آر؎شـِفاعـَت‌میکنـَد‌..】 ‹‹🤍๛↷~چـٰادرت‌رابتـِکآن،روز؎مـٰارا‌بـِفـَرست‌ ا؎‌ڪہ‌روز؎‌دو‌ع‌ـالـَم‌هـَمہ‌از‌چـٰادرتـوست~ °مـَدیونِ‌مـَدیونـَم‌بـِہ‌دعـآےِتـو°🥀°
🔻همه زندگی ما در یک اتاق خلاصه می شد. 🔸️ هیچ وقت در زندگی احساس کمبود چیزی را نداشتم. همه زندگی ما در یک اتاق خلاصه می شد که در خانه عموی ایشان ساکن بودیم. از هر وسیله ای که داشتم استفاده بهینه می کردم مثلاً از چمدان به عنوان میز. تمام وسایلمان در یک اتاق بود و وقتی دوستان شهید به دیدارش می آمدند با بچه ها در محوطه حیاط خانه قدم می زدم. راوی: همسر شهید
بسم رب المهدی عج
شهید محسن گلستانی روزی که شهید شدم، روز عروسی من است آقا محسن اهل شهرستانک شهریار بود. از 12 سالگی، هم درس میخواند و هم در کارگاه پشم­بافی کار میکرد. پدرش هم کارگر پشم بافی بود. چند مدتی هم رفت سراغ صافکاری و نقاشی ماشین. خبره این کار بود. به درس خواندن هم علاقه زیادی داشت. طوری که معلم ها همیشه از تیز هوشی و پشتکارش حرف می زدند. در یک کلمه، خیلی«آقا» و دوستداشتنی بود. آقا محسن لباس ساده میپوشید و کم غذا می­خورد. به ورزش خیلی علاقه داشت. گاهی بوکس کار میکرد، گاهی فوتبال.انصافاً فوتبالش خوب بود. بارها در مسابقات فوتبال جایزه گرفته بود. به کارهای هنری هم علاقه داشت. با میخ و مقداری سیم و تخته یک سنتور درست کرده بود؛ هر وقت دلش می گرفت، سنتور می زد. در بحبوحه جنگ رفت جبهه و در عملیات والفجر ۴ از ناحیه کتف و سینه مجروح شد. در عملیات بدر نیز صورت و چشم و گوشش را ترکش گرفت. به خاطر سابقه حضور در عملیات های مختلف، به عنوان مسئول دسته یک گردان حمزه سید الشهدا (س) انتخاب شد. محسن در لشکر 27 به خاطر خواندن دعای صبحگاهی، به برادر «صباحنا» معروف بود. غیر از قرائت قرآن و دعای صبحگاهی، مداحی هم میکرد. صدای خوبی داشت. اهل مشاعره هم بود. گاهی با محسن کربلایی می نشستند و ساعت ها مشاعره می کردند. گاهی هم روضه می خواندند و گریه می کردند. همیشه شال بلند سیاه رنگی دور گردنش می انداخت که از امامزاده سبز قبای دزفول خریده بود. قبل از عملیات فاو، خواب شهادتش را دیده بود. میگفت: «روزی که من شهید شدم، روز عروسی من، آن سنگری که در آن جان میدهم، حجله دامادی من و آن لباسی که به خونم آغشته شود، لباس دامادی من است.» آرزو داشت مانند حضرت فاطمه زهرا (س)شهید شود. همان طور که دوست داشت در عملیات والفجر هشت در جاده ی فاو – امالقصر در حالی که دو برادرش حسن و حسین مجروح شده بودند، از ناحیه ی پهلو تیر خورد و در حالی که دست به پهلو داشت در سن 25 سالگی به شهادت رسید. وصیت کرده بود: «از شما می خواهم برایم مجلسی ساده در شان خودمان بگیرید و خرج های اضافی نکنید. در عوض به محتاجان کمک کنید.»