روایت نامهای
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
گروه سوم داستانهای کوتاه و رمانهایی است که بر اساس مجموعه نامههای تدوین و تکوین یافته است و به روایت نامهای یا مکاتبهای معروف است. این زاویه دید داستان پردازی در قرن هجدهم بسیار رواج داشت و در قرن نوزدهم نویسندگان بزرگی چون داستایوفسکی از این شیوه استفاده کردند. داستایوفسکی اولین کتاب خود یعنی مردم فقیر را با چنین شیوهای نوشت . داستان مجموعه نامههایی است که میان زن و مردی تهیدست رد و بدل میشود. این شیوه اکنون رونق خوبی پیشین خود را از دست داده است و نویسندگان امروز کمتر با این زاویه دید داستان مینویسند. این شیوه بازگویی انواع گوناگونی دارد. گاه نامهها یک طرفه است و از شخص خاصی به مخاطب یا مخاطبهای نوشته میشود. یا دو طرف است و میان دو تن نامه نویسی میشود. یا چند نفر با هم نامه مینویسند و مجموعه نامههای آنها قالب و معنای داستان را پدید میآورد. رمان از آن سوی دیوار میم. الف بهآذین از نوع اول است. زنی به نام یولاند به شوهرش مسعود مهرآذر نامه مینویسد. در سراسر کتاب تنها دو نامه و دو نیم نامه از طرف دیگر وجود دارد. به نمونهای از این نامهها توجه کنید:
کورسان اول اکتبر ۱۹۳۸
محبوب بزرگم
نامهات اکنون به دستم رسید و بس که خوشحالم کرد بیدرنگ خواستم جواب بنویسم. حتی دستهایم را نشستم. کار زمین کروزی را امروز صبح تمام کردیم. باران انگورها را گرچه خراب کرد ولی محصول خوب است. هوا دوباره خوب شده و آفتاب بسیار قشنگی داریم .
اگر بدانی جانم اینجا از ملال به لب میرسد. چهارشنبه شب عمه ایزا آنقدر سر به سرم گذاشت و من آنقدر دلم گرفته بود که همان سر میز گریهام گرفت. ولی گفتم که از معده درد است. خوشبختانه این بهانه دم دستم هست.
آخ داشت فراموشم میشد من آنچه از دستم برآید کوتاهی نخواهم کرد تا ریموند را وادارم که صبح دوشنبه از اینجا حرکت بکنیم. مثل بچهها از تعویض قطار در تولوز میترسد. ببینم مسعود در ورودمان به پاریس به ایستگاه که میآیی نه؟ چه کیفی که خواهم توانست به دلخواه خودم تو را ببینم. جوهرم ته کشیده باقی را با مداد مینویسم. امیدوارم که میبخشی مسعود جان. دیگر خدانگهدار.
یولاندای تو
📚عناصر داستان
✍جمال میرصادقی
#زاویه_دید
#روایت_نامهای
@shahrzade_dastan
داستان_کوتاه: پایان دلتنگی کجاست؟
#الهه_نودهی
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
از خواب بیدار شدم.این غم همیشگی قصد رها کردنم را نداشت.کافی بود،آهنگ غمگینی گوش بدهم و یک دل سیر گریه کنم...
_گاهی وقتها با خودم میگویم:《 دختر دیوونه شدیا از بس که نشستی وغصه اینو اونو خوردی، یه نگاه به خودت کردی، ببینی چی به حال و روزت اومده و چقدر پیر شدی؟...》جلوی آینه رفتم ونگاهی به خودم انداختم.واقعا خیلی فرق کرده ام ...
از خودم سوال کردم《 یعنی الان اینی که جلوی آینه وایساده منم؟》
یک نفر جواب داد:《آره خودتی، همونی که واسه دردای همه نسخه میپیچه الا خودش!..》
بی اختیار بغضم شکست،و با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن...
تازه فهمیدم حسی از درون شبیه دلتنگی آزارم می دهد.
دلم میخواهد دنبال این دلتنگی رابگیرم تا بفهمم ،انتهایش کجاست وبه کجا ختم میشود.《یعنی دلم برای کی تنگ شده؟》
گوشی ام را برداشتم ونگاهی به شبکه های مجازی کردم.خبری از پیامهای مریم (دوستم) نبود. عکس پروفایلاش را لمس کردم وگفتم :《مریم منو ببخش.!...》
فایدهای هم مگر داشت؟ درد دلتنگی به همین سادگیها دست از سر آدم برنمیدارد.
خواستم به صورت ناشناس به مریم پیام بدهم، امابا خودم گفتم :《که چی بشه..مثلا میخوای چی بگی؟ دلم طاقت نیاورد. برایش پیام گذاشتم.《 مریم جان منو ببخش که با غرور نابجام دلتو شکستم .》
هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که پیامم را خواند و برایم عکسی ارسال کرد و پاییناش نوشت.《 ببین من بیمارستانم نمیتونم برات پیام بذارم.》
قلبم در حال انفجار بود.عکس را باز کردم ومریم را روی تخت بیمارستان دیدم.سریع با او تماس گرفتم..
_سلام مریمجان خوبی؟چی شده ،چه اتفاقی افتاده ؟》
مریم گفت:《چیزی نیست عزیزم. حالم خوبه گفتم عکس بفرستم بهتره آخه نمیتونم برات پیام بزارم یک ساعت دیگه باید برم اتاق عمل...》
_اتاق عمل!؟》
_آره !مگه خبر نداری چند روزی هست که تصادف کردم و دستم از کار افتاده برام دعا کن سمیرااا.》
باشنیدن این خبر دچار شوک شدم و باورم نمیشد. با خودم گفتم : 《 مریم داره الکی میگه،اما بیمارستان،تخت،اون دستگاهایی که بهش وصل کردن که الکی نیست.》
چشمهایم پر از اشک شد.احساس میکردم سینهام میسوزد و نفس کشیدن برایم سخت شده است.نمیدانستم پشت گوشی چه بگویم همان طور که صدایم میلرزید و گریه میکردم آدرس بیمارستان راگرفتم تا به دیدنش بروم. در آن لحظه به یاد حرف مادرم افتادم که میگفت: 《 نمیدونم چرا تو این دنیا هر چی غمه سهمه قلبای مهربوون میشه...》
@shahrzade_dastan
شهرزاد داستان📚📚
#چالش_هفته تخته سیاه نوشته نجمه فضیلت جو 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 باز سرایدار بخاری رو بسته و من دارم یخ میزنم یعن
👆👆👆👆
#نقد_داستان
داستان خانم فضیلت جو را با اشتیاق خواندم. قلم زیبایی دارند و از خواندن داستان ایشان لذت بردم. نام داستان تخته سیاه است و بهتر بود برای اینکه خواننده در تعلیق بماند اسم دیگری بر داستان میگذاشتند که محتوا را لو ندهد. داستان ایشان از زبان تخته سیاهی بود که شاهد دانش آموزان دختر کلاس است . او با تک تک دانش آموزان همراه میشود و از کارهای آنها میگوید. داستان با انشا خواندن رز ادامه پیدا میکندو در انتها با شنیدن خبر شهادت رز و عزادار بودن تخته سیاه به پایان میرسد. .نویسنده خیلی خوب توانسته بود احساسات این شی بی جان را شبیه به انسان به تصویر بکشد و خواننده میتوانست با تخته سیاه همذات پنداری بکند. نویسنده با مهارت توانسته بود اسم تخته سیاه را تا اواسط داستان لو ندهد و خواننده را در تعلیق بگذارد. توصیف ها هم زیبا و جاندار بود. فقط زبانی که نویسنده برای داستان استفاده کرده بود محاوره بود که بهتر بود از زبان ادبی استفاده میکرد. پایان داستان و عزادار بودن تخته سیاه را دوست داشتم. نویسنده خوبمان تخیل زیبایی داشتند. ممنونم از خانم فضیلت جوی عزیز🙏
@shahrzade_dastan
شهرزاد داستان📚📚
#چالش_هفته نوشته ریحانه علاقبندی 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 اصلا فکرشم نمیکردم ب اینجا برسم. ب کجا ؟؟؟ ب همین جا دی
👆👆👆👆
#نقد_داستان
داستان خانم ریحانه علاقبندی را خواندم که بیشتر حالت یادداشت گونه داشت. میتوانست با بسط و گسترش بخشی از داستان بشود. متن به زبان محاوره از زبان کتابی بود که افسوس گذشته را میخورد و از کم شدن مطالعه آدمها مینالید.
البته گره اصلی کم شدن مطالعه آدمها و نخواندن کتاب بود و این میتوانست نقطه شروع داستان باشد و کتاب وارد کنش شود تا آدمها را وادار به خواندن کتاب بکند. نثر داستان لحن دار بود. هر چند خط داستانی نداشت. نویسنده میتوانست شخصیت پردازی کند تا خواننده به نوع کتاب هم پی ببرد و حدس بزند که چه کتابی است. رمان است یا علمی، خاطره و یا....
ممنونم از نویسنده متن خانم علاقبندی. 🙏
@shahrzade_dastan
معرفی کتاب رژیسور📚📚📚
رژیسور» سعید تشکری نخستین جلد از تریلوژی داستانی او درباره روشنفکران مشهد طی صد سال اخیر است که چند سال پس از انتشار مجلد دوم و سوم این سهگانه با عنوان «پاریس پاریس» و «مفتون و فیروزه» به بازار آمده است.
این کتاب داستان شهری را روایت میکند که شروران در آن به آتشافروزی و بیگانگان به غارت میپردازند و روشنفکران در کنار مردم از بین میروند. این اثر همچنین بیانگر ماجرای حمله و به توپ بستن حرم امام رضا(ع) به وسیله ارتش روسیه تزاری است.
داستان این کتاب مضمونی عاشقانه دارد و در کنار روایتی عاطفی از رابطه یک مترجم زبان فارسی دانشگاه سن پترزبورگ به نام نینا با افسری روسی، ماجرای به توپ بستن حرم رضوی به دست ارتش روسیه تزاری را نیز روایت می کند.
آنهایی که به تاریخ علاقه دارند این رمان را بخوانند! البته آنهایی هم که به تاریخ علاقهای ندارند، باید این رمان را بخوانند چون سعید تشکری، نویسنده خوب و باسابقه کشورمان تاریخ را جوری غافلگیرانه روایت میکند که نفس در سینه حبس میشود. بیان تشکری و نگاه شاعرانه او به تاریخ هر خوانندهای را دعوت میکند، بار دیگر پای حکایتش بنشیند.
✅برشی از کتاب📚
گلشا بلند بالا نبود . اما کوتاه هم نبود. تمام صورتش در همان نگاه اول نشان می داد از تیره روس ها نیست. ایرانیان را خوب می شناخت. موهای مشکی . چشم های درشت و عسلی . اما به دو زبان فارسی و روسی خوب حرف می زد ؛ نه به ادا دقیق و به جا . نماز هم می خواند. خوب نگاهش کرده بود . روسی خان نخواسته بود مثل برادر دیگرش از راه باکو به ایران برود. مقصد برادرش تهران و گراند هتل بود. ایستاده بود و به دیوار کاه گلی بنای غزل آهو نگاه می کرد تا عکس انداختن گلشا را از آن دیوار ببیند.
_ژوزف دوست داشت برای بار آخر با نینا حرف بزند. از ناتوانی خودش بگوید و نینا را قانع کند که او در برابر صاحبمنصبانِ بریگاردِ سرخ، هیچ کاره است.
اما نینا از او توضیحی نخواست. حتی نگاهش هم نکرد. دسته کلید مخزن کتابخانه را روی میز ژوزف گذاشت و گفت:
- روزهای خوبی را اینجا زندگی کردم. هیچ وقت فکر نمیکردم دانستن زبان فارسی، روزی مرا به ایران میرساند. اما حس عجیبی آزارم میدهد.
- دیگر به من فکر نکن نینا.
- مگر تو به من فکر میکنی؟
- من نمیدانستم که آنها پروندههای پرسنلی گروه مترجمین فارسی کتابخانه را برای چه میخواهند.
- مگر حالا میدانی؟
- نینا، من برای این اتفاق بسیار متأسفم.
نینا باز هم نگاهش نکرد.
📚رژیسور
✍سعید تشکری
@shahrzade_dastan
روایت یادداشت گونهای
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
چهارم رمانهایی هست که یادداشتهای روزانه یا هفتگی یا غیره تکوین داستان را موجب میشود و به آن روایت یادداشت گونه میگویند. این یادداشتها ممکن است تاریخ داشته باشد یا بدون تاریخ باشد. قسمتی از رمان رابینسون کروزوئه و تقریباً قسمت اعظم غمهای ورتر جوان گوته و تمام قسمتهای رمان و قمارباز داستایوفسکی با این شیوه نوشته شده است.
اختلاف این شیوه با شیوه نامه نگاری این است که در نامه نگاری فردی یا افرادی مورد خطاب قرار میگیرند و در آن از زاویه دید اول و دوم شخص استفاده میشود. در شیوه روایت یادداشت گونا فرد یا افراد خاصی مورد نظر نیستند. بلکه مخاطب خواننده است و نگارش در زاویه دید اول شخص صورت میگیرد. این زاویه دید بعدها تکامل یافت و نویسندگان در نوشتن رمان تهوع و آلبرت کامو در بیگانه و سال بلوغ در مرد معلق از این شیوه بازگویی سود بردند. داستان کوتاه گره کور نوشته بهآذین و رمان باید زندگی کرد اثر مصطفی رحیمی چنین زاویه دیدی دارد. به یک یادداشت از این رمان توجه کنید.
چهارشنبه ۱۴ آبان
امروز باز سر و کله آقای امتیاز پیدا شد. خیلی گرم و خودمانی بود. سراغ خاطرات سفرش را گرفتم گفت: هنوز موفق به تنظیمش نشده است. احوال لیلی را پرسید. من به نوعی ناراحتی جواب دادم که حالش خوب است. اما ظاهراً او هیچ منظوری نداشت . ناگهان پرسید: شما جناب اشرف را زیاد میبینید؟
_ ای...
_ مثلاً...
به نظرم رسید که بگویم و گفتم؛ هفتهای دو سه بار ممکن است.
_ میشود مرا هم خدمتشان معرفی کنید.
_ چشم خدمتشان عرض میکنم. هر طور دستور فرمودند.
پیرمرد راضی شد. یعنی از قیافش این طور خواندم.
بعضی یادداشتها هم بدون ذکر تاریخ مثل رمان بیگانه به دنبال هم آورده میشود.
📚عناصر داستان
✍جمال میرصادقی
#روایت_یاداشت_گونه
#زاویه_دید
@shahrzade_dastan