گفتگو در داستان
قسمت اول
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
گفتگوی بنیاد تئاتر را پی میریزد. در داستان نیز یکی از عناصر مهم است. پیرنگ را گسترش میدهد و درونمایه را به نمایش میگذارد و شخصیتها را معرفی میکند و عمل داستانی را پیش میبرد. صحنههای داستان همچون صحنه تئاتر است. زیرا که مثل تئاتر تصویری روشن از عمل به دست میدهد و زندگی را پیش چشم میآورد. از این نظر صحنه و گفتگو هم در نمایشنامه میآیند و هم در داستان. به قطعهای از داستان کوتاه تپههایی همچون فیل سفید توجه کنید:
مرد گفت: تو باید بفهمی که من نمیخواهم تو کاری بکنی که نمیخوای بکنی. من کاملا حاضرم تحملش کنم. اگه برای تو معنای دیگهای داره.
_ برای تو معنای دیگهای نداره؟ میتونیم با هم کنار بیاییم.
_ البته که میتونیم. اما من هیچکسو به جز تو نمیخوام. هیشکی دیگه رو نمیخوام و من میدونم کار خیلی ساده است.
گفتگو به داستان نیرو میدهد تا زندگی میبخشد. در زندگی روزمره یکی از مهمترین توجهات ما به گفتگوی مردم است. در صف اتوبوس، در بازار و در خیابان، صحبتهای مردم را میشنویم و نسبت به آنها واکنش نشان میدهیم. گاهی ممکن است حتی صحبت کننده را نبینیم. اما اغلب از نحوه حرف زدن او پی به شخصیتش میبریم و متوجه میشویم که از کجا آمده و در چه سنی است و از چه قماش آدمی است. مثلاً نحوه صحبت کردن استاد دانشگاه با طرز حرف زدن فروشنده مغازه تفاوت دارد. میگوییم فلانی لفظ قلم صحبت میکند. یا فلانی مثل لاتها و چاروادارها حرف میزند. لفظ قلم حرف زدن یا لاتی حرف زدن معرف دو گونه گفتگو و دو سنخ معنا و تیپ آدم است. از اینجاست که میگوییم گفتگو باید معرف شخصیتهای داستان باشد که اغلب سه خصوصیات عمده را در بر میگیرد. خصوصیات جسمانی، روانی و خلقی و اجتماعی.
دالاسی جون، لوسی جون من، شگ شگ من. تو شگی یا آدمی؟ از آدم بهتری. باریکلا چه خوب کردی که آدم نشدی. اگه آدم شده بودی هرگز اینجا جات نبود. میدونم گشنهای ای دله سگ. کیفت دیل شده حیوونکی. حالا پا میشیم ناشتایی میخوریم.....
این گفتگوی چند سطری معرف سید حسن خان شخصیت داستان سید حسن خان شخصیت داستان مردی در قفس نوشته صادق چوبک است. مردی تنها و دلزده زده از مردم و اجتماع که با سگش زندگی میکند و گفتگوی او خصوصیت جسمانی روانی اجتماعی او را به خوبی نشان میدهد. اینکه معتاد است. آدم منزوی از مردم اجتماع بریده است.
ادامه دارد
📚عناصر داستان
✍جمال میرصادقی
#گفتگو_در_داستان
@shahrzade_dastan
سلام دوستان. ضمن تبریک هفته کرامت و تولد باسعادت حضرت فاطمه معصومه (س) و روز دختر، اگر داستانی درباره دختر دارید میتوانید برای انتشار در کانال بفرستین. از پذیرش دلنوشته معذوریم. 😍
@Faran239
@shahrzade_dastan
حال آدمیت خوب نیست
#داستان_آزاد
علیرضا مسرتی
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
سال ۲۰۲۴ وارد سومین ماه خود شده بود. تلویزیون سالن انتظار مطب روی شبکه خبر بود. صدای آن به گوش نمی رسید. در زیر نویس خبر نوشته بود:«آمار شهدای غزه از سی هزار نفر عبور کرد.»
«شماره ۲۰۲۴ بفرمایید داخل,»
این صدای منشی دکتر بود که پس از یکی دو ساعت رسیدن نوبت او را اعلام کرد.
مریض یک دقیقه ای طول کشید تا از روی صندلی برخاست، کمرش را کمی راست کرد و به داخل مطب رفت.
دکتر در حال گرفتن فشار و نبض مریض گفت:«فشارت خیلی بالا رفته. نبضت هم تند می زنه. مگه آرامش نداری؟ عصبی هستی؟ با این فشار، چطور سکته نزدی؟» دکتر از صندلیش برخاست و از ویترین کوچک کنار مطب قرصی آورد و زیر زبان مریض گذاشت.
مریض پاسخ داد:«آقای دکتر خودت که بهتر از من خبر داری مگه با این اوضاع و احوال اعصاب برای آدم میمونه؟ همه چیز به هم ریخته.»
دکتر گفت:«بله خبر دارم. اون موقعی که فشارت به پانزده - شانزده رسید باید میامدی نه حالا که از سی رد کرده. خیلی دیر اومدی! خیلی دیر!
مریض به یاد عدد زیر نویس خبر افتاد و قلبش تیر کشید. او دستش را روی قلبش گذاشت.
مریض گفت:«درست میگی دکتر. خیلی دیره!» آخه بی بی سکو و پسر و داماد گنگسترش هی می گفتن:«چیزی نیس، هنوز که اتفاقی نیفتاده! همین روزها همه چی را حل می کنیم.» راستش من هم باورم شد. الآن که همه جای بدنم انگار زلزله اومده و تمام وجودم را گرفته. به هم ریختم. سرم از درد داره می ترکه. احساس می کنم دارم منفجر می شم.
دکتر گفت:«آقا! علم پیشرفت کرده، دنیا عوض شده، دوران بی بی سکو و گانگسترهاش به سر اومده. جون دیگران برای اونها ارزشی نداره، به حرف اونا باشی به سن ۵۵ هم نمیرسی! همراهت کسی هست؟
مریض پاسخ داد:«بله دکتر، پسرم و دخترم من را آوردن.» دکتر گفت: همپن پسر و دختر جونت را نجات دادن.
دکتر زنگ زد. خانم منشی که آمد گفت: به همراههای ایشون بگو سریع این داروها را بگیرند و بیارن. اول آمپولش را تزریق کنه بعد بره.
منشی پرسید: ببخشید، اسم شما چی بود؟
مریض گفت: آدمیت!!
@shahrzade_dastan
معرفی کتاب آوای وحش
رمان آوای وحش (The Call Of The Wild) که از تأثیرگذارترین کتابهای «لندن» محسوب میشود داستان سگ خانگی را حکایت میکند که دست روزگار باعث میشود سر از محیط خشن و بیرحم کلوندایک در روزگار هجوم جویندگان طلا به ایالت یوکان در بیاورد. سرنوشتی غیرطبیعی که باعث جنگی داخلی در ذهن او میشود تا معصومیت و امنیت زندگی در خانهی ارباب را فراموش و به خود واقعیاش، یعنی گرگی درنده میان جنگلی وحشی تبدیل گردد. درست عکس «سپید دندان» که در آن «لندن» سگ-گرگی را از میان گرگان به جهان انسانها وارد مینماید.
فضاسازیهای زیبایی که از قدرت تخیل بالای نویسنده بر آمده و داستانهایی ماجراجویانه که به صورت غیرمستقیم منتقد نظام سرمایهداری حاکم بر آمریکاست و نظم سرمایهداری را مشمول قانون گرگها میداند، زیبایی این داستان را دو چندان کرده و هر فرد رمانخوانی را مجذوب خود مینماید.
رمان آوای وحش (The Call Of The Wild) که از تأثیرگذارترین کتابهای «لندن» محسوب میشود داستان سگ خانگی را حکایت میکند که دست روزگار باعث میشود سر از محیط خشن و بیرحم کلوندایک در روزگار هجوم جویندگان طلا به ایالت یوکان در بیاورد. سرنوشتی غیرطبیعی که باعث جنگی داخلی در ذهن او میشود تا معصومیت و امنیت زندگی در خانهی ارباب را فراموش و به خود واقعیاش، یعنی گرگی درنده میان جنگلی وحشی تبدیل گردد. درست عکس «سپید دندان» که در آن «لندن» سگ-گرگی را از میان گرگان به جهان انسانها وارد مینماید.
فضاسازیهای زیبایی که از قدرت تخیل بالای نویسنده بر آمده و داستانهایی ماجراجویانه که به صورت غیرمستقیم منتقد نظام سرمایهداری حاکم بر آمریکاست و نظم سرمایهداری را مشمول قانون گرگها میداند، زیبایی این داستان را دو چندان کرده و هر فرد رمانخوانی را مجذوب خود مینماید.
🍀برشی از کتاب
«باک» روزنامه نمی خواند. اگر می خواند، حتما خبردار می شد که از «پاجت ساند» گرفته تا «سن دیه گو»، دردسری در حال شکل گرفتن است، نه فقط برای او، بلکه برای هر سگی با موی گرم و بلند. چندی قبل، چند نفری که به شمال دور در ظلمات قطب شمال رفته بودند، فلز زردی را پیدا کرده بودند که ارزش پولیِ زیادی داشت. اینک، هزاران مرد در جست و جوی آن فلز زرد که طلا نام داشت، رو به سوی شمال نهاده بودند. این مردان سگ می خواستند، و سگ هایی که می خواستند سگ هایی مثل «باک» بودند، سگ هایی نیرومند با عضلات قوی و پوست پُرمو تا آن ها را از سرما محفوظ نگه دارد.
_باک» در در خانه ای بزرگ در دره ی آفتابی «سانتا کلارا» در «کالیفرنیا» می زیست. عمارت بیرون شهرِ قاضی «میلر» که خانه ای به همین نام بود، نیمه پنهان در میان درختانی دور از جاده قرار داشت که از خلال آن ها، نگاه افراد می توانست به ایوان سراسری بزرگی در اطراف خانه جلب شود.
📚آوای وحش
✍جک لندن
#معرفی_کتاب
@shahrzade_dastan
نویسنده شدن قدم به قدم/ مرحله اول، قدم اول / سیدمیثم موسویان
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
در این مجال میخواهم مروری داشته باشم نسبت به مسیری که اقلا برای یک نویسنده، یعنی من، طی شده است. میخواهم با توجه به این مسیر طی شده در طول تقریبا بیست سال، پاسخ بدهم که چگونه یک فرد، میتواند قدم به قدم مسیری را برود که به یک داستان نویس حرفه ای تبدیل شود؛ منظورم از حرفه ای لزوما نه یعنی بهترین نویسنده یا حتی نویسنده ی خیلی خوب. منظورم از حرفه ای یعنی حرفه ای به معنای واقعی کلمه، یعنی کلمه فروشی است. این اصطلاح را در مورد کسی در عالم داستان میگویند که عموما میتواند نیمی از مخارج خودش را از داستان، یعنی فروش کلمه درآورد. آن هم در جامعه ای که فرد میتواند به جای خریدن کلمه، فیلم بخرد، اینترنت داشته باشد، اینستاگرام چک کند و یا پیتزا بخورد. پس ببینید چه رقبای قدرتمندی در کمین حرفه ای شدن یک نویسنده وجود دارد. متخصصین تولید لذتِ آنی، همواره رقیبانی هستند که بسیاری از حریفان خودشان را، با این که انتزاعی تر و فلسفی تر و معنوی تر هستند، زمین میزنند. بله بسیاری از نویسندگان مغلوب صاحبان رستوران، از دور درآمد حذف شده اند و دیگر حرفه ای نیستند.
تبدیل شدن به یک داستان نویس حرفه ای شامل تقویت بخشی از وجود است به نام "من خلاق و هنرمند". در واقع قدیمترها در نوروسایکلوژی به آن نیم کره ی راست هم میگفتند. حالا کمی تغییر کرده، چون تقسیم مغز به دو نیم کره، طرحی قدیمی است که با مباحث روز دنیای مغزشناسی سازگار نیست. در واقع یک فعالیت هنری، مداری را در مغز فعال میکند که در هر دو نیم کرده شاخه میگستراند. اما برای راحت شدن حل مسئله، اسم "من هنرمند" را، همان من نیم کره ی راست اسم بگذاریم. سعی میکنم برای تقویت بخش هنری، به تدریج تمرینهایی را معرفی کنم. البته هنرمند شدن و ملاقات با خلاقیت برای داستان نویسی حرفه ای کافی نیست. این تمرینات در کتابهای مختلف آمده که بهترین آنها "راه هنرمند" جولیا کامرون است. با این حال باید دانست که توسعه خلاقیت و هنرمند شدن سفری است که نیاز به فداکاری، تمرین و کاوش دارد. در اینجا چند مرحله وجود دارد که به شما کمک می کند خلاقیت خود را پرورش دهید و به عنوان یک هنرمند حرفه ای، داستان را دنبال کنید:
بیایید یکبار دیگر از اول، در مورد علایق، سرگرمی ها و تجربیات خود فکر کنید تا اشکال بیان هنری را که بیشتر در شما طنین انداز می شود، شناسایی کنید. چه نقاشی، طراحی، مجسمه سازی، عکاسی، موسیقی، نویسندگی یا رسانه های دیگر، شکل هنری ای را انتخاب کنید که شور و خلاقیت شما را شعله ور می کند و اگر هر کدام از این عنوانها از نوشتن برای شما جلوه ی بیشتری دارد، نوشتن را کنار بگذارید و به دنبال همان رشته بروید. ابتدا به ساکن، این را بدانید که در مورد نویسنده شدن، آیه ای از آسمان نازل نشده است. منظورم این است که بر هیچ کس واجب نیست که داستان نویس شود. پس حتی اگر سالهاست که به این در میکوبید، از تغییر مسیر نترسید و اشتیاق اصلی و استعداد خودتان را پیدا کنید و دست از سر خودتان بردارید و به خودتان یک بار برای همیشه بگویید، بیخیال! من داستان نویس نمیشوم. به همین راحتی. بعد سرتان را راحت بگذارید روی بالش و آرام و خوب و بدون کابوس بخوابید.
بعد از این که تصمیم گرفتید، داستان نویس باشید، رویش تمرکز داشته باشید. بله به همین راحتی. اگر همچنان میخواهید نویسنده بمانید، اشکالی ندارد که شما شعر بخوانید و فیلم ببینید و فیلم نامه تست بزنید، اما لطفا اگر اشتیاق شما داستان است، روی نوشتن داستان، متمرکز شوید. در واقع اصل اول نویسنده شدن، ایمان به نویسندگی است نه به شیوه های دیگر هنری و علمی. در واقع کسی که به نویسندگی داستان اعتقاد پیدا کرده، کسی است که ابزار داستان را موثرترین ابزار برای بروز احساسات و عواطف و افکارش میداند و این داستان است که او را خوشحال میکند. پس به حال فلان کارگردان و بازیگر و خواننده و شاعر غبطه نمیخورد و اگر حسرتی دارد، حسرت جلال آل احمد و نادر ابراهیمی است نه دیگران.
گاهی در کارگاههای داستان نویسی، با دوستانی روبرو میشویم که همزمان میخواهند هم شاعر باشند و هم داستان نویس. هم داستان کار کنند و هم فیلم نامه.
گاهی هم در این رابطه چیزهایی از بعضی نویسندگان بزرگ، تعریف میشود. بعضی دوستان حرفه ای هم گاهی در کلاسهای داستان نویسی عنوان میکنند که میتوانند روی چند پروژه و داستان، همزمان کار کنند و شعر بگویند یا فیلمنامه بنویسند.
ادامه دارد
✅منبع: پایگاه نقد داستان
@shahrzade_dastan
#داستان_روز_دختر
نوشته منظم صفرپور
دختر
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
زن با نگرانی از دکتر پرسید :"ببخشید جنسیت بچه چیه ؟"
دکتر جواب داد : " بچه سالمه ولی پاهاش رو هم افتاده جنسیتش مشخص نیست ، چند دقیقه استراحت کنید دوباره برات سونو بگیرم "
خیال زن کمی راحت شد هنوز جای امیدواری بود پس روی صندلی داخل سالن انتظار مطب نشست ،افکارش دست از سرش بر نمی داشتند ،جواب شوهرش را چه میداد اگر این هم آن بچه ای که میخواستند نبود.
شوهرش بارها به او گفته بود : " خانم بی فایده هست تو به مادرت نرفتی. " با خودش می گفت "اگر اینم مثل قبلیا بشه تو خونه ۵ به یک میشیم". انگار در خانه شان تیم و تیم کشی کرده و فوتبال بازی میکردند .
۲۰ دقیقه انتظار برای زن ۲۰ ساعت طول کشید تا بالاخره منشی زن را صدا زد و او دوباره با ذکر و صلوات وارد اتاق دکتر شد و روی تخت سونو دراز کشید .صدای ضربان قلب بچه را که می شنید دلش غنج میرفت ،" خدایا یعنی میشه منم به آرزوم برسم و خبر داشتن یه فرشته کوچولو رو که دامن چین چین و گل سرشو مدتهاست جلوی چشَم گذاشتم ، برای شوهر و پسرام به خونه ببرم !؟" آنقدر غرق خودش و افکارش بود که متوجه صحبتهای دکتر در مورد جنسیت بچه نشد!
@shahrzade_dastan
شهرزاد داستان📚📚
داستان_کوتاه: پایان دلتنگی کجاست؟ #الهه_نودهی 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 از خواب بیدار شدم.این غم همیشگی قصد رها کر
👆👆👆👆
#نقد_داستان
داستان روانشناختی خانم نودهی را خواندم. همان طور که از اسم داستان برمیآید داستان درباره دلتنگی است که شخصیت داستان دچارش شده است. درون مایه درباره دل شکستن ها و دلتنگیهای ما آدمهاست که بعد دچار پشیمانی میشویم.
راوی دختری است که دل دوستش را شکسته و ناگهان متوجه پیام دوستش میشود که در بیمارستان است. داستان با تعلیق پیش رفته. من به عنوان خواننده منتظر اتفاقی در داستان بودم. کشمکش شخصیت با خواننده را دیدیم.
ما در طول داستان متوجه علت و چرایی این دل شکستن راوی نمیشویم. چرایی و چگونگی این کار در داستان و حتی معرفی شخصیت در داستان صورت نگرفته است. اما دیالوگها خوب بود. به نظرم لازم بود با فلش بکی به آن اتفاق پرداخته میشد. پایان داستان نیز خوب بود و راوی قبل از اینکه دیر شود پشیمان شده و میتوانست کار خود را جبران کند. ممنونم از خانم نودهی عزیز.🙏
@shahrzade_dastan